• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۰ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3879 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۲۳ مرداد

نشست بررسي كتاب «در جست‌وجوي معنا» با حضور شيخ رضايي، صادقي، حجتي و خداپرست

معناي زندگي كشف يا خلق

محسن آزموده

مساله معناي زندگي در دهه‌هاي اخير به پرسشي اساسي براي همگان بدل شده است. يعني اگرچه ممكن است اين سوال با صورت‌بندي‌هاي متفاوتي در ميان انديشمندان كهن نيز مطرح شده باشد، اما قطعا در زمانه و روزگار ما است كه اين مساله به پرسشي فراگير بدل شده و فراروي همه انسان‌ها قرار گرفته است، در كنار ده‌ها دليلي كه براي اين امر پديد مي‌آيد، يكي هم شايد اين باشد كه نفس زندگي براي انسان جديد اهميت يافته و انسان‌ها در كنار امكانات گسترده‌اي كه در مدت كوتاه زندگي‌شان فراهم آمده، همواره ناگزيرند انتخاب كنند و از ميان كثيري راه‌ها، برخي را برگزينند. هم سو با برجسته شدن مساله معناي زندگي شاخه‌اي در فلسفه جديد نيز به اين موضوع اختصاص يافته و آثار كثيري در اين باب نوشته مي‌شود. در فارسي نيز در سال‌هاي اخير آثار زيادي در اين زمينه ترجمه و تاليف شده است كه دو تا از آنها با نام‌هاي «معناي زندگي» نوشته گرت تامسون (نشر نگاه معاصر) و ديگري «در جست‌وجوي معنا» نوشته اسوالد هنفلينگ (نشر كرگدن) با ترجمه مشترك غزاله حجتي و اميرحسين خداپرست به تازگي منتشر شده‌اند. نشست اخير موسسه شهر كتاب به اثر دوم يعني «در جست‌وجوي معنا» اختصاص داشت كه در آن مترجمان كه از پژوهشگران فلسفه هستند، حسين شيخ رضايي، مسعود صادقي و هدايت علوي‌تبار از استادان فلسفه سخنراني كردند. در ادامه گزارشي از اين نشست خواهيم خواند، با تاكيد بر اين نكته كه بحث هدايت علوي تبار به ترجمه و ظرايف آن اختصاص داشت و به دليل تخصصي بودن آن از ارايه آن معذوريم.

 

رشته‌اي جديد در فلسفه

حسين شيخ رضايي

پژوهشگر و استاد فلسفه

در ابتداي جلسه حسين شيخ‌رضايي به معرفي موضوع كتاب پرداخت و گفت: سابقه مبحث معناي زندگي يا هدف زندگي گرچه تقريبا به درازاي عمر فلسفه هست و هيچ فيلسوف بزرگي را نمي‌توان يافت كه درباره اينكه چه چيزي زيست انسان را درخور مي‌كند و انسان بودن را معنا بحث نكرده باشد، اما مشخصا بحث از«معناي زندگي» شاخه يا رشته (discipline) جديدي در فلسفه هست. به خصوص بعد از جنگ جهاني دوم و افول فلسفه‌هاي پوزيتيويستي و
منفعت انگارانه و از زماني كه مساله ارزش‌ها در فلسفه به خصوص در فلسفه تحليلي مورد توجه قرار گرفته است، بحث از معناي زندگي به عنوان يك شاخه مستقل مطرح شده است. اين بحث در فلسفه قاره‌اي نيز مطرح است، اما با تاكيد بر رويكرد فلسفه تحليلي در جهان انگليسي زبان در اين شاخه دو پرسش اصلي مطمح نظر است، نخست اينكه آيا اصولا اين پرسش كه معناي زندگي چيست يا تعبير «معناي زندگي» معنادار هست يا خير؟ آيا مي‌توانيم از معناي زندگي صحبت كنيم؟ معنا امري است كه معمولا به عبارات و اصطلاحات زباني اختصاص مي‌دهيم و كمتر از معناي شيء و عموما به صورت استعاري صحبت مي‌كنيم. بنابراين سوال اين است كه آيا زندگي به عنوان مجموعه متوالي از رويدادها معنايي دارد و معنادار هست يا خير؟ بنابراين بخشي از مباحث در اين شاخه مستقل و بالنسبه جديد حول اين مساله است كه روشن كند معناي زندگي اصولا چه تركيبي است؟ در اين كتاب هم به اين موضوع پرداخته مي‌شود كه آيا تركيب «معناي زندگي» معنادار هست يا خير؟
شيخ رضايي در ادامه در بيان پرسش مبنايي دوم در مباحث معناي زندگي گفت: پرسش دوم بيشتر حول اين موضوع است كه اگر فرض را بر اين بگذاريم كه معناي زندگي، معنادار است و زندگي مي‌تواند معنايي داشته باشد، آن گاه چه چيزي مي‌تواند به زندگي معنا دهد؟ پيش نهادهاي مختلفي در پاسخ به اين پرسش در مباحث معناي زندگي مطرح شده و در كتاب نيز به آنها اشاره شده است. نهايتا اينكه نويسنده در مقدمه به نكته‌اي اشاره مي‌كند كه روشنگر ساختار كتاب است و علت تمايز آن را از ساير كتاب‌ها با موضوع مشابه نشان مي‌دهد. نويسنده در اين كتاب سعي مي‌كند پاسخ‌هاي ديگران به پرسش «معناي زندگي چيست؟» را به صورت انتقادي بررسي كند. بنابراين نويسنده خودش اذعان دارد كه رويكردش عمدتا سلبي است تا ايجابي. او مي‌گويد من حرف ايجابي ناگفته‌اي درباره معناي زندگي ندارم. اما در فصولي از كتاب مشخص است كه تمايل نويسنده و رويكردش چيست. اما در وهله اول او مي‌كوشد نشان دهد بسياري از پاسخ‌هاي رايج به اين پرسش محل اشكال است و نقاط ضعف آنها را نشان مي‌دهد. مثلا مي‌كوشد نشان دهد اگر كسي بگويد معناي زندگي در گروي ارتباط با امر ماورايي است، اين ادعا چه اشكال‌هايي دارد يا اگر كسي معناي زندگي را بر اساس خودشكوفايي توضيح دهد، چه مسائلي مطرح مي‌شود. بنابراين كتاب نوعي تمرين فلسفي با مفهوم معناي زندگي است. وي در بخش ديگري از سخنانش به نكاتي كه در كتاب درباره نظرات موريس شليك (1936-1882) فيلسوف علم پوزيتيويست و از بنيانگذاران حلقه وين آمده پرداخت و بخشي از متن كتاب را خواند: با اين حال نكته اساسي‌تر شليك در مورد خود زندگي هدف‌دار است. او بر آن است كه اين زندگي رضايتبخش نيست، زيرا معنا و ارزش عمل ما هرگز در كاري نيست كه واقعا مي‌كنيم بلكه همواره در چيز ديگري است كه اين كار را به خاطر آن انجام مي‌دهيم. به نظر او بهتر اين بود كه معنا همواره در خود فعاليت باشد. شليك مي‌گويد: «رهايي واپسين آدمي در اين است كه بتواند در همه كارهايش خود را يكسره وقف خود عمل بكند، در اين صورت هدف هرگز وسيله را توجيه نخواهد كرد، آن گاه او مي‌تواند به بالاترين قاعده عمل بركشيده شود، يعني اين اصل: كاري را كه انجام دادن آن به خاطر خودش نمي‌ارزد، به خاطر هيچ چيز ديگري انجام نده. آن وقت همه زندگي حقيقتا معنادار مي‌شود». همفلينگ با اين ديدگاه همدلي دارد كه لزوما معناداري در گروي هدف‌داري نيست.

 

پيشنهاد استاد ملكيان

اميرحسين خداپرست

پژوهشگر و مترجم فلسفه

اميرحسين خداپرست، عضو هيات علمي موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه و مترجم كتاب ديگر سخنران اين نشست بود كه نخست درباره ترجمه كتاب و انتخاب آن نكاتي را گفت: ما پيش از اين كتاب «معناي زندگي» نوشته گرت تامسون را ترجمه كرده بوديم. آن كتاب را آقاي ملكيان به ما معرفي كرده بود. ايشان معتقد بود درباره معناي زندگي دو كتاب به زبان انگليسي هست كه از نظر ايشان بسيار قابل استفاده هستند. وقتي ترجمه كتاب تامسون را به ايشان نشان داديم، گفتند علاوه بر آن، كتاب اسوالد هنفلينگ به زباني ساده و نسبتا جامع به بحث معناي زندگي پرداخته است. در حين ترجمه متوجه شديم كه پيشنهاد ايشان ارزشمند بوده است. بنابراين ترجمه دو كتاب به پيشنهاد ايشان بوده است. در كتاب تامسون به كتاب هنفلينگ نيز ارجاع داده شده است.
مقايسه هنفلينگ و تامسون
خداپرست در ادامه به مقايسه دو كتاب «معناي زندگي» نوشته گرت تامسون و «در جست‌وجوي معنا» نوشته اسوالد هنفلينگ پرداخت و گفت: كتاب «در جست‌وجوي معنا» براي مخاطب ناآشنا به مباحث فلسفي ساده‌تر است و بر خلاف تامسون نيمي از كتاب به اين موضوع اختصاص يافته كه با هر مفهومي از معناي زندگي، اين پرسش مطرح است كه زندگي خوب چيست و چطور بايد زندگي كرد؟ هنفلينگ نيمي از كتاب را به اين اختصاص داده كه چگونه بايد زندگي كنيم و عنوان فرعي كتاب نيز كه در متن اصلي وجود ندارد، از همين جا اخذ شده است. ضمن آنكه پرداختن به اين پرسش در كتاب تامسون وجود نداشت. نكته ديگر اينكه كتاب اسوالد هنفلينگ سرراست‌تر و روشن‌تر است و مخاطب خيلي راحت‌تر با آن ارتباط برقرار خواهد كرد. البته اين كتاب مثل كتاب تامسون و بسياري ديگر از آثاري كه در زمينه معناي زندگي نگاشته شده‌اند، رويكردي عمدتا سلبي دارد. يعني راجع به پاسخ‌هاي طرح شده به معناي زندگي بحث مي‌كند و كاستي‌هاي هر يك را نشان مي‌دهد و از كنار اين انتقادات راه‌هايي براي فهم بهتر پرسش معناي زندگي عرضه مي‌كند. وي گفت: در كتاب تامسون البته ضمن اين رويكرد سلبي ايده‌اي طرح مي‌شود و در طول كتاب پرورش مي‌يابد، اما در كتاب هنفلينگ اين وجه سلبي غالب است. همچنين در ابتدا و انتهاي كتاب تامسون مولف مي‌گويد مي‌خواهم نشان دهم 9 شيوه نادرست انديشيدن راجع به معناي زندگي وجود دارد، يعني فيلسوفان به 9 شيوه درباره معناي زندگي به خطا رفته‌اند. او اين 9 شيوه را در قالب پرسش‌هايي مطرح مي‌كند و در انتهاي كتاب بعد از رد كردن آنها، مدعي مي‌شود كه كليدها و راه‌هايي به خواننده ارايه مي‌دهد كه بتواند بهتر راجع به معناي زندگي بينديشد.
آيا امر متناهي بي‌معناست
خداپرست در ادامه به كتاب «در جست‌وجوي معنا»ي اسوالد هنفلينگ با توجه به 6 پرسش از 9 پرسشي كه تامسون مطرح كرده، پرداخت و گفت: هدف اين است كه ببينيم هنفلينگ به اين سوال‌ها چه پاسخي مي‌دهد. سوال اول اين است كه آيا زندگي بي‌معناست چون فقط امور زباني مي‌توانند معنا داشته باشند؟ اين رويكردي است كه برخي فيلسوفان نسبت به مساله معناي زندگي داشته‌اند و گفته‌اند سوال از معناي زندگي، بي‌وجه و مهمل است، زيرا معنا راجع به كلمات و واژه‌ها مطرح است و درباره فرايندهايي مثل زندگي غيرقابل طرح است. هنفلينگ در مقدمه كتاب به همين نكته اشاره مي‌كند و مي‌گويد پرسش از معناي زندگي را مي‌توان هم در مورد معناي زندگي نوع انسان بطور كلي و هم در مورد تك تك انسان‌ها مطرح كرد. او مي‌گويد اين سوال‌ها مهم و ارزشمند هستند و موجب مي‌شوند كه ذهن ما كاراتر شود، اما تذكر مي‌دهد كه هر پرسش ولو مهمي حتما پاسخ دارد. البته او خودش معتقد است كه به پاسخ اين پرسش مي‌توان پرداخت و با كساني كه مي‌گويند معنا امري منحصرا متعلق به واژه‌ها يا حداكثر اشيا است، مخالف است. وي سوال دوم تامسون را چنين صورت‌بندي كرد كه آيا تنها امر نامتناهي معنا دارد و زندگي ما انسان‌ها كه متناهي است، تنها تا جايي كه در امر نامتناهي مي‌تواند سهيم باشد معنا دارد؟ و در مقام پاسخ هنفلينگ گفت: هنفلينگ مي‌گويد ما مي‌دانيم بعد از، از هم گسستن جهان‌بيني قرون وسطايي انسان اهميت مركزي پيشينش در جهان را از دست داد. اين امر باعث شده كه معناي پيشين زندگي انسان از ميان برود، زيرا تصور ما اين است كه حتما بايد به امري نامتناهي متصل باشيم، تا زندگي مان معنا‌دار باشد. اما پاسخ هنفلينگ اين است كه امر متناهي مي‌تواند بدون اتصال به امر نامتناهي معنادار باشد و حتي اتصال با يك امر نامتناهي مي‌تواند زندگي را بي‌مقدار و بي‌ارزش كند. يعني حتي در اتصال با امر نامتناهي نيز زندگي مي‌تواند بي‌معنا باشد. بنابراين معناي شخصي زندگي من با معناي امر نامتناهي متفاوت است. خداپرست پرسش سوم تامسون را معناي «معناي زندگي» خواند و گفت: معناي زندگي آيا به معناي داشتن هدف و مقصود است؟ پاسخ هنفلينگ اين است كه زندگي ما آكنده از اهداف شده است، يعني گويي ما همه كار مي‌كنيم، تا به هدف يا اهدافي برسيم و به خود كاري كه مي‌كنيم، اهميت نمي‌دهيم. به نظر او ما نخست بايد منظورمان از هدفمند بودن يا پوچي زندگي را روشن كنيم كه اين متاثر از رويكرد فلسفي سنت تحليلي است. اما در ادامه تاكيد مي‌كند كه هدف به زندگي ما معنا نمي‌دهد، زيرا اهداف خود مي‌توانند پديده‌هايي ملال‌آور باشند و ممكن است به محض نيل به آنها دريابيم كه به ما خوشي نمي‌دهند و بلكه ملال آور مي‌شوند. ضمن آنكه معناداري زندگي از منظر كدام هدف است؟ از يك منظر بسيار عام كه او آن را منظر ازيماندياس مي‌خواند، كل زندگي مي‌تواند بي‌معنا باشد. بنابراين به تعبير شليك مساوي دانستن معناي زندگي با هدف زندگي در افتادن به دام طلسم اهداف است، يعني ما زندگي مي‌كنيم به اهدافي برسيم.
خلق يا كشف معنا
وي گفت: پرسش چهارم تامسون اين است كه آيا معناي زندگي در زيستن مطابق با برنامه‌هايي است كه خودمان آنها را تعيين مي‌كنيم؟ پاسخ هنفلينگ اين است كه خير، معناي زندگي اين نيست، زيرا ارزش برنامه‌هايي كه ما براي خودمان تعيين مي‌كنيم، امري قابل بررسي است كه آيا ارزشمند هستند يا خير و از اين منظر روشن مي‌شود كه صرف برنامه داشتن براي زندگي به معناي داشتن معناداري زندگي نيست، ضمن آنكه همه ما مي‌دانيم روزي مي‌ميريم و برنامه‌هاي ما جايي تمام مي‌شوند. بنابراين متناهي بودن برنامه‌هاي ما و زوال آنها به اين معنا نيست كه زندگي بي‌معناست. سوال پنجم تامسون اين است كه آيا معناي زندگي در خوشبختي است؟ اين پاسخي است كه بسياري به آن قائلند و كليت اين پاسخ ما را به آن مشكوك مي‌كند. به نظر هنفلينگ نخست بايد ديد معناي خوشبختي چيست. در فلسفه معاصر غربي درباره خوشبختي از منظر نظريه ميل بحث شده و آن را به معناي ارضاي اميال مي‌داند. هنفلينگ مي‌گويد خوشبختي اگر به معناي ارضاي اميال باشد نيز باز اين پرسش مطرح است كه آيا صرفا ارضاي اميال شخصي ما مد نظر است يا به ارضاي اميال ديگران هم توجه مي‌شود؟ آيا به اميال بالفعل فردي كه الان هستيم توجه داريم يا به اميال آدمي كه مي‌خواهيم در آينده بشويم، هم توجه داريم؟ اگر تعارضي ميان اميال پديد ‌آيد، تكليف چيست؟ آيا اصلا همه اميال ما ارزشمند هستند؟ مهم‌تر اينكه هنفلينگ از آزمايش فكري مشهود رابرت نوزيك بهره مي‌گيرد و آن اين است كه اگر ما به دستگاهي متصل شويم كه همه اميال ما را ارضا مي‌كند، چه مي‌شود؟ نوزيك مي‌گويد ما حاضر نيستيم به چنين دستگاهي متصل شويم، زيرا همه آنها كاذب و غيرواقعي هستند و ما مي‌خواهيم تجربه‌هاي واقعي و نه كاذب داشته باشيم. نكته ديگر راجع به خوشبختي به اين معنا، اين است كه نسبت آن با خوبي زندگي و اخلاقي زيستن دارد؟ اين نقايص نشان مي‌دهد كه معناي زندگي در خوشبختي به معناي ارضاي اميال نيست. خداپرست در پايان سوال ششم را اين خواند كه آيا معناي زندگي جعل مي‌شود يا كشف؟ او گفت: برخي فيلسوفان معتقدند معناي زندگي امري قابل كشف است و برخي ديگر آن را جعل شدني مي‌دانند. پاسخ هنفلينگ اين است كه معناي زندگي جعل شدني نيست و زندگي را با اثر هنري مقايسه مي‌كند. ارزش اثر هنري هم كشف شدني و هم خلق شدني است. بعد از اين مقايسه هنفلينگ مي‌گويد قضيه به كشف معنا ختم نمي‌شود، بلكه نوعي فعل و انفعال رخ مي‌دهد. بنابراين از نظر هنفلينگ معناي زندگي در تعامل خلق و كشف پديد مي‌آيد.

 

مسائل صوري و محتوايي معناي زندگي

مسعود صادقي

عضو هيات علمي دانشكده الهيات دانشگاه تهران

مسعود صادقي بحث خود را معطوف به محتواي كتاب خواند و گفت: بحث از معناي زندگي در 6-5 دهه اخير در فلسفه به يك حوزه و قلمرو مستقل و تا حدي متمايز تبديل شده است. اما در اين حوزه و قلمرو بين دو دسته از مسائل بايد تمايز نهاد. دسته اول مسائلي هستند كه مي‌توان آنها را مسائل مفهومي يا تحليلي يا صوري (formal) ناميد كه بحث‌هاي فرامعنايي زندگي هستند. اين بحث‌ها به خود پرسش معناي زندگي چيست، نمي‌پردازند، بلكه مي‌كوشند درباره خود اين پرسش بحث كنند. دسته دوم مسائلي هستند كه مي‌توان آنها را مسائل محتوايي خواند، يعني به خود پرسش مسائل زندگي مي‌پردازند. اين دو دسته مسائل اگرچه با هم مرتبط هستند، اما شيوه پرداختن به آنها متفاوت است و بايد تمايزشان را رعايت كرد. مهم‌ترين و نخستين مساله از دسته مسائل اول اين است كه خود مفهوم معناي زندگي چيست؟ اينجا خود تعبير «معناي زندگي» مد نظر است. مفهوم معناي زندگي به لحاظ تحليلي دلالتي بر خوبي زندگي يعني اخلاقي زيستن و درستكاري ندارد. اين مفهوم به خوشي زندگي يا شادكامي نيز دلالتي ندارد. به معناي ارزشمندي يا قداست زندگي نيز نيست، ضمن آنكه به لحاظ تحليلي به معناي هدفمندي زندگي نيز نيست. همچنين معناي زندگي به معناي عقلاني بودن زندگي نيست. اما فيلسوفان وقتي خواسته‌اند معناي زندگي را تعريف كنند، اين قيدها را آورده‌اند، يعني گفته‌اند زندگي معنادار بايد خوب و اخلاقي و خوش و شادكام باشد، همچنين زندگي معنادار، زندگي‌اي است كه هدفي را دنبال مي‌كند. صادقي گفت: اگر چه به لحاظ تحليلي مفهوم معناي زندگي دلالت بر خوبي و خوشي و هدفداري و ارزشداري و معقول بودن زندگي نمي‌كند، اما در عين حال فيلسوفان در تعريف اين مفهوم يكي يا چند تا يا همه اين دلالت‌ها را ارايه مي‌كنند. مساله ديگر از مباحث صوري معناي زندگي اين است كه معناي زندگي چه مقدار ذهني و شخصي و چه ميزان عيني و عمومي است؟ به تعبير ديگر آيا معناي زندگي همان احساس معناي زندگي است يعني كسي كه مي‌گويد احساس مي‌كند زندگي‌اش معنا دارد، مي‌توانيم بگوييم اشتباه مي‌كند و زندگي او معنا ندارد؟ چه مقدار معناي زندگي به تجربه و احساس شخص وابسته است و چه مقدار معناي زندگي عيني است؟ اهميت تعيين موضع كردن در اينجا در پرسش صوري ديگري است و آن اينكه چه مقدار بحث از معناي زندگي بحثي فلسفي و چه ميزان بحثي تجربي و علمي است. پرسش سوم صوري اين است كه آيا معناي زندگي به كل زندگي ارتباط دارد يا به لحظه و بخش‌هاي خاصي از زندگي ارتباط دارد؟ اگر كسي معنا را مساوي هدف زندگي بگيرد، شايد بتواند بگويد
تك تك اعمالي كه در زندگي انجام مي‌دهيم، معنادار است. اما همچنان كه سخن گفتن از هدفداري كل زندگي بي‌معناست، سخن گفتن از معناداري كل زندگي بي‌معناست. مساله صوري ديگر اين است كه آيا پرسش معناي زندگي جاودانه است و همه فيلسوفان به آن پرداخته‌اند يا اينكه پرسش از معناي زندگي در جهان مدرن و در شرايط خاصي مطرح شده است؟ خود هنفلينگ به تاثير رد زمين محوري و اينكه زمين و انسان كانون كيهان است و موضوع ناخودآگاه فرويد در طرح موضوع معناي زندگي مي‌پردازد. اين مسائل نشان مي‌دهد كه طرح مساله معناي زندگي كهن نيست و بطور جاودان مطرح نبوده است و كساني كه اين پرسش را در گذشتگان مي‌جويند، آن را به مباحثي چون خوبي زندگي و خوشي زندگي ترجمه مي‌كنند. آخرين مساله مهم صوري كه به آن مي‌پردازم اين است كه آيا بحث معناي زندگي پرسشي فلسفي است يا بايد سراغ علوم تجربي مثل روان‌شناسي و روان‌شناسي اجتماعي برويم. اگر معناي زندگي را همان احساس معنادار بودن زندگي بدانيم، در نتيجه پرسشي تجربي خواهد بود كه از طريق پيمايش تجربي مي‌توانيم به آن پاسخ دهيم، زيرا وابسته به احساس شخص مي‌شود.
مسائل محتوايي معناي زندگي
صادقي پس از اشاره به برخي مسائل صوري معناي زندگي آنها را محصول نگرش تحليلي به اين موضوع خواند و در ادامه به مسائل محتوايي معناي زندگي پرداخت و گفت: اين مسائل در اين باب هستند كه چه زندگي‌هايي را معنادار مي‌خوانيم؟ چه چيزهايي زندگي را معنادار مي‌كند؟ چه شرايطي براي معنادار دانستن زندگي ضرورت دارد و فقدان اين شرايط ضروري باعث مي‌شود كه ما زندگي را پوچ بي‌انگاريم؟ پاسخ اين پرسش‌ها، جواب‌هايي محتوايي به مساله معناي زندگي هستند.
وي سپس گفت: هنفلينگ خيلي كوتاه به مباحث صوري و فرامعنايي معناي زندگي مي‌پردازد و بيشتر بحثش از مسائل محتوايي است. منتها موضع خودش را به صراحت شكاكانه مي‌داند. يعني مي‌گويد نه مي‌توانم ثابت كنم زندگي معنادار است و نه مي‌توانم ثابت كنم زندگي بي‌معناست. اما پاسخ‌هاي گوناگوني كه به اين مساله داده را مورد ارزيابي قرار مي‌دهد و جنبه‌هاي مثبت و منفي آنها را ارزيابي مي‌كند. هنفلينگ نخست به اين مي‌پردازد كه چه چيزهايي زندگي را بي‌معنا مي‌كند. البته در ميان آنها از درد و رنج ياد مي‌كند ميان تجربه‌هاي دردآور و لذت آور مقايسه مي‌كند و مي‌گويد كساني مثل شوپنهاور با تنظيم ترازنامه‌اي از اين تجربه‌ها به اين نتيجه رسيده‌اند كه زندگي بي‌معناست. خود هنفلينگ البته تجربه‌هاي لذت‌آور را بيشتر از تجربه‌هاي دردآور مي‌خواند. هنفلينگ معتقد است اگر تلقي تئولوژيك نسبت به معناي زندگي داشته باشيم، آن گاه الحاد موجب بي‌معنايي زندگي مي‌شود. او نگاه ديگري هم نسبت به رابطه دين و معناي زندگي دارد كه فراتر از باور به وجود طرح و نقشه تئولوژيك براي جهان است و مي‌گويد شعائر و مناسك ديني مي‌تواند به زندگي ضرباهنگي بدهد كه اين امر باعث معنادار شدن زندگي مي‌شود. دين غير از جنبه باوري، از جنبه شعائري نيز مي‌تواند زندگي را معنادار كند. اما هنفلينگ تاكيد دارد كه اين شعائر و مناسك صدق پيشين دسته از باورها را مفروض مي‌گيرند.
رويكرد شكاكانه هنفلينگ
صادقي گفت: فيليپس از كساني است كه بر كتاب هنفلينگ مروري به انگليسي نوشته و تاكيد مي‌كند كه هنفلينگ در ديدگاه‌هايش راجع به ويتگنشتاين تاكيد مي‌كند كه نبايد شعائر و مناسك را موخر از باورها قلمداد كرد. اما اين جا نظر متفاوتي دارد و به تقدم باور بر مناسك ملتزم مي‌شود. نكته مهم ديگر اينكه هنفلينگ مي‌گويد اگر هدفمند بودن را جزيي از معناداري زندگي بدانيم، آن گاه هدفمندي نشان‌دهنده اين است كه براي زندگي اهميت قائل شويم و آن را جدي بگيريم. اما خود هنفلينگ در انتهاي كتاب با طرح مفهوم بازي ديدگاه مقابلي را پيش مي‌كشد. يعني بازي تلقي كردن زندگي به معناي جدي نگرفتن زندگي هم هست. وي در پايان گفت: در مجموع كار هنفلينگ در اين كتاب اين است كه بيشتر ديدگاه‌ها راجع به معناي زندگي را مطرح كرده و بطور جدي مورد نقد قرار مي‌دهد. مثل اين ديدگاه كه معناي زندگي انسان را مي‌توان از ديدگاهي كه راجع به سرشت و ماهيت انسان داريم، دريافت يا ديدگاه ارسطويي كه راجع به معناي زندگي بايد سراغ وجه مميزه انسان يعني عقلانيت برويم. بنابراين هنفلينگ تقريبا همه ديدگاه‌ها را مورد نقد و بررسي قرار داده است اما نگاه خود او به پرسش معناي زندگي شكاكانه است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون