• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3918 -
  • ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۰ مهر

نگاهي به فيلم «مردمان پرنده» ساخته پاسكال فِرُن

پايان خوشِ يك فيلم

شهريار حنيفه

مي‌توان با نگره‌اي قاعده‌مند به اين نكته رسيد كه پرضربان‌ترين دقايقي كه معنا مي‌دهد به چرايي و چگونگي معماري انساني فيلم‌ها، آخرين دقايق‌شان بوده: آنجا كه درام با درست تمام شدن، براي نخستين‌بار شكل مي‌گيرد، معنا مي‌يابد و قابل بررسي مي‌شود و به‌نظرم درام‌پردازهاي درخشان كساني‌اند كه اين «معنادهندگي»ِ پاياني را هيچگاه از ياد نبرده‌اند: قرار نيست پايان‌ها تنها بر گره‌گشايي يا بازگره‌افكني روايي به‌قصد ارضاي تماشاگر تمركز كنند و به‌زبان آوردن واپسين پرسش‌ (هاي) محتوايي يك كار سينمايي را از ياد ببرند: به چه دليلي اين فيلم مجبور است پايان يابد؟ چرا حالا؟ آيا اصلا پايان مي‌يابد؟
«مردمان پرنده» فيلم آرامي است؛ روايتِ پرالتهابي ندارد و ايضاً حركت فيلمبردارش و طولِ قطعِ نماهايش و... ازطرفي موسيقي ملايم آن و فِيدهاي چندباره تدوينگر به سياهي، به فيلم آرامش بيشتري هم بخشيده است؛ به‌دنبال ملال‌انگيز بودن يا به‌نوعي تاكيد روي آن هم نيست (ملال، نه الزاما به‌معناي منفي‌اش) و دليلي هم براي اين كار ندارد؛ خودش آرام از كار درآمده. يك پرولوگِ مهم و نسبتا طولاني دارد (حدود بيست دقيقه) شامل نشان دادن آدم‌ها در اتوبوس، در فرودگاه، در شهر، ... مخاطب هم كمي در اين مدت درباره دو كاراكتر اصلي فيلم اطلاع كسب مي‌كند: از سفرِ كاري/اجباري‌گري از امريكا به پاريس و اقامتش در هتل و از سفرِ كاري/اجباري اُدره از حومه فرانسه به پاريس و شغلش كه مستخدمي در هتل است.
سپس اپيزود اول آغاز مي‌شود، نام‌گري روي پرده نمايش داده مي‌شود و فيلمساز، پاسكال فِرُن، با تمركز بيشتر روي گري، فيلمش را پيش مي‌برد.‌گري در خواب آشفته ناگهان به سرش مي‌زند كه از هرچه تا به امروز بوده (محل زندگي‌اش، كار، همسر و فرزندانش) دست بكشد و زندگي ديگري را امتحان كند؛ يك تصميم مهم... شرح كلي اين اپيزود را مي‌توان اين‌گونه بيان كرد: ‌گري در محدوده‌اي كوچك قدم مي‌زند، مي‌ايستد، فكر مي‌كند و در خلوت خودش تغييري كه به‌دنبال آن است را بررسي مي‌كند؛ سكوت و سكون آن‌چيزي‌ است كه مخاطب با ديدن اين صحنه‌ها دريافت مي‌كند. كمي بعد هم كه‌گري تصميم قطعي‌اش را مي‌گيرد، دو سكانس طولاني داريم، يكي تلفن‌زدن‌هاي كاري او براي كنسل كردنِ همه‌چيز (طبيعتا در اين بخش‌ تنوع نما وجود ندارد و‌گري از يك مكانِ ثابت تلفن مي‌كند) و ديگري مكالمه طولاني‌گري با همسرش از طريق وب‌كم براي در جريان گذاشتن او (در اين سكانس هم با يك لوكيشن ثابت طرف هستيم) . درواقع اگر اين را كنار بگذاريم كه تصميم‌گري تا چه اندازه ذهن خودش و اطرافيانش را – از جنبه دروني- مشوّش كرده، مي‌توانيم بگوييم به‌تماشاي يك اپيزودِ تاحدودي رخوت‌برانگيز نشسته‌ايم. اپيزود بعدي هم دست‌كمي از قبلي ندارد؛ روايتي كوتاه از اتفاق عجيبي كه براي اُدره مي‌افتد: در حين كار كردن و تميز كردنِ اتاق به اتاقِ هتل، اُدره بدون علت مشخصي تبديل به يك گنجشك مي‌شود و شروع مي‌كند به تجربه چند ماجراجويي كوچك. نه خيلي عجيب و غريب و نه خيلي وجدآور؛ كمي پرواز كردن، كمي نظاره كردن، كمي به‌دنبال غذا بودن، ... «مردمان پرنده» اصلا پيچيده نيست (هرچند گيراست و كشنده) و تنها اِلمانِ غيرساده‌اش، نام آن است: آيا اشاره‌اي است به پرنده شدنِ اُدره؟ و كاشتن اين گمان در ذهن ما كه گنجشك‌هاي ديگري هم كه بارها در فيلم نمايش داده مي‌شود (پرولوگِ ابتدايي فيلم، ‌گري از داخل وب‌كم گنجشك مي‌بيند، وقتي اُدره دوباره به انسان تبديل مي‌شود گنجشك‌ها اطرافش را گرفته‌اند،...) گنجشك نيستند و انسانند؟ شايد اين اشاره درست باشد، بله، اما خب كه چه؟ تمركزي از جانب فيلمساز روي آن ديده نمي‌شود و حالا به‌فرض هم كه متمركز مي‌شد، به چه مي‌خواست برسد؟ اصلا پرداختنِ بيشتر به اين تخيل تم فيلم را از آنچه الان شده، دور نمي‌كرد؟ اين گمان را (كه بعيد است منظور فيلمساز بوده باشد) ذكر كردم چون مي‌دانم راحت‌ترين حدسِ غلطي ا‌ست كه به ذهن تماشاگران مي‌رسد. به‌نظرم نام فيلم مبهم بودنش را باقدرت، تا پايان حفظ مي‌كند؛ و تنها شايد دقايق انتهايي اميدوارمان كنند به ديدن كورسويي از دلِ اين تاريكي (همان پاياني كه از آن حرف مي‌زدم.) جايي كه‌گري دارد هتل را ترك مي‌كند و قبل از داخل شدن در آسانسور به اُدره برخورد مي‌كند (تاكيد فيلمساز روي برخورد جسمي (تنه زدن) و نه صرفا روبه‌رو شدن بسيار جالب‌توجه بود)؛ در يك آن، هر دو از يكديگر عذرخواهي مي‌كنند، ‌گري به انگليسي (sorry) و اُدره به فرانسوي (désolé)؛ سپس در كمتر از يك ثانيه به‌گمانِ اينكه طرف مقابل حرف‌شان را نفهميده تغيير زبان مي‌دهند و باز در يك آن، اين‌بار‌گري به فرانسوي عذرخواهي مي‌كند و اُدره به انگليسي. هر دو با خنده داخل آسانسور مي‌شوند و مكالمه‌اي راجع به زبان بيگانه طرف مقابل را آغاز مي‌كنند: ‌اينكه واژه personne (با تلفظ پِرسون) در فرانسه به‌معني «هيچ‌كس، هيچ‌شخصي» است و واژه‌يperson (با تلفظ مشابه) در انگليسي به‌معني «كس، شخص» است؛ و اين تناقضِ بامزه باعث مي‌شود‌گري ترجمه «متضادِ متضاد» را از اُدره بپرسد. انصافا كه كلمات حساب‌شده‌اي‌اند؛ هم توجيه روايي دارند (پرسون هم توجيه روايي داشت: خالي بودنِ يكي از طبقات سبب باز شدنِ بحثش شد) و هم توجيه محتوايي؛ متضادِ متضاد، مي‌شود «يكسان بودن»؛ چيزي كه درباره‌گري و ادره حس مي‌كنيم (فيلمساز مي‌خواهد حس كنيم)؛ و پيوندِ نزديك اين چند كلمه با «بيگانگي» كه در زندگي دو كاراكتر به‌وضوح ديده مي‌شود. در پايان گفت‌وگو، زن و مرد با هم دست‌ مي‌دهند (يكي مي‌شوند) و فِرُن كلوزآپي از اين كنش مي‌گيرد. حالْ تفسير نهايي. جدااُفتادگي درون جمع، بيگانگي با زبان و نفهميدن حرف همديگر و پرسه‌ زدن‌هاي شايد گنگ و بي‌دليل، همان چيزي است كه فيلمساز در طول فيلم به آدم‌هايش تزريق كرده و ربطش داده به گنجشك‌ها. پرندگان پرسروصدايي كه بعيد است حرف هم را در شلوغي خويش بفهمند؛ كنار هم هستند اما هر كدام به‌سمتي مي‌پرند؛ شبيه انسان‌ها، نه؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون