• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3926 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱۹ مهر

در گفت‌وگوي «اعتماد» با بهرام مرادي، استاد دانشگاه به بحث گذاشته شد

چالش‌هاي گسست مدرسه و دانشگاه

آيا مدرسه و دانشگاه به عنوان دو نهاد مدني و آموزشي مكمل هم هستند؟

محمد داوري

وقتي از مهر سخن به ميان مي‌آيد آغاز سال تحصيلي مدارس و دوران مدرسه و كتاب و درس را به ذهن تداعي مي‌كند و با مهر خانواده‌هايي كه كودك يا نوجواني دارند تا به مدرسه بفرستند در تكاپوي فرستادن فرزندان خود به مدرسه و در حال و هواي مهر و آغاز سال تحصيلي به سر مي‌برند و در روزمرّگي گرفتاري‌هاي خانه و مدرسه كمتر والدين و معلمان و مربيان به اين مهم مي‌انديشند كه نتيجه و خروجي اين همه تلاش و دغدغه و هزينه و... چه مي‌شود؟

12 سال از بهترين دوره عمر افراد يعني كودكي و نوجواني در نهاد مدرسه سپري مي‌شود و ذهن و روان و جسم كودكان در اختيار اوليا و مربيان مدرسه است تا آنها در مسير شدن‌هاي سرنوشت‌ساز رهنمون شوند و براي فردايي كه اقتضائات خاص خود را دارد تربيت كنند و كودكان و نوجوانان امروز را كه به جواني مي‌رسند راهي دانشگاه يا بازار كار كنند و بي‌ترديد قريب به اتفاق خانواده‌ها با چشم‌انداز ورود به دانشگاه فرزندان خود را هدايت و راهنمايي و كمك مي‌كنند؛ دانشگاهي كه انتظار مي‌رود نيروي انساني متخصص مورد نياز جامعه را در ابعاد مختلف تربيت كند.

حال يكي از پرسش‌هاي اساسي اين است كه آيا ميان اين دو نهاد يعني مدرسه و دانشگاه كه ضرورت دارد يك پيوستگي معنادار و مكمل داشته باشند چنين رابطه‌اي وجود دارد؟

براي پاسخ به اين پرسش گفت‌وگويي انجام داديم با بهرام مرادي يكي از اساتيد دانشگاه و پژوهشگر و نويسنده حوزه تعليم و تربيت كه ماحصل اين گفت‌وگو را در معرض نقد و نظر خوانندگان صفحه مدرسه اعتماد قرار مي‌دهيم.

 

با سپاس از پذيرش گفت‌وگو به مناسبت آغاز سال تحصيلي جديد، اجازه بدهيد گفت‌وگو را با ارتباط مدرسه و دانشگاه يا به عبارتي نظام آموزش و پرورش و نظام آموزش عالي شروع كنيم. به نظر شما آيا پيوستگي مناسبي بين اين دو نظام وجود دارد يا به عبارتي مدرسه و دانشگاه مكمل يكديگر هستند؟

مدرسه قرار است مقدمه دانشگاه باشد و دانشگاه قرار است در ادامه صيرورت علمي مدرسه عمل كند. اين دو قرار است به عنوان اجزاي نظام پرورش و آموزش نيروي انساني در جامعه عمل كنند و كاركرد هر دو جزء قرار است تربيت نيروي متخصص و صاحب دانش و بينش و نيز توليد انسان فرهيخته باشد. اما از نظر تجربي به نظر مي‌رسد ارتباط ميان اين دو جزء دچار گسست شده، به گونه‌اي كه خروجي‌هاي مدرسه از كاستي‌هاي جدي در امر دانش و بينش رنج مي‌برند تا آنجا كه ورودي‌هاي دانشگاهي به طرز بي‌سابقه‌اي فاقد دانش سطح ديپلم دبيرستان هستند و گاهي اوقات ابتدايي‌ترين مسائل را در مورد تاريخ، جامعه، ادبيات، دين، انسان، قواعدارتباطي در روابط اجتماعي، اطلاعات فرهنگي و... بسياري مسائل ضروري زندگي را نمي‌دانند. در عوض اين افراد اطلاعات وسيعي در خصوص مسائلي دارند كه من آنها را اطلاعات كاذب مي‌نامم. مثلا اطلاعات وسيعي كه پسرها در مورد انواع و ماهيت خودروها و دخترها در مورد لوازم آرايشي دارند. اين ندانستن‌هاي آنها به اين معني است كه مدرسه كار خود را به نحو احسن انجام نمي‌دهد. البته نبايد از اين نتيجه‌گيري، راي به كم‌كاري همه اجزاي نظام مدرسه داد، بلكه بايد كالبدشكافي كرد تا سهم هر كدام از اين اجزا در اين ناكامي تعيين شود.

مهم‌ترين دلايل گسست مدرسه و دانشگاه چيست؟ به عبارتي چرا مدرسه زمينه‌ساز خوبي براي دانشگاه و دانشگاه، مكمل مناسبي براي مدرسه نيست؟

عوامل مختلفي مي‌توانند دست‌اندركار اين گسست باشند. يكي از آنها سپردن مدارس به بخش خصوصي و متعاقبا حركت اين سازمان‌هاي آموزشي به سوي موسسه تجاري شدن است. اصلي‌ترين دغدغه مدارس غيرانتفاعي؛ كسب پول هرچه بيشتر از طريق جذب مشتري هر چه بيشتر است. نزد مدارس غيرانتفاعي، دانش‌آموز پيش از آنكه يك جوياي دانش باشد، يك مشتري است كه قرار است عامل درآمد براي مدرسه باشد و به همين خاطر هدف مديران و صاحبان و گردانندگان اين مدارس، فربه‌سازي دانش در وجود فرد نيست، بلكه جلب رضايت مشتري است! به نظر مي‌رسد سپردن بخش قابل توجهي از نظام آموزش به بخش خصوصي از سوي دولت، اين خلل را به نظام آموزش تحميل كرد چراكه نمي‌توان از يك موسسه مالي انتظار و توقع مسووليت‌شناسي آموزشي در گستره‌اي اجتماعي و ملي داشت. شنيده مي‌شود كه به معلمين مدارس گفته شده بالاترين نمرات را به بچه‌ها بدهند، صرف نظر از عملكرد بچه‌ها. شنيدم كه معلمي مي‌گفت: يه نفر بيست غلط بيشتر از صفر داشت و بالادستي‌هايش به او گفتند به او نمره بيست بده. خوب اين وضع به جاي انسان فرهيخته باسواد صاحب بينش و دانش، فاجعه توليد مي‌كند. معلمين هم براي حفظ جايگاه شغلي خود و بيكار نشدن، تن به چنين فجايعي مي‌دهند.

عامل ديگر؛ تسلط موج مسخ رسانه‌اي در جامعه است كه با محوريت فضاي مجازي، جامعه را فروبلعيده و‌ اي بسا گوشي‌هاي تلفن اين موج را نمايندگي مي‌كنند. اين موج كتاب را از دست دانش‌آموز و معلم و مدير درآورده و به جاي آن به دست همه آنها گوشي داده و اين تغيير و تحول، سبب بي‌سوادسازي خروجي‌هاي مدارس مي‌شود.

از سوي ديگر؛ معلمين بنا به دلايلي، ديگر خود اهل مطالعه نيستند و اين سبب مي‌شود تا دانش‌آموزان الگوي معلم كتابخوان را از دست بدهند و الگوي معلم سيگاري يا گوشي باز يا... جايگزين الگويي آنها بشود.

محتواي كتاب‌ها نيز عموما كمكي به فرهيختگي دانش‌آموزان نمي‌كنند. كتاب‌هاي درسي پر هستند از شعارهاي بي‌كاربرد و مطالبي كه مقتضيات سني محصلين را درنظر نمي‌گيرند يا از ادبيات فرماليستي مشحون‌اند. اين كتاب‌هاي درسي، ارتباط دانش‌آموزان با ايران دوستي، محيط‌زيست، رعايت ديگران، رعايت قانون، احترام به بزرگ‌ترها، پرهيز از خشونت و... را به خوبي با شخصيت محصلين برقرار نمي‌سازند و بسياري ديگر از مهارت‌هاي زندگي را در وجود و شخصيت دانش‌آموزان نهادينه نمي‌كنند و يعني كاركرد آموزشي مدارس در مدارس ضعيف شده. اين بدين معني است كه مدارس از همان ضرورتي كه آنها را به وجود آورده فاصله گرفته‌اند.

آنجا كه كتاب‌هاي درسي مدارس بحث‌هاي جدي را مطرح مي‌كنند، گاهي اوقات ادبيات سنگين و مبهمي دارند، به گونه‌اي كه اين مباحث، قابل فهم براي بچه‌هاي دبيرستاني نيستند و درنتيجه بچه‌ها نمي‌توانند با چنين مطالبي ارتباط برقرار كنند.

فرآيند جذب معلمين براي قرار گرفتن در جايگاه معلمي لازم است متحول شود تا سطح بينش آنها متناسب با نيازهاي پرورشي و آموزشي محصلين باشد. معلم بايد عاشق معلمي باشد تا بتواند انسان پرورش دهد.

معلمي كه از مضرات استفاده نوجوان‌ها از گوشي تلفن در زندگي آنها آگاه نيست، از بچه‌ها مي‌خواهد تا گروهي در تلگرام تشكيل دهند و تكاليف مدرسه را از آنجا دريافت كنند. چنين معلماني خود دنباله‌رو جو مسخ‌شدگي فرهنگي- رسانه‌اي هستند و نمي‌توانند در باسوادسازي حقيقي بچه‌ها موثر باشند.

در دانشگاه‌ها هم برخي مدرسين انگيزه لازم را براي جبران كردن كاستي‌هاي چنين جوان‌هايي ندارند و خود را با نسلي مواجه مي‌بينند كه با آنها فاصله نسلي بسيار دارند.

دولت هم نظارت مسوولانه و عاشقانه خود بر كار نظام آموزش را رها ساخته و اين دست بخش خصوصي را براي تبديل مدرسه به يك موسسه مالي بيش از پيش باز مي‌گذارد و كمك مي‌كند به اينكه مدرسه كاركرد خود را به خوبي انجام ندهد و خروجي‌هاي باسوادش كمتر از كم‌سوادهايش باشد.

شما واگذاري مدارس به بخش خصوصي يا گسترش غيرانتفاعي‌ها را يكي از دلايل گسست مدرسه از دانشگاه عنوان كرديد در حالي كه برخي بر اين باورند كه اوضاع آموزش و پرورش در مدارس دولتي به مراتب بدتر است و اوليا هم اگر توان مالي داشته باشند بيشتر ترجيح مي‌دهند فرزندان خود را به مدارس غيردولتي بفرستند شما چه پاسخي به اين عده داريد؟

انتقاد به واگذاري مدارس به بخش خصوصي به معني مطلوب بودن وضعيت در مدارس دولتي نيست. مدارس دولتي پس از اين واگذاري، به «رسوبات نظام آموزشي» تبديل شدند. يعني ته‌نشين شدند و ته‌نشين شده‌ها معمولا از كيفيت نازل‌تري نسبت به بالانشين‌ها برخوردار مي‌شوند. منظور از اين ته‌نشين شده‌ها هم دانش‌آموزان هستند و هم امكانات و هم نيروهاي آموزشي. دانش‌آموزاني كه والدين آنها از سطح درآمد پاييني برخوردارند، امكان رسيدگي آموزشي كمتري براي فرزندان خود دارند و اين امر بازده آموزشي و پرورشي فرزندان آنها را پايين مي‌آورد. از سوي ديگر همين بچه‌ها واقف‌اند به اينكه به خاطر فقر مالي والدين‌شان در مدارس دولتي هستند و اين، حس سرخوردگي و بي‌تفاوتي را در آنها به وجود مي‌آورد. از سوي ديگر آنها دچار حس عقب‌ماندگي و كمتر بودن نسبت به بالانشين‌ها مي‌شوند و حس انتقام جويي نتيجه محتوم اين فرآيند خواهد بود. اين حس خطرناكي است و مي‌تواند از عوامل موثر بر گرايش اين كودكان به بزهكاري اجتماعي در سنين بالاتر بشود.

جزء دوم رسوبات نظام آموزشي؛ امكانات آموزشي كمتر در مدارس دولتي است كه دولت مسوول آن است و از رهاسازي اين مدارس از سوي دولت ناشي مي‌شود. تاكيد دولت بر رايگان بودن تحصيل در مدارس دولتي حتي اگر از سوي مدارس رعايت شود (كه البته معمولا رعايت نمي‌شود)، سبب اختصاص هرچه كمتر امكانات آموزشي از سوي مدارس دولتي به دانش‌آموزان مي‌شود.

سومين جزء اين رسوبات؛ نيروهاي آموزشي مدارس دولتي هستند كه سطح پايين دستمزد آنها و نيز احساس عقب‌ماندگي حيثيتي نسبت به معلمين مدارس غيرانتفاعي در آنها سبب مي‌شود انگيزه كافي براي ايفاي نقش و كاركرد آموزشي خود به نحو احسن را از دست بدهند. نبايد از نظر دور داشت كه آنها از اينكه با بچه‌هايي متعلق به طبقات پايين جامعه سروكار دارند كه بهره و بازده آموزشي آنها عموما پايين است و در مدارسي مشغول‌اند كه دست آنها را براي بذل امكانات لازمه مي‌بندند و اينها همه در پايين آوردن انگيزه و قرباني كردن كيفيت آموزش و پرورش دانش‌آموزان نقش پراهميتي دارند. مي‌توان آن دسته از معلميني را به اين كاستي‌ها اضافه كرد كه با عشق كافي جذب شغل معلمي نشده‌اند و درنتيجه به مرور انگيزه‌هاي تدريس و پرورش در آنها هرچه بيشتر از بين مي‌رود. مي‌توان بدرفتاري احتمالي و كيفيت پايين ارتباطي اين قبيل معلمين را به خاطر همين عوامل انگيزه‌زدا به عنوان عاملي كاهنده در زمينه سطح آموزشي اين مدارس افزود.

اشتباهي كه دولت در اين رابطه انجام داده ازجمله خطايي راهبردي است كه بخش آموزش را اقتصاديزه كرده. يعني همان طور كه اقتصاد را به مرور به بخش خصوصي (يا شبه خصوصي) سپرده، آموزش را هم چنين و با اين كار فاجعه‌اي را به جامعه تحميل كرده، فاجعه كم‌سواد‌سازي اعضاي جامعه، فاجعه طبقاتي كردن جامعه و وسعت بخشي به شكاف طبقاتي از طريق نظام آموزش، فاجعه جداسازي اجتماعي گروه‌هاي دارا و ندار كه اين امر به يكپارچگي اجتماعي آسيب وارد مي‌آورد و عامل تفرقه اجتماعي ميان گروه‌هاي اجتماعي مي‌شود.

ضمن اينكه جداسازي دانش‌آموزان از همديگر برپايه ميزان درآمد والدين آنها، انگيزه و رقابت درسي آموزشي آنها را تضعيف و حتي نابود مي‌كند و اين امر باز هم از كيفيت و رشد آموزش هرچه بيشتر مي‌كاهد.

اين موضوع نيازمند مباحث طولاني است چراكه در حال حاضر كمتر از 15 درصد مدارس غيرانتفاعي هستند و معمولا هم در شهرهاي بزرگ و به ويژه تهران متمركز هستند و از طرفي همين چند درصد باعث شده تا بودجه مربوط به آنها بين ساير مدارس دولتي تقسيم شود و از سويي نقد جدي وجود دارد كه مدارس غيردولتي از نيروهاي آزاد و كم‌تجربه با دستمزدهاي كم استفاده مي‌كنند نه معلمان توانمند با تجربه و حقوق‌هاي بالا و مباحثي از اين دست كه در فرصتي ديگر و به طور اختصاصي به آن خواهيم پرداخت اما اگر به بحث رابطه مدرسه و دانشگاه برگرديم و بپذيريم كه گسست جدي بين اين دو نهاد مدرن و مدني وجود دارد كه من هم اين گسست را مي‌پذيرم، علاوه بر بحث گسترش غيرانتفاعي‌ها و كم توجهي دولت و اولويت ندادن به بحث آموزش و پرورش شما به موارد ديگري هم اشاره كرديد از جمله مسخ رسانه‌اي، آيا به نظر شما توسعه فضاي مجازي براي رابطه مدرسه و دانشگاه يك تهديد است يا فرصت؟ و چگونه رسانه‌ها موجب گسست مدرسه و دانشگاه شده‌اند؟

در مورد مباحث پيشين لازم است عرض كنم كه مدارس غيرانتفاعي با وجود در اقليت بودن، كژكاركردهاي خود را در جامعه ايفا مي‌كنند، از قبيل ايجاد و تعميق شكاف طبقاتي، رواداري تبعيض ثروت‌مدارانه، تفرقه اجتماعي ميان گروه‌هاي دارا و ندار، ايجاد حس سرخوردگي اجتماعي در ميان اعضاي اقشار فرودست جامعه، اختلال در فرآيند رشد و پرورش و آموزش دانش‌آموزان از طريق ايجاد نظام تفكيك دانش‌آموزي و تضعيف حس رقابت درسي ميان دانش‌آموز ضعيف و قوي، مخدوش‌سازي واقعيت اجتماعي از طريق گردآوري افراد غني در يك مجموعه و فرودستان در مجموعه‌اي ديگر و... .

اما در مورد مسخ رسانه‌اي: اولا فضاي مجازي به پديده‌اي عليه كتابخواني و فرهنگ مطالعه تبديل شده، يعني اينكه غوطه خوردن در فضاي مجازي بسياري كسان را از كتاب خواندن بي‌نياز ساخته. همچنين در كشتن وقت و تباه كردن عمري كه بايد صرف مطالعه عميق بشود، نقشي مهم ايفا مي‌كند. فضاي مجازي تمركز ذهن دانش‌آموز را مختل مي‌كند و اطلاعات بسيار گسترده‌اي كه در آن جريان دارد، او را خيلي زودتر از سن فرد به بلوغ جنسي مي‌رساند. كنجكاوي سني دانش‌آموزان اين روند را تسريع مي‌بخشد و اين امر براي سلامت اخلاقي نسل كودك و نوجوان خطرناك است؛ ضمن اينكه گاهي اوقات مسوولان مدارس خود ناخواسته بر اين آتش، به جاي آب، هيزم بيشتر مي‌افكنند. مثلا به دانش‌آموزان نوجوان مي‌گويند كانالي در تلگرام تشكيل دهند و تكاليف درسي را از آنجا دريافت كنند؛ در حالي كه واقعيت سني اين بچه‌ها اقتضا مي‌كند كه آنها به فضاي مجازي دسترسي نداشته باشند. در اتحاديه اروپا، شورايي براي ساماندهي ارتباط كودكان با فضاي مجازي وجود دارد كه پيشنهاد داده افراد زير 14 سال به فضاي مجازي دسترسي نداشته باشند. كودكان تا سن 10 سالگي نبايد به گوشي دسترسي داشته باشند. اين امر نه‌تنها از نظر رفتاري و اخلاقي، بلكه همچنين از لحاظ فيزيولوژيك هم براي كودكان آسيب‌زننده است.

جامعه ما از اين بابت دچار نوعي سرطان اجتماعي شده (اين اصطلاح ساخته خودم هست) كه با وجود اينكه ظاهرا سالم به نظر مي‌رسد، اما در متن وجودي‌اش دچار بيماري ويران‌كننده و نابود‌كننده‌اي است تحت تاثير مسخ رسانه‌اي.

افراد آنچنان سرگرم و مشغول گوشي‌هاي خود هستند كه از زندگي كردن غافل شده‌اند. آنها بيشترين وقت خود را با گوشي خود مي‌گذرانند، حتي بيشتر از وقتي كه صرف دوستان، خانواده، تحصيل و غيره مي‌كنند. اين مسخ شدگي است توسط رسانه‌هاي جديد.

به طور كلي صرف نظر از اين مباحث آيا به نظر شما از نظر ساختاري مستقل بودن آموزش و پرورش از آموزش عالي موجب گسست رابطه نهاد مدرسه و دانشگاه نشده است؟

تصور مي‌كنم آنچه بيشتر باعث اين گسست شده، نه استقلال اين دو نهاد، بلكه تغيير يا جابه‌جايي كاركردهاي آنهاست. خروجي مدارس، افراد پرسواد و با انگيزه و دانش‌آموخته و با بينش و شناخت و با آگاهي‌هاي حقيقي داراي مهارت‌هاي زندگي نيست و اين بدين معني است كه مدارس كاركرد پرورشي و آموزشي خود را به نحو احسن انجام نمي‌دهند. جان كلام اينكه كاركرد اصلي سازمان آموزش و پرورش به جاي اينكه آموزشي و پرورشي باشد، مالي شده. دغدغه و رويكرد درآمدزايي اين سازمان به كاركرد اصلي آن تبديل شده و حتي مدارس دولتي به صورت غيررسمي سعي مي‌كنند با ترفندهايي پرداخت وجهي را به والدين تحميل كنند. شنيده مي‌شود كه برخي معلمين كلاس‌هاي خصوصي برگزار مي‌كنند تا دريافتي‌هاي اندك خود را از آن طريق جبران كنند.

از سوي ديگر دانشگاه‌ها هم به همين سمت حركت كرده‌اند. سواي شهريه‌هاي سنگين دانشگاه آزاد كه از بسياري از شهريه‌هاي دانشگاه‌هاي معتبر اروپايي هم بالاتر است، برخي واحدهاي معتبر اين نوع دانشگاه، شرط ادامه همكاري با مدرسين را، تعريف پروژه‌اي درآمدزا از سوي مدرس به نفع دانشگاه عنوان و به طور كتبي ابلاغ مي‌كنند. اين يعني تبديل دانشگاه از يك نهاد آموزشي و آكادميك به يك موسسه مالي- تجاري. اين يعني تبديل مدرس از يك دانشمند فرهيخته به يك كاسبكار. در اين فضا عرصه بر پژوهشگرانِ آكادميك دلسوز نظريه پرداز تنگ مي‌شود، چراكه آنها بيش از آنكه به توليد فكر و نظريه مشغول باشند، بايد به افكار درآمدزايي مشغول باشند. در اين فضا دانشجو نيز به مثابه يك مشتري ديده مي‌شود كه بايد رضايت او را جلب كرد و يعني اينكه بايد به او نمره داد. همين امر «دانشگاه» را بيشتر به «مدرك گاه» تبديل كرده و مدرسيني كه با اين رويكرد راهبردي دانشگاه همكاري نكنند، تحت فشار قرار مي‌گيرند و مدرسين حق‌التدريس در صورت عدم همكاري با اين راهبرد و تاكيد بر رعايت اصول اخلاق حرفه‌اي آكادميك و تحقق تعهد علمي، حتي ممكن است شغل خود را از دست بدهند. اين رويكرد درآمد محوري را حتي در دانشگاه‌هاي دولتي شاهد هستيم كه درون خود بخشي غيرانتفاعي راه‌اندازي كرده‌اند. البته اين رويكرد در اين دانشگاه‌ها هنوز جنبه مسلط پيدا نكرده، اما خطر دارد آرام آرام آنجا را هم فرا مي‌گيرد. گويي دانشگاه هم در اين جامعه پول محور دارد به ماكتي از كل تبديل مي‌شود و اين فاجعه است كه دانشگاه به جاي آنكه جامعه را دنبال خود بكشد، دنباله روي ناميمون جامعه پول‌گرا بشود. مدرسيني را مي‌شناسم كه به جاي معنويت‌گرايي و فرهيختگي و پروانگي، پول‌گرايي و ماديت‌گرايي و دنياگرايي را سر كلاس تعليم مي‌دهند. به نظر مي‌رسد در و تخته به هم جور شده و راهبرد پول‌محوري و ماديت‌گرايي دانشگاه، كارگزاران تحقق خود را پيدا كرده است.

به هر حال اين پول‌گرايي در مدرسه در شخصيت فرد نهادينه مي‌شود؛ به گونه‌اي كه فرد ديپلمه به دانشگاه به مثابه جايي براي رشد و پرورش بيشتر و باسوادي بيشتر خودنگاه نمي‌كند، بلكه دانشگاه را جايي مي‌بيند كه در آنجا مي‌تواند مدركي بگيرد تا فرصت‌هاي مالي و درآمدزايي خود را ارتقا دهد.

براي رفع گسست مدرسه و دانشگاه و برگرداندن اين دو نهاد به كاركرد اصلي چه بايد كرد؟

تغييرات اجتماعي و فرهنگي نيازمند ابزارهاي مناسب و قدرتمند و لازم و بايسته‌اند. اين ابزارها اعم از نيروهاي انساني، سازمان‌هاي دولتي، همت و اراده و عزم دولت، عشق و مسووليت‌پذيري متوليان، تكنيك و روش، دلسوزي كارگزاران، پرورش متخصصين، توجه به دستمزدهاي شاغلين حوزه مورد نظر و... است. به طور مشخص به باور بنده هم نظام آموزش و پرورش و هم نظام آموزش عالي در بيراهه قرار گرفته‌اند و ادامه روند و راهي كه در آن طي طريق مي‌كنند، مبارك و عاقبت به خير نيست. اين حايز اهميت است كه همين اكنون، در بحران قرارداشتن ماهيت نظام مدرسه و دانشگاه را اعتراف كنيم. اين اعتراف نقطه آغازين تغيير است. به گمان بنده اين دو نظام به تغيير ريشه‌اي و بنيادين نيازمندند. هم آموزش و پرورش و هم آموزش عالي بايد زير چتر دولت قرار بگيرند و تحصيل پولي از مدارس حذف شود و مدارس غيرانتفاعي در جامعه برچيده شوند. اين مدارس آنچنان كه پيش از اين بيان شد، كاركردهاي اجتماعي، فرهنگي، آموزشي و انساني منفي بسياري دارند و تبعيض و شكاف طبقاتي را نهادينه مي‌سازند و جامعه را به نفع اقليتي دارا و به ضرر اكثريتي ندار يا كمتر دارا سازماندهي مي‌كنند و اين با اهداف دين توحيدي و انقلاب ناسازگار است. نكته ديگر اينكه دولت بايد نظارت جدي و دقيقي بر كار اين دو نظام اعمال كند تا از رعايت كاركرد اصلي توسط اين دو نظام مطمئن باشد. اين نظارت نبايد خدشه‌بردار و فسادپذير باشد.

پول كه در مدارس از ميانه برخيزد، آنگاه دغدغه‌ها به سمت و سوي محتواي آموزش سوق داده مي‌شود. كتاب‌هاي درسي بايد مورد بازنگري و غربالگري تخصصي قرار گيرند تا محتواي آنها با هويت معنوي انسان امروز و بايسته‌هاي ملي و ديني و حقوق شهروندي و ايران‌دوستي و انسان‌دوستي و پرهيز از خشونت شكل پذيرند. براي اين كار به نويسندگان متخصصي نياز داريم كه به ابعاد متنوع نگارش كتاب‌هاي درسي آگاه و توانايي اعمال اين گونه تغييرات محتوايي را با كمك روش‌هاي روانشناختي و مخاطب‌شناسي داشته باشند.

افزايش دستمزد نيروهاي آموزشي در مدارس بسيار مهم است؛ هم در كيفيت تعليم‌دهي معلمين و هم در تامين امنيت رواني آنها تا آنها با خاطري جمع و خيالي آسوده، بدون دغدغه معيشتي، به تعليم و تربيت دانش‌آموزان بپردازند. معلمين نبايد دوشغله باشند. سطح درآمد آنها از معلمي بايد آنقدر كافي باشد كه آنها را از شغل دوم بي‌نياز سازد.

در سپردن شغل به معلمين بايد فيلترهاي قوي‌تري به كار گرفته شوند تا انسان‌هاي عاشق و نرمخو و دلسوز و منعطف در اين شغل جذب شوند. آنها قبل از شروع كار، به جز آموزش‌هاي دانشگاهي متداول، بايد تحت آموزش‌هاي خاص روانشناختي و انساني و معنوي قرار گيرند تا اهداف بنيادين نهاد آموزش را ملكه ذهن خود كنند و توانايي قرارگرفتن در مسير كاركرد اصلي آموزش را پيدا كنند.

در دانشگاه‌ها هم بايد تغييراتي گام به كام صورت گيرد تا كاركرد اصلي آموزشي- تربيتي- پرورشي- علمي- آكادميك اين نهاد به آن بازگردد. تحصيل پولي در دانشگاه‌هاي دولتي بايد برچيده شود و پرديس‌هاي پولي بايد حذف شوند تا پول از ميانه برخيزد و رشد علمي جاي آن را بگيرد.

دانشگاه آزاد نيازمند جراحي مهيب و سرنوشت‌سازي است. در شيبي تند اما گام به گام بايد اين دانشگاه زير چتر دولت قرار گيرد تا پول از دست و پاي دانشجو و مدير و مسوول كنار رود. تا زماني كه پول، مناسبات في‌مابين را رقم مي‌زند، دانشجو خودش را بدون زحمت بايسته، مستحق نمره و مدرك و بي‌نياز از رشد علمي- آكادميك مي‌بيند و نيز مدرس نيز مستقيم و غيرمستقيم خود را تحت فشار براي نمره دادن و پاراف كردن مدرك مي‌بيند. برخي دانشگاه‌ها، مدرس را تبديل مي‌كنند به ماشين نمره‌دهي و اين قرباني كردن كيفيت است در پاي پول. معيار رسمي براي گزينش مدرس در دانشگاه نبايد به گونه‌اي باشد كه مدرسين شايسته كنار و در حاشيه گذاشته شوند و مدرسين «نمره بده» دانشگاه‌ها را پر سازند. مدرسين دانشمند دلسوز لايق بايد حمايت شوند و به جاي فشار روي آنان، بايد فشار روي دانشجو قرار داده شود تا به نيروي پول خود نمره طلب نكند، بلكه مجبور باشد براي ارتقاي سطح علمي خود با طرح و برنامه مدرس همكاري كند و تا خود را از آني كه هست، بالاتر نكشد و فراتر نبرد، مشمول نمره و مدرك نشود، همان‌گونه كه در دانشگاه‌هاي معتبر جهان اينچنين است كه خود بنده در دانشگاه آمستردام هلند يك همكلاسي داشتم كه 14 سال از يك درس مي‌افتاد و دانشگاه هيچ گونه ترحمي به وي نمي‌كرد و او خود بايد اثبات مي‌كرد كه لياقت نمره گرفتن از هر درسي را داراست.

سپاسگزارم از شركت شما در اين گفت‌وگو

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون