حق تكهتكه شدن
مهرداد احمدي شيخاني
خيلي از ما وقتي به نظري گرايش داريم، طوري در مورد آن صحبت ميكنيم يا جوري آن را طرح ميكنيم كه انگار آن موضوع در فضاي خالي و در خلأ رخ خواهد داد. نمونههايش بسيار است ولي شايد آشناترينش همين ايدهاي باشد كه تصور ميكنيم اگر پول باشد، همهچيز حل است.
حداقل در 50 سال گذشته براي كشور خود ما، اين ايده كه «پول كه باشد همهچيز حل خواهد شد» دو بار فرصت آزمايش پيدا كرد.
يك بار در ابتداي دهه پنجاه خورشيدي كه چند برابر شدن قيمت نفت، فقط در عرض 5 سال همهچيز را زير و زبر كرد و ديگري، در همين دهه 80 كه توهم زاييده از پول نفت، چنان بلايي بر سر كشور آورد كه معلوم نيست تا چند دهه بايد خسارت آن را به دوش بكشيم.
واقعيت اين است كه اگر ميشد رخدادهاي اجتماعي را چنان كنترل كرد كه آنچه ما در ذهن داريم عينا به نتيجه برسد، خيلي خوب بود ولي واقعيت جهان مثل درختي است كه بر تنهاش شاخههاي متعددي ميرويد و بر هر شاخه نيز چندين شاخه و بر آنها هم باز شاخه و شاخه و الي آخر.
اين فقط در عرصه عمل نيست كه چنين ميشود، در عالم نظر هم آنچه در ذهن ميپرورانيم، الزاما فقط در يك مسير ازپيشمعين كه به نتيجهاي مشخص برسد، پيش نميرود، و هر سوالي كه در عالم نظر پيش ميآيد، ممكن است پاسخي را در پي داشته باشد، كه آن نظر را در مسيري متفاوت با مقصودمان جلو ببرد.
در اين چند هفته كه ماجراي رفراندوم اقليم كردستان عراق، در بين همه، اعم از مردم عادي و نخبگان به موضوعي پرچالش بدل شده بود، يكي از مواردي كه در حمايت از اين رخداد بسيار طرح ميشد «حق تعيين سرنوشت» بود و البته همچنان هم هست و نخبگان بسياري، در رسانههاي بينالمللي و فضاي مجازي بر اين موضوع پاي ميفشرند و «حق تعيين سرنوشت» را مهمترين دليل درستي و حقانيت برگزاري اين رفراندوم براي اقليم كردستان و هر جاي ديگري ميدانند.
براي من اما اين «حق تعيين سرنوشت» دو پرسش اساسي ايجاد كرد كه پاسخي را در لابهلاي سخن مدافعان آن نيافتم.
اول آنكه آيا اين حق، يك حق نامحدود است يا حدي را براي آن ميتوان تصور كرد؟
مثلا فرض كنيد اقليم كردستان عراق محق باشد كه بر اساس اين «حق تعيين سرنوشت»، به كشوري مستقل تبديل شود. آنگاه آيا اگر يك شهر در اين اقليم هم بخواهد كه به كشوري ديگر تبديل شود، بر اساس همين «حق تعيين سرنوشت» ميتواند كشور خودش را داشته باشد يا خير؟
اگر نميتواند، پس اين چه حقي است كه يك جماعتي ميتوانند از آن برخوردار باشند و جماعتي ديگر نه؟ و اگر اين حق، به مردم اين شهر هم تعلق ميگيرد، آن وقت اگر محلهاي در اين شهر، علم استقلال بردارند، چه؟
بعد يك كوچه در اين محله هم بر اساس همين حق تعين سرنوشت، خواستار كشور مستقل خود شوند و بعد يك خانه در اين كوچه هم.
اگر حق تعيين سرنوشت حدي ندارد، كه بايد برگزاركنندگان رفراندوم و مدافعان آن، نه تنها از جدا شدن از كشور اول حمايت كنند، بلكه ناچارند، نخستين و بزرگترين مدافع تكهتكه شدن كشور خود باشند چرا كه نميشود كه فقط خودشان از جداسري دفاع كنند ولي بعد از خودشان، ديگري را از اين حق محروم كنند.
واقع امر اين است كه «حق تعيين سرنوشت» براي كسب استقلال يك سرزمين، يا حق همه است و بايد همه از آن برخوردار باشند، يا آنهايي كه به اين استناد بر جدايي تاكيد ميكنند، ولي بعد از خود را در آن محق نميدانند، به همان دليل، خود هم اين حق را ندارند.
مورد دوم كه شايد بايد اول گفته ميشد اين است كه در عمل اين حق چگونه است؟ آيا يك نفر در هر گوشه يك كشور، نسبت به همه كشور محق است يا فقط نسبت به استان خود يا شهر خود يا محله خود يا كوچه خود يا خانه خود؟
مثلا اگر جنگي آغاز شد و كشوري هجوم آورد، اين سرنوشت همه است كه مورد هجوم قرار ميگيرد يا فقط آن شهرها كه درگير جنگ شدهاند؟
اينجا همه مردم يك كشور نسبت به آنچه رخ ميدهد جايگاه يكساني دارند يا اينكه ميشود گفت به من چه كه عراق به خوزستان حمله كرده و خوزستانيها هستند كه بايد از استان خود دفاع كنند و به من كه اهل تهرانم، اين جنگ هيچ دخلي ندارد؟ آيا سرمايههاي يك استان، يا يك شهر، سرمايه همه كشور است يا فقط سرمايه آن شهر يا استان؟
فرض كنيم كه با اين رفراندوم، كشور كردستان هم تشكيل شد، آيا آنوقت همه مردم اين اقليم در مورد اين كشور جديد محقاند يا نه؟
اگر محق باشند چرا الان كه بخشي از كشور عراق هستند، همه مردم عراق نسبت به كردستان عراق محق نباشند؟
به گمان من مباني اين نظر در درون خود با تعارض همراه است، هم از آن جهت كه بايد بر تكه تكه شدن همه سرزمينها تا كوچكترين واحد يك جمع، يعني خانه، گردن نهاد و هم اينكه هيچ كس از هيچ كس انتظار نداشته باشد كه به عنوان هموطن در دشواريها يا شاديها همراهياش كند.
كه اگر ايران در خرمشهر بيحق باشد، آن روز كه خرمشهر توسط عراق اشغال شد هم نبايد انتظار ياري از مردم كشور ميداشتيم. اين حق در عمل و در نظر فقط يعني حق تكهتكه شدن.