روسيه فقط بر قفقاز ايران طي آن دو معاهده مسلط نشد بلكه بعدها براساس عهدنامه آخال سرزمينهاي تركمنستان و ازبكستان كه جزو سرزمين ايران بودند از ايران جدا شدند. اين سرزمينها با ايران همبستگي فرهنگي داشتند. هنوز كه هنوز است اهالي تاجيكستان به زبان ايراني تكلم ميكند و اهالي آذربايجان هم شيعه هستند. يا اهالي ارمنستان داراي جزييات فرهنگي شبيه به ايرانيان هستند. اين مناطق وقتي از ايران جدا ميشوند و وقتي حكومت شوروي بر سركار ميآيد اينها به عنوان يكسري جمهوري به اتحاد جماهير شوروي ميپيوندند
فرهنگ ايراني در جامعه روسي جاري است. اگر اكنون شما به قفقاز و سرزمينهاي آسياي ميانه برويد احساس ميكنيد در ايران هستيد. تاجيكستان شايد الان در خيلي از موارد ايرانيتر از ايران باشد. يا اگر به آذربايجان و باكو برويد احساس نميكنيد كه خارج از ايران هستيد. حتي وقتي به ارمنستان و گرجستان برويد به فكر فرو ميرويد كه آيا ميشود پس از اين همه سال جدايي هنوز هم ردپاي ايران در اين سرزمينها پيدا شود و مردمان اين سرزمينها به ايران بينديشند؟
بابك مهديزاده / افشين پرتو پاياننامه دكتراي تاريخش در دانشگاه مسكو را درباره «روابط اقتصادي، تجاري، اجتماعي و سياسي ايران و روسيه در قرن 19» نوشت و كتابهاي تحقيقي زيادي درباره جنبش مشروطه ايران، تاريخ گيلان، ميرزاكوچك و نهضت جنگل دارد. او تاريخداني است كه به واسطه سالها مطالعه و تحصيل در روسيه و رفت و آمدهاي پي در پياش به آذربايجان و مسكو براي دست يافتن به مدارك و اسناد مربوط به تاريخ ايران و نقش روسيه در تحولات سياسي و اجتماعي ايران يكي از بهترين گزينهها براي گفتوگو درباره روابط ايران و روسيه است. از اين رو گفتوگو با دكتر پرتو را از تاثير فرهنگ روسي بر فرهنگ ايراني شروع كرديم و نگاهي اجمالي داشتيم به سه عصر روسيه تزاري، اتحاد جماهير شوروي و روسيه امروزي و در نهايت گفتوگو را با تاثير فرهنگ ايراني بر فرهنگ روسي به پايان برديم. اين گفتوگو را بخوانيد.
سالها همسايگي بين ايران و روسيه چه تاثيري بر فرهنگ، سياست و ساختار اجتماعي ايران گذاشت؟
روسيه از زمان تاخت و تازهاي پطركبير كه بعدها منجر به تسلط بر قفقاز و تصرف سرزمينهاي متعلق به ايران شد همسايه شمالي ما شد. از آن زمان روسيه «راه گذري» شد براي ايرانياني كه قصد سفر به اروپا داشتند. البته ميشد از طريق درياي سياه و سرزمين عثماني هم با اروپا ارتباط برقرار كرد ولي خب سفر از سرزمينهاي شمالي هم براي ايرانيان متداول بود. در زمان ناصرالدين شاه و پس از سفرهاي وي به اروپا اصولا رفت و آمد به اروپا هم زياد شد. در اروپاي آن زمان هم تحولات فرهنگي گستردهيي ايجاد شده بود و اروپاييان بر جهان مسلط شده بودند و بر ثروتهايشان افزوده شده بود. اين ثروت افزون شده زمينههاي رشد فرهنگي در اروپا را رشد ميداد. اينگونه بود كه يك فرهنگ و تمدن جديد آن روزها در اروپا شكل گرفت. آن تغييرات شگرف براي ايرانياني كه زماني داراي يك شاكله قوي فرهنگي بودند و با ابزار و قدرت فرهنگ آشنايي داشتند جالب بود و از آنجا كه دريافت كردن جزيي از تعاريف زندگي اجتماعي ايرانيان بود و تجربه دريافت فرهنگهاي ديگر و وارد كردنشان به زيرساختهاي فكري و فرهنگي خودشان را داشتند، فرهنگ جديد اروپايي براي ايرانيان جالب به نظر آمد و علاقهمند شدند به دريافت اين فرهنگ تا زمينهسازي پيشرفت ايران هم فراهم شود. به همين جهت روسيه تبديل به يك راه گذار براي ايرانيان شد تا اينكه جنگهاي دوگانه ايران و روسيه اتفاق افتاد و سرزمينهاي قفقاز متعلق به ايران به روسيه پيوست. روسها تلاش كردند در اين گذر ايرانيان به اروپا مقداري از فرهنگ خود را نيز به داخل ايران سوق دهند و بتوانند با پديد آوردن لرزههاي خاصي در زيربناي فرهنگي ايران، فرهنگ ايران را آماده پذيرش خودشان در خاك ايران كنند تا برنامههايشان را جامه عمل بپوشانند و بتوانند با رقيب ديرينه خود يعني انگليس كه كشورهاي حاشيه خليج فارس و هند را در تملك خود داشت، رقابت كنند. نميدانم چقدر درست است اما نقل است كه پطركبير در وصيتنامهاش شاهان بعدي را براي رسيدن به آبهاي گرم توصيه ميكند و اين تبديل به برنامه بزرگ روسها ميشود.
براي روسيه مسير چين و افغانستان نزديكتر بود؛ براي رسيدن به هندوستان و شرق و جنوب شرق آسيا و دستيابي به اين بازار بزرگ چرا اصرار زيادي بر ايران داشت؟
از همان مسير هم تلاش كردند. حتي قسمتهاي زيادي از شمال چين و مغولستان را گرفتند. از غرب و از درياي سياه هم براي رسيدن به منطقه مديترانه پيشروي داشتند. روسها از هر سو درحال گسترش منافع و مقاصد خود بودند. اما ايران اهميتي چندسويه داشت. با تسلط بر درياي خزر و سپس كل ايران هم ميتوانستند به آبهاي گرم برسند و هم به بزرگترين منبع اقتصادي رقيب ديرينهشان انگليس يعني هندوستان نزديك شوند؛ كشوري كه سالها مورد چپاول بريتانيا قرار گرفت و چه ثروتي را براي انگليس به ارمغان آورد. روسيه وقتي به عنوان يكي از دو ابرقدرت آن زمان مطرح ميشود ديگر گفتمانش با ايران يك گفتمان عادي نيست. بلكه گفتمان يك قدرت با ضعف مسلط بر ايران است. به همين دليل اگر يك زماني رابطه براساس دوستي و تلاش براي عبور به اروپا بود در اواخر دوران ناصرالدين شاه اين رابطه تغيير يافت چون روسيه ديگر به عنوان يك قدرت به يك گفتمان جديدي در ارتباط با ايران ميرسد. مخصوصا كه در آن دوران قدرتهاي ديگري مانند آلمان هم متولد ميشوند و دوران صلح مسلح آغاز ميشود و بسياري از اين قدرتها با همديگر همپيمان ميشوند. اين كشورها احساس كرده بودند كه يك عصر پاياني براي آنها در حال آغاز است. پس اينها بايد به هر طريقي كه ميشد دستمايههاي قدرت خودشان را به دست ميآوردند. مثلا روسيه در سال 1907 با انگليس قراردادي بست كه ايران را به سه منطقه تقسيم ميكرد. منطقه شمالي را روسها برداشتند، جنوب را انگليسها و يك منطقه مركزي هم گذاشتند كه به عنوان حدفاصل خودشان تعيين ميشد تا به حدود همديگر تجاوز نكنند. درست هشت سال بعد يعني در سال 1915 آن حدفاصل را هم برميدارند. يعني يك خط ميكشند وسط ايران كه شمالش متعلق به روسيه ميشود و جنوبش متعلق به انگليس. يعني ديگر چيزي به نام حكومت ايران در دومين سال جنگ جهاني اول باقي نميماند.
و اين وضعيت سلطه باقي ماند تا اينكه در روسيه انقلاب شد. درست است؟
در خلال جنگ جهاني در روسيه انقلاب شد و انقلابيون سركار آمده برپايه شعارهايشان، چندسالي سعي كردند كه رفتاري برخلاف رفتار سلطهگرايانه روسيه تزاري داشته باشند. سرخها چندسالي سعي كردند كه رابطه دوستانهيي با ايران برقرار كنند.
چه شد كه آن انقلابيون به همان سياستهاي گذشته تزاري برگشتند؟
چون براي مدتي درك كردند كه براي حفظ توان و شاكله سرزمينشان آن برنامه بزرگ بايد اجرا ميشد. از اين رو بود كه ارتش سرخ شوروي كه شعار حمايت از خلق جهان را ميداد، در جنگ جهاني دوم وارد ايران شد و بخشهايي از خاك ايران را اشغال كرد. شعار براي ايجاد تحول ساخته ميشود اما بعد از مدتي كاركردش را از دست ميدهد و روسها هم ميفهمند كه شعارها منافعشان را تامين نميكند و بايد برگردند به سياستي كه سالها پيش نياكانشان به دنبالش بودند. البته شعارشان را كه همان مبارزه با امپرياليسم و سرمايهداري بود تغيير ندادند بلكه دوباره به هدف اصليشان كه رسيدن به آبهاي گرم بود رسيدند، اينبار با ظاهري جديد و شعارهايي جديد. اينبار در دنياي دو قطبي شده غرب سرمايهداري و شوروي كمونيستي، روسها با شاكله جديدي به نام تفكر و احزاب كمونيستي كشورهاي ديگر را مورد تاخت و تاز قرار دادند.
ميدانيم كه دليل اصلي كشورگشايي و استعمار در قرون 18 و 19 دسترسي به مواد خام اوليه كشورهاي جهان سوم و فروش توليدات انبوه كشورهاي استعمارگر به اين كشورها است. اما روسيه چه در زمان تزارها و چه در دوران سرخها، يك كشور صنعتي نبود كه بخواهد با اين اهداف سرزمينهاي جهان سوم را مستعمره خود كند. دليل كشورگشاييهاي روسيه مخصوصا در دوره تزارها چه بود؟
واژه استعمارزاده ذهن كساني است كه نميتوانند تحليل درستي از اهداف كشورگشايانه كشورهاي قدرتمند داشته باشند. وقتي دنياي كمونيستي به وجود آمد آنها از اين واژهها استفاده ميكردند براي تحريك جوامعي مانند جامعه ايران براي مبارزه با دنياي رقيبش يعني غرب. تا از اينها به عنوان نيروي ضربه زننده به رقيبشان يعني دنياي غرب استفاده كنند. دنياي امپرياليستي سرمايهداري كه روسيه تزاري هم جزيي از آن بود يك هدف را دنبال ميكند و دنياي سوسياليستي هم هدف ديگر. امپرياليسم براساس همان تحليل شما به دنبال دسترسي به موادخام اوليه و توليد ارزان و انتقال آن توليدات به سرزمينهاي تحت سلطه و تخليه سرمايههاي اين سرزمينها بود. هدف سوسياليسم هم كه معلوم بود. اين كشورها قدرت منازعه صنعتي با دنياي غرب را نداشتند پس براي آنها چارهيي نماند كه ملت تحت سلطه را تشويق به مبارزه با سرمايهداري كنند. الان هم روسيه فاصله زيادي با كشورهاي صنعتي دارد يا چين كمونيستي كه ميگويند اقتصاد دوم جهان است بازهم قدرت رقابت با اقتصاد غربي را ندارد و پيشرفتش در گرو ارتباط با اقتصاد غرب است.
نتيجه همسايگي ايران با روسيه از دست دادن بخش وسيعي از خاك ايران بود و نتيجه همسايگي ايران با شوروي تاثير فرهنگ چپ بر ساختار اجتماعي و سياسي ايران بود. سرخها تا چه اندازه در فضاي فرهنگي و سياسي ايران نفوذ پيدا كردند؟
روسيه فقط بر قفقاز ايران طي آن دو معاهده مسلط نشد بلكه بعدها براساس عهدنامه آخال سرزمينهاي تركمنستان و ازبكستان كه جزو سرزمين ايران بودند از ايران جدا شدند. اين سرزمينها با ايران همبستگي فرهنگي داشتند. هنوز كه هنوز است اهالي تاجيكستان به زبان ايراني تكلم ميكند و اهالي آذربايجان هم شيعه هستند. يا اهالي ارمنستان داراي جزييات فرهنگي شبيه به ايرانيان هستند. اين مناطق وقتي از ايران جدا ميشوند و وقتي حكومت شوروي بر سركار ميآيد اينها به عنوان يكسري جمهوري به اتحاد جماهير شوروي ميپيوندند. روسها براي پاك كردن خاطره تهاجم به اين سرزمينها و جدا شدنشان از سرزمين مادري يعني ايران به اين مناطق گفتند كه شما ميتوانيد در يك اتحاديه به صورت جمهوريهاي مستقل عضو شويد. ولي وقتي آن اتحاد جماهير شوروي تشكيل ميشود اين سرزمينها تبديل به پلكان فرهنگ و سياست به درون ايران ميشوند. مثلا ما يك جمعيت تركمن در استان گلستان داشتيم و داريم كه با مردمان جمهوري تركمنستان ارتباط داشتند. فرهنگ شوروي از اين طريق به درون ايران ميآمد يا از طريق تاجيكستان كه اگرچه ديگر همسايه ايران نبود اما به زبان فارسي تكلم ميكرد. بنابراين كمونيستهاي شوروي از طريق اين سرزمينها انديشه خود را در ايران نفوذ ميدادند. قضيه جدايي آذربايجان از ايران و تشكيل جمهوري آذربايجان توسط حزب دموكرات از نمونههاي تلاش شوروي براي نفوذ به ايران بود. اما وقتي ما درباره اين وقايع تاريخي حرف ميزنيم يكسويه به اين قضايا مينگريم. يا طرف روسي را مقصر قلمداد ميكنيم يا طرف ايراني را. كمتر پيش آمده كه حادثه مورد مطالعه قرار بگيرد و هر دو سوي ماجرا مورد توجه قرار داده شود. به هرحال شوروي در اين قضيه هدف خودش را داشت اما چه كساني مجريان تحقق اين هدف بودند.
تحليل شما از اين ماجرا چيست؟
بايد نشست و با نگاه بيطرفانه تحقيق كرد كه اصولا زيرساخت نفوذ اين انديشه در ايران چه بوده. اين قضيه چرا اتفاق افتاده و چرا موفق نشده. بايد برپايه اسناد و مداركي كه وجود دارد بررسي شود. خوشبختانه تمام اين مدارك هنوز از بين نرفته و وجود دارد ولي متاسفانه قابل دسترس نيست و كسي نيامده كه تحليل دقيقي براساس اين مدارك داشته باشد.
يكي از عجايب نفوذ انديشه چپ در ايران اين بود كه انديشه چپ در كشورهاي ديگر مورد استقبال طبقه كارگر يا دهقانان يا طبقات پايين جامعه قرار ميگرفت اما در ايران، اين روشنفكران، دانشگاهيان و بعضا طبقات بالاي جامعه بودند كه پذيراي اين انديشه شدند. دليلش چه بود؟
مبلغين انديشههاي چپ معتقد بودند كه اقشار تحت ستم حكومتها بايد حق و حقوق را به هرصورتي كه شده بگيرند. نه انديشه چپ كه هر انديشه عقلاني به اين نتيجه ميرسد. اما بحث عمده برسر اين است كه آيا طبقات قدرت رسيدن به اين هدف را دارند؟ منظور اين انديشهها هم اين نيست كه فقط طبقات تحت ستم اقتصادي بايد به هدفشان برسند كه هر قشر ديگري را هم ميتوان در اين معادله گنجاند. مثل ايران كه بعضي از اقشار بالاي جامعه هم به اين اعتقاد رسيدند كه حق تمام طبقات بايد به آنها داده شود. به نحوي كه بسياري از اعضاي عاليرتبه حزب توده افرادي بيرون آمده از طبقات مرفه جامعه بودند. خيلي از افراد پايين جامعه هم در جستوجوي پيوستن به اين نوع مبارزه نبودند.
با آنكه انديشههاي چپ در ايران و در بين انديشمندان طرفداران زيادي پيدا كرد اما دولتها در ايران به سمت اين نوع انديشه نرفتند و حكومت مركزي ايران همواره روابط غيردوستانهيي با دولت شوروي داشت. دليلش چه بود كه دولت ايران به سمت دولت شوروي نرفت؟
در دو، سه سال آخر حكومت قاجار، انقلاب اكتبر 1917 اتفاق ميافتد. دو، سه سال هم طول ميكشد كه رضاخان بعد از كودتا بر تخت سلطنت بنشيند كه ميشود سال 1925. در اين هشت سال اگر ما قدرت جابهجايي انديشه را براساس داشتههاي خودمان در جامعه ميداشتيم، ميتوانستيم انتظار داشته باشيم كه يك تحول بزرگ در ايران رخ دهد. ولي روزنامه و ابزار تبليغاتي و سواد كلي در درون جامعه وجود ندارد و قدرت انتقال كلامي آنچه را كه روشنفكران ميگفتند هم وجود ندارد و اصلا اينكه واژه كشور تعريف شود خودش چند سالي طول ميكشد. بعد كه كشور تشكيل شد مدتي طول ميكشد كه درك كند كه بايد دولت وجود داشته باشد. مشكل بعدي اين است كه اساسا جامعه درك كند كه دولت با دربار چه تفاوتي دارد. اينها براي ما تعريف نشده بود. ما جامعهيي داشتيم كه هنوز شاه به عنوان تنها قدرت تصميمگيرنده در مسائل سياسي و اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي مطرح بود. ما با آنكه در قانون اساسي به نخست وزير و دولت قدرتي داده شده بود نتوانستيم اين قدرت را تعريف كنيم. در نتيجه دربار تصميمگيرنده اصلي بود و دولتها هم برگزيده دربار بودند. حال شاهي كه برگزيده بريتانيا بود و دولتي كه برگزيده آن دربار بود چطور ميتوانست به سمت شوروي برود. در عين حال زمانيكه اين دولتهاي مطيع برسر كار هستند و جنگ جهاني دوم شروع ميشود و مردم حضور ارتش سرخ را در خاك ايران و اعمالشان را ديدند به اين نتيجه رسيدند آن چيزي كه آنها شعارش را ميدادند فقط در حد شعار است. پس مردم با شوروي فاصله پيدا كردند و همان فاصله باعث شد كه احزاب همفكر با سوسياليستها فقط از بين افراد طبقه متوسط و بالاي جامعه شكل بگيرند و پياده نظام اين احزاب كه بايد از افراد طبقه پايين و عادي جامعه باشند جذب اين احزاب نشوند. همان افرادي كه براي رهايي از ستم بايد جان بركف مينهادند. نمونهاش را هم در كودتاي 32 عليه دكتر مصدق ديديم كه هيچ دفاعي در مقابل كودتا از سوي اين احزاب صورت نگرفت.
چرا اصولا انگليس تاثير بيشتري بر دولتها و حكومتهاي ايران داشت تا روسيه؟
چون پديدآورنده حكومتها در نيمهدوم عصر قاجار و ابتداي عصر پهلوي انگليسيها بودند. آنها كه نميآمدند خيلي راحت تمام داشتههايشان در ايران را در اختيار رقيبشان قرار دهند. بعد از فروپاشي اقتصادي انگلستان بعد از جنگ جهاني دوم نوبت به امريكا رسيد. ايالات متحده امريكا ميدانست كه اگر كمترين امكاني به نيروهاي چپ در ايران بدهد ايران با ويژگيهاي حساس سوقالجيشي خود در اختيار شوروي قرار ميگرفت. ايران در قلب تحولات جديد جهاني قرار داشت. يك طرفش تركيه تازه جدا شده از هويت عثماني قرار داشت و طرف ديگرش كشورهاي عربي پر از چاههاي نفت و آن طرف ترش هم هندوستان رهاشده از سلطه امپراتوري بريتانيا. حال در چنين شرايطي اگر امريكا فرصت نفوذ دنياي كمونيستي را به ايران ميداد زمينه نفوذ فرهنگ چپ را به تمام اين كشورها فراهم ميكرد. زمانيكه انگليسها جاي خود را به امريكاييها دادند اين ابرقدرت جديد ميدانست كه چه سرزميني را دارد تحويل ميگيرد و براي نگه داشتنش چه كار بايد بكند. ايران سد بزرگي براي جلوگيري از نفوذ كمونيسم در منطقه بود. پس بايد ايران را نگه ميداشتند و براي اين منظور هم بايد شكم همه را سير ميكردند از دربار گرفته تا دولت و نمايندگان را.
زمينه فرهنگي ايران چه اندازه در عدم پذيرش فرهنگ كمونيستي تاثير داشت؟
بسيار زياد تاثير داشت. ايرانيها مردماني مسلمان و شيعه هستند و خب اين در تضاد است با فرهنگ كمونيستي. غرب هم از اين تضاد استفاده ميكرد و عليه وجه غيرمذهبي بودن كمونيسم تبليغ ميكرد و كار به جايي رسيده بود كه در عامه مردم معروف شده بود كه كمو يعني خدا و كمونيست يعني خدا نيست. علاوه بر فرهنگ مذهبي ايرانيان، فرهنگ ملي هم پيوندي با كمونيسم نداشت. فرهنگ ملي اگرچه در تاريخ تحولات ايران بارها سوسياليسم را تجربه كرده بود ولي هيچگاه به اين سوگرايش پيدا نكرد.
استالين در دوران حاكميتش دو بار سعي در نفوذ به ايران داشت. نخستين بار سر غايله آذربايجان و دومين بار در اجلاس سران متفقين در تهران. در غايله آذربايجان، نقش قوام چه بود؟ بعضيها معتقدند كه قوام زيركانه استالين را شكست داد و قهرمان ملي شد و برخي ديگر معتقدند كه قوام متمايل به شوروي بود و خيانتش به ايران به خاطر فشارهاي داخلي و سير اتفاقات ناكام ماند. شما كدام روايت را قبول داريد؟
من معتقدم كه قوام با زيركي و سياست، بازي كرد و موفق هم شد. قوام بالاخره بايد سر يكي را كلاه ميگذاشت. يا سر ملت ايران را يا سر شوروي را. من معتقدم كه قوام براساس انديشه و سياست مخصوص به خودش بازي ميكند و سر استالين و شوروي را كلاه ميگذارد و اصلا قبول ندارم كه قوام قصد خيانت به مملكتش را داشت.
در قضيه اجلاس سران متفقين در تهران هم استالين سعي كرد با تكيه بر بيتوجهي دول انگليس و امريكا به محمدرضاهشاه به شاه ايران نزديك شود و مستشاران نظامياش را به ايران بفرستد و امتيازات ديگري از ايران بگيرد اما موفق نشد. دليلش چه بود؟
استالين اصلا در شرايطي نبود كه موفق شود. استالين به اجلاسي آمده بود كه سياستمداراني چون روزولت، رييسجمهور امريكا و چرچيل، نخستوزير بريتانيا هم بودند. يكي از اهداف استالين براي برگزاري اين نشست در تهران اين بود كه تضميني براي ايران از قدرتهاي ديگر بگيرد و شرايط را بهگونهيي فراهم آورد كه بعد از اتمام جنگ، جايگاهش را در ايران مستحكم كند. اما اين امريكا بود كه تصميمگيرنده اصلي دنياي پس از جنگ محسوب ميشد. شوروي و انگلستان پس از شش سال جنگ مداوم و شديد و خونبار دچار آسيبهاي شديد نظامي و اقتصادي شده بودند اما ايالات متحده امريكا ديرهنگام وارد جنگ شده بود و خسارت چنداني نديده بود و ورودش به جنگ، پايان جنگ را رقم زد و از اين رو امريكا تصميمگيرنده اصلي دنياي پس از جنگ بود. اين دنياي جديد جايي به استالين در ايران نميداد.
روابط غيردوستانه روسيه با ايران حتي بعد از انقلاب هم ادامه پيدا كرد و حتي در دوران جنگ تحميلي، روسيه كمكهاي زياد نظامي به عراق كرد. چرا هيچگاه روسيه و ايران به هم نزديك نشدند حداقل تا پايان جنگ تحميلي؟
روسيه و عراق باهمديگر پيماننامه داشتند. حكومتهاي بعثي عراق و سوريه، حكومتهاي سوسياليستي محسوب ميشدند. اصولا هرحكومتي در دنيا كه شعارهاي ضدسرمايهداري ميداد مورد حمايت شوروي قرار ميگرفت. عراق و سوريه هم دوستان شوروي محسوب ميشدند و شوروي به اينها تعهد داشت و بايد براساس اين تعهدات به عراق كمك ميكرد. هنوز كه هنوز است حكومت سوريه شديدا تحت حمايت دولت روسيه است و روسيه كوچكترين قطعنامه عليه سوريه را هم وتو ميكند. بعد از انقلاب ما سعي كرديم روابطي با شوروي برقرار كنيم اما وقتي جنگ شد اين رابطه سردتر هم شد. اما بعد از جنگ اقداماتي در جهت حسنه كردن روابط صورت گرفت تا اينكه اتحاد جماهير شوروي دچار فروپاشي شد و جمهوري جديد روسيه سياستهاي جديدي را اتخاذ كرد.
پس روابط ايران و روسيه را بايد به سه دوره روسيه تزاري، اتحاد جماهير شوروي و جمهوري روسيه تقسيم كرد كه دوران اخير دوران دوستي اين دو كشور پس از سالها درگيري و نزاع بود؟
بله. يك دوره عصر تزاري است. يك دوره هم تا پايان عصر استالين است كه پس از مرگ استالين سياستها تاحدودي تغيير ميكند و يك دوره هم كه پس از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي است. در تمام اين اعصار سياستهاي روسيه دچار تغييرات فراوان شد و همواره از يك سياست خاص پيروي نميكرد.
همانقدر كه فرهنگ روسي بر فرهنگ ايراني تاثير گذاشت برعكسش هم صادق بود؟ آيا نمادهايي از فرهنگ ايراني را در ساختار اجتماعي و فرهنگي روسيه امروزي ميبينيم؟
فرهنگ ايراني در جامعه روسي جاري است. اگر اكنون شما به قفقاز و سرزمينهاي آسياي ميانه برويد احساس ميكنيد در ايران هستيد. تاجيكستان شايد الان در خيلي از موارد ايرانيتر از ايران باشد. يا اگر به آذربايجان و باكو برويد احساس نميكنيد كه خارج از ايران هستيد. حتي وقتي به ارمنستان و گرجستان برويد به فكر فرو ميرويد كه آيا ميشود پس از اين همه سال جدايي هنوز هم ردپاي ايران در اين سرزمينها پيدا شود و مردمان اين سرزمينها به ايران بينديشند؟ روزي داشتم از باكو به ايران برميگشتم در لنكران آذربايجان راننده ما را به حياط خانهاش برد براي زدن بنزين. پدرش از من پرسيد آيا ميداني شادترين لحظات زندگيام چه زماني است؟ گفتم: نه. گفت: ساعت پنج صبح كه ميروم در بالكن طبقه دوم خانه مينشينم و بادي كه از سمت جنوب در آن ساعت ميوزد به صورتم ميخورد و شاد ميشوم. يعني هنوز پس از اين همه سال بسياري از اين مردمان پذيراي آن جدايي نشدند. پس ما همچنان نفوذ خود را در اين جوامع داريم اما اينكه چگونه ميتوانيم اين نفوذ را فعال كنيم نيازمند برنامهريزي فرهنگي در سطوح بالاي مملكت است.