• ۱۴۰۳ شنبه ۲۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3898 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۴ شهريور

تهران نوين بايد جايگزين طهران قديم شود

سالي كه ميرزا عباس‌خان مهندس‌باشي بر مسند شهرداري تهران تكيه زد، سنه 1287 هجري شمسي بود. يك سال پيش از آن، انقلاب مشروطه به عنوان نخستين موج دموكراسي‌خواهي در تاريخ ايران‌زمين پيروز شده بود و اكنون آن نهال نوپا در حال ثمر دادن بود. اينكه نخستين شهردار تهران پس از انقلاب مشروطه وارد صحنه تاريخ شده است، مويد اين مدعاست كه شهرداري نهادي دموكراتيك است و با توسعه سياسي نسبتي عميق دارد. در جوامع استبدادي، سياست به مثابه عرصه تامين و توزيع منافع عمومي، در انحصار عده‌اي خاص است. توسعه سياسي يعني دخالت دادن شمار بيشتري از افراد جامعه در امور و تصميمات مربوط به منافع عمومي. اين مشاركت لاجرم بايد از طريق نهادهايي خاص صورت گيرد. هم از اين رو پس از انقلاب مشروطه، نهادهايي چون مجلس و شهرداري در جامعه ايران متولد شدند.
در اين 109 سالي كه از شهردار شدن ميرزاعباس‌خان مي‌گذرد، تهران 58 شهردار به خود ديده است. در اين جمع پرشمار، فقط چهار نفر توانسته‌اند مدت مديدي بر صندلي مديريت تهران تكيه بزنند: ابراهيم يمن‌السلطنه (6 سال)، غلامرضا نيك‌پي (7 سال و نيم)، غلامحسين كرباسچي
 (9 سال)، محمدباقر قاليباف (12 سال). يمن‌السلطنه در دهه 1290 شهردار تهران بود و غلامرضا نيك‌پي هم تا يك‌سال پيش از پايان عصر پهلوي. قلي هوشمند در دهه 1310 و محمدنبي حبيبي در دهه 1360 نيز هر كدام چهار سال شهردار تهران بودند. با اندكي ارفاق، مي‌توان خليل ثقفي (دومين شهردار تهران) و مرتضي الويري را نيز جزو شهرداراني محسوب كرد كه مختصري دوام مقام شامل حال‌شان شد و هركدام سه سال شهردار تهران بودند. اگر اين هشت نفر را منها كنيم، آن پنجاه نفر ديگر كه يكي پس از ديگري در عمارت بلديه تهران رداي رياست شهر بر تن كردند، همگي تقريبا نيامده، رفتند و مشمول و مصداق اين شعر سعدي شدند: هر كه آمد عمارتي نو ساخت/ رفت و منزل به ديگري پرداخت. صندلي شهردار تهران مثل نيمكت مربيگري تيم‌هاي فوتبال عربي بود. به كسي وفا نمي‌كرد. حضور شهرداران كوتاه‌مدت در اين 109 سال گذشته، قطعا يكي از مشكلات شهر تهران بوده است. يعني مانع تداوم سياست‌هاي شهري در تهران شده است. با اين حال در كنار اين گسست‌ها، تهران شاهد تداومي استراتژيك هم بوده است. تهران اگرچه از همان عصر قاجاريه پايتخت ايران بود اما از زماني كه رضاخان سردارسپه بر تخت پادشاهي نشست، نسبتش با ساير شهرهاي ايران به شكلي راديكال تغيير كرد. كانون تجدد ايراني شد و آغوشش را به روي مهم‌ترين منابع كشور گشودند. پول نفت اول از همه براي تهران بود و صرف نوسازي و نظم و نظام پايتخت مي‌شد. مدرنيسم مطلقه پهلوي، تهران را «مركز» كرد و روند شتابان نوسازي (با محوريت نوسازي تهران) در عصر محمدرضاشاه نيز ادامه يافت. در دوران پس از انقلاب نيز تهران همچنان در قلب «مركز» قرار داشته و منابع «پيرامون» را بيش از شهرها و مناطق پيراموني، از آن خود كرده است. روند نوسازي تهران هم، كه در دهه نخست انقلاب متوقف شده بود، با خاتمه مجدداً جنگ آغاز شد و با شتابي چه بسا بيشتر از دوران پيش از انقلاب ادامه يافت. اين دو ويژگي، مبناي همان تداوم استراتژيك در «رويكرد حكومت‌ها به تهران» در سده اخير بوده است. گسست‌هاي ناشي از تغيير پي در پي شهرداران تهران، مانع اين تداوم نبوده است. هم از اين رو تهران از زمان رضاشاه تا به امروز، به تدريج به شهري بزرگ اما بي‌برنامه، مرفه اما عاري از عدالت و مدرن اما فاقد هويت تبديل شده است. ظاهرا فرقي نمي‌كند چه كسي شهردار تهران باشد. هر كه بيايد و بر مسند مديريت اين كلانشهر بنشيند، تهران به راه خودش ادامه خواهد داد! روز‌به‌روز نوتر و بزرگ‌تر مي‌شود اما حال و روزش، چنان كه بايد، بسامان نمي‌شود. اين واقعيت آشكار، البته نافي زحمات شهرداران تهران نيست. كدام عقل سليمي مي‌پذيرد كه يمن‌السلطنه و نيك‌پي و كرباسچي و قاليباف كه مجموعا نزديك به چهل سال شهردار تهران بودند، خدمت درخوري به اين شهر نكرده‌اند؟ اما چرا گره از كار فروبسته پايتخت گشوده نمي‌شود؟
 ام‌المشكلات، توسعه نامتوازن و مركز-پيراموني شدن كشور و هجوم پيرامونيان به مهم‌ترين شهر مركز براي دستيابي به شغل و امكانات و رفاه و ثروت است. اينكه در سده اخير، تهران در متن يك توسعه نامتوازن حق بسياري از شهرهاي ايران را خورده و رشد چشمگيري كرده است، عياني است كه حاجت به بيان ندارد؛ اما همين ويژگي علت تراكم جمعيت و شهرسازي شتابان و بي‌قاعده در پايتخت ايران نيز بوده است. كافي است تهران را با شهر رم مقايسه كنيم. مساحت تهران 730 كيلومتر مربع و مساحت رم تقريبا 1300 كيلومتر مربع است. با اين حال جمعيت تهران تقريبا 6 ميليون نفر بيشتر از جمعيت رم است (جمعيت تهران 8 و نيم ميليون نفر است و جمعيت رم كمي بيش از دوونيم ميليون نفر). اين تفاوت در حالي رقم خورده كه جمعيت ايران 80 ميليون نفر و جمعيت ايتاليا 60 ميليون نفر است. يعني يك‌دهم مردم ايران در تهران زندگي مي‌كنند اما در شهر رم يك‌بيستم مردم ايتاليا زندگي مي‌كنند؛ در حالي كه مساحت ايران 5ونيم برابر مساحت ايتالياست. از تفاوت مساحت ايران و ايتاليا كه بگذريم، بايد پرسيد چرا شهر رم كه مساحتش نزديك به دو برابر مساحت تهران است، جمعيتش 6 ميليون نفر كمتر از جمعيت تهران شده؟ چرا مردم ايران براي زندگي بهتر به تهران هجوم آورده‌اند اما مردم ايتاليا رم را به شهري بي‌دفاع در برابر هجوم ترقي‌خواهانه خودشان تبديل نكرده‌اند؟ علت اساسي اين وضع، برمي‌گردد به سبك و سياق توسعه رضاخاني! رضاشاه اگرچه معمار ايران مدرن بود ولي معماري‌اش غيردموكراتيك و مركزمحور بود. او «طهران قديم» را رونق بخشيد ولي به پيرامون ايران تقريبا چيزي جز امنيت نداد (يا نتوانست بدهد) .
رشد و توسعه در عصر پهلوي با تمركز بر مركز ايران و در فراغت از مناطق و استان‌ها و شهرهاي پيراموني كشور دنبال شد. عقب‌ماندگي تاريخي ايران، اجازه نمي‌داد رشد و توسعه در تمامي مناطق كشور با سرعت نسبتا مشابهي دنبال شود. اين شد كه كار به اولويت‌بندي شهرها و مناطق كشور كشيد. در چنين شرايطي، طبيعتا تهران اولويت يافت و سيستان‌وبلوچستان به امان خدا رها شد. اين وضعيت نامطلوب ساختاري، حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي هم تغيير چنداني نكرد. نوسازي و توسعه كشور در دوران پس از جنگ، كم‌وبيش به همان سبك و سياقي دنبال شد كه در طول سده اخير شمسي دنبال شده بود. يعني اولويت همچنان با تهران و اصفهان بود نه با سيستان و بلوچستان و خوزستان. وسعت جغرافيايي و عقب‌ماندگي تاريخي ايران، عواملي بودند كه تنور توسعه نامتوازن و تبعيض‌آميز را روشن نگاه داشتند. بنابراين قطار مدافعان نوسازي و توسعه، كم‌وبيش در همان ريل رضاخاني حركت كرد. اگرچه پس از پيروزي انقلاب «عصر غربت دين» به پايان رسيده بود، اما مركز همچنان بر پيرامون تقدم داشت؛ و اينگونه شد كه قطار نوسازي و توسعه ايران در سده جاري، در مسير حركتش ايرانيان بسياري را سوار كرد و همگي را در مقصدي به نام تهران پياده كرد. اين مركزگرايي ساختاري، كار را به جايي رساند كه در مقايسه تهران و رم به آن اشاره كرديم. تا زماني كه اين سانتراليسم غير دموكراتيك در نوسازي و توسعه ايران اصلاح نشود، بعيد است كه تغيير شهردار تهران به حل و فصل مشكلات ساختاري اين شهر منتهي شود. اصلاح اين روند هم در اختيار دولت و نظام سياسي است نه در اختيار شهردار تهران. شهردار تهران البته مي‌تواند به سهم خودش آب در آسياب اين سبك از توسعه و نوسازي نريزد يا تا حدي آن را تعديل كند، اما از شهردار نمي‌توان انتظار داشت به جاي رييس‌جمهور و كل نظام سياسي تصميم‌گيري كند و يك‌تنه مشكلي را حل كند كه ديگران به تدريج (البته در كنار خدمات‌شان) در طول يك قرن ايجاد كرده‌اند.
مخلص كلام اينكه، انتظارات شهروندان از شهردار تهران بايد واقع‌بينانه باشد؛ وگرنه دير يا زود محمدعلي نجفي نيز در معرض سيل انتقادات قرار مي‌گيرد و به ناكارآمدي متهم مي‌شود. تاريخ توسعه تهران برآمده از نگاهي به توسعه و نوسازي است كه حتي اگر در گذشته ضرورت داشته، امروز ديگر ضرورتي ندارد. اگرچه رشد چشمگير جمعيت ايران در دهه نخست انقلاب در شكل‌گيري شرايط كنوني تهران نقش عمده‌اي داشته، ولي بذر مشكلات امروز تهران چيزي جز «منطق توسعه طهران قديم» نيست. اين منطق بايد اصلاح شود و اين اصلاحيه تاريخي، مي‌تواند تهراني نوين خلق كند كه حقيقتا بوي «شهر» مي‌دهد و خوشايندجايي است براي زيستن.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون