پرچمي براي بحران و درگيري و اختلاف
تاريخي و اجتماعي است چراكه براي تحصيل آن نهتنها بايد رضايت دولت و ملت مخاطب تامين شود كه ديگر ملتهاي همجوار و تاثيرپذير هم بر آن رضايت دهند. تالي فاسد چنين ارادهاي چنان گسترده و آسيبساز است كه اجماع پيرامون آن چيزي نزديك محال خواهد بود. اگر قرار بر چهارديواري و اختياري باشد ايران هم از هماكنون به درستي اعلام كرده است كه در صورت اعلام استقلال كردستان عراق، مرزهاي خود را به روي اقليم خواهد بست و مسلما عوارض منفي ناشي از آن براي مردم دوسوي مرز بر عهده دولت اقليم خواهد بود.اما نكته بسيار مهم آن است كه حتي اگر همهپرسي اعلام استقلال در شرايط عادي داراي كمترين وجوه حقانيت بود در شرايط حساس و پر از تنش و اختلاف و درگيري منطقه جز يك فرصتطلبي آشكار و بيمسووليتي در قبال امنيت منطقه نيست و همين نشان ميدهد كه موضوع تا چه حد فاقد صحت و درستي است. متاسفانه در داخل كشورمان هستند كساني كه با پز روشنفكري نام اين جداييطلبي را حق تعيين حاكميت توسط ملتها ميگذارند بدون اينكه پاسخ روشني به اشكالات حقوقي و قانوني آن داشته باشند. اين بيمسووليتي محض در قبال پذيرفتن عوارض گسترده افراشته شدن پرچم جدايي و تنازع و اختلاف و مسري شدن آن ديگر ادعاهاي آنان را زير سوال ميبرد؛ نكند اين مدافعان در ديگر ادعاهاي خود همين گونه در قبال جان انسانها و امنيتشان نامسوول هستند و فقط ادعاهاي پرطمطراق را با خود يدك ميكشند!؟ در زماني كه معركه گرداني جهنمي داعش روبه زوال است ناگهان باز هم بساط ديگري براي بحرانسازي پهن ميشود كه اگر به مقصود برسد چه بسا تبعات آن گستردهتر و درازمدتتر باشد. همين جا روشن ميشود كه چه بسا طراحان اصلي ماجرا بيش از آنكه طالب حق تعيين سرنوشت قومي و مردمي باشند در پي مشغول كردن قدرتهاي منطقه و هزينهسازي و در جا زدن ملتهاي خاورميانه هستند. دوران ترك تازي داعش دوران طلايي براي اسراييل بود و اساسا هر موضوعي كه ملتها و دولتهاي مسلمان غرب آسيا را مشغول يكديگر كند منافع و لذتش را اسراييل خواهد برد و جالب آنكه دولت عنود اين كشور از بيان علني اين معنا هم استنكاف نميكند. به نظر ميرسد اصل موضوع روشنتر از آن است كه انسانهاي دلسوز و آگاه پيرامونش تشكيك كنند، لذا هر كس توان و قلم و تريبوني دارد و دلش در گرو ثبات و تعادل و امنيت ورفاه مردم زجر كشيده منطقه خصوصا كردهاي عزيز دوسوي مرز ميسوزد و نميخواهد كه باب دعواي خانمانسوز و بيمورد ديگري باز شود نبايد سكوت كند. همين جا از همكاران محترم خود در مجلس شوراي اسلامي ميخواهم كه در موضوع ورود كنند و به ميزان تواني كه دارند در اقدام فوري درنگ نكنند: سرچشمه شايد گرفتن به بيل/چو پرشد نشايد گرفتن به پيل.
دنبال مقصر مجازي نباشيم
با اين همه در تصادف مقصر را خود اتومبيل نميدانيم. ميگوييم فرهنگ مشكل دارد، فرهنگ مشكل دارد و استانداردهاي ساخت اتومبيل و حتي برخي نهادهاي مسوول. اگر ماشين را باعث تصادف بدانيم نميتوانيم قضيه را حل كنيم چون نميشود آن را حذف كرد. فضاي مجازي به فرض اينكه مقصر هم باشد مگر ميتوانيم كنارش بگذاريم؟ چنين تحليلي به تعبيري اين است كه با يك تير چند نشان بزنيم؛ اول از نهادهاي ذيربط رفع مسووليت كنيم، از شناختن علل واقعي قضيه شانه خالي كنيم و آخر اينكه با رقيب تسويه حساب كنيم يعني با حاميان فضاي مجازي. اينها در كنار عدم ارايه يك راهحل درست براي مساله هيچ كمكي نميكند. همين تبيين ارايه شده توسط آقاي اژهاي را نه ميشود به لحاظ علمي اثبات كرد و نه اينكه راهبردي را براي بهبود اوضاع از آن استخراج كرد. آيا ايشان به ما ميگويد چه كنيم كه چنين قتلهايي رخ ندهند؟
در عوض اگر با نگاه متفاوتي به قضيه بنگريم شايد بشود گفت اصولا كشتن ديگري يك شيوه انتقامجويي است و گاهي در شرايطي رخ ميدهد كه افراد در نااميدي از روندهاي رسيدگي به مشكلات خود دست به تسويهحساب شخصي ميزنند. مواردي داريم كه افراد نسبت به ديگري يك دعواي حقوقي دارند و حس ميكنند حقوقشان پايمال شده و در عين حال نميتوانند منتظر رفع 15 ميليون پرونده قضايي شوند كه روند آنها به كندي طي ميشود. در چنين شرايطي تسويهحسابهاي شخصي مطرح ميشود. پديدههاي ديگري مانند مهاجرتهاي گسترده و رشد مناطق حاشيه كلانشهرها كه معمولا دستخوش فقر و مشكلات اقتصادي هستند هم در اين بالا رفتن جنايت موثر است، بالا رفتن ميزان خشونتهاي شهري كه نشان از فرسودگي جامعه دارد و حتي عدم تلطيف فضاي سياسي و تداوم غيرمنطقي دعواها گاهي شهروندان را تحت تاثير خود قرار ميدهند. يك عامل مهم ديگر هم رسانه است، اگر از آن سو قوه قضاييه رسانههاي مجازي را مقصر قلمداد كرده، از اين سو هم بايد گفت كه رسانههاي ملي هم تقصير دارند. رسانههاي ملي به خصوص راديو و تلويزيون در جذب مخاطب ناكام هستند، نميتوانند شهروندان را به گفتوگو تشويق كنند. خود برنامههاي اين رسانه به خشونت آميخته است و رويههاي خشونتبار را ترويج ميكنند. يا پر از خشونت هستند يا برنامههاي طنز تهي از معنا كه بدون بازي كردن نقش آموزشي تنها در پي گرفتن خنده از مخاطب هستند. همينها است كه باعث ميشود بگويم بايد دست به تحليلهاي عميقتر زد. بايد از تحليلهاي غيرواقع فاصله بگيريم. به عنوان يك جامعهشناس ميگويم كه جاي تحليلهاي عميق جامعهشناسانه خالي است . بايد به مسوولان توصيه كرد كه از تحليلگران و متخصصان اجتماعي براي شناخت بهتر آسيبهاي اجتماعي استفاده بيشتري بكنند.