ياد شريف علياشرف درويشيان
فرزانه طاهري
از آن نامهايي دارد كه بامسماتر از آن نميشود. اين روزها ميتوانم به اطمينان بگويم كه هر كه به بزرگداشت ياد او مينويسد به اين خصالش اشاره خواهد كرد. شرافت و تواضع و افتادگي. از آن وصفها نيست كه چون كسي رخت از اين جهان برميبندد، برميشمارند. همين بسامد در يادداشتهاي آدمها اثبات ميكند كه چنين نيست. از تجربه شخصي يا شناخت از او برميآيد. من هم مثل خيلي از همنسلانم با او در دوره دانشجويي آشنا شدم. كتابهايش از آنها بود كه ميخريدم و گاه در روستاها و گاه در محلات پايين شهر بين بچهها پخش ميكردم. آن موقع به اين واقف نبودم كه خيلي از اين توصيفات فقر و فلاكت و كار كودكان و... تجربههاي شخصي اوست. او براي من و ما نماد عدالتخواهي و آزاديطلبي شده بود، مثل صمد بهرنگي و خسرو گلسرخي. سالهايي گذشت و برايم ادبياتي از جنس ديگر اهميت يافت، اما تصوير درويشيان در ذهنم دستنخورده ماند تا اينكه او را در جلسات كانون نويسندگان، در جمع مشورتي ديدم. از نزديكتر وجه ديگري از او برايم آشكار شد كه شايد با تصوير ذهنياي كه ساخته بودم چندان سازگار نبود: طنزش. در تلخترين وقتها چنانكه در تلخترين داستانهايش هم طنز جاي خود را داشت، و خنده آميخته با صدايش وقتي از ماجراهاي خود در كودكي و جواني يا زندان ميگفت. براي جلسات از كرج ميآمد، با ماشين كرايه. چند شبي هم در آن ايام در خانهمان ماند، سرشار از شرمندگي كه معذبمان ميكرد و هر بار هم كه ميآمد تحفهاي ميآورد، حال آنكه آن روزها بودن او هم كنار ما غنيمتي بود. همين چيزهاي ساده را هر بار ميگفت و از گلشيري ياد ميكرد با بغضي در گلو كه گاه ميشكست و تا بر سر پا بود، پررنگترين ياد گلشيري را در كانون همو زنده ميداشت. كه بگذريم. بنياد و جايزه را راه انداختيم و او از اعضاي هيات امنا بود. در داوري كوشاترين يارمان بود، به ويژه در ارزيابي مرحله اول كه گاه شصت، هفتاد كتاب را ميخواند و با سعه صدري تمام، امتياز ميداد بيآنكه پسند خود يا نوع ادبيات منتخب خود را دخالت بدهد. از اقصي نقاط كشور برايش كتابهايشان را ميفرستادند و او بود كه كمك ميكرد كه فهرست آثار در دست بررسي را كامل كنيم. اندكي، خيلي اندك، تسلا مييابم كه هفت سال پيش، سال 89، در دهمين دوره جايزه هوشنگ گلشيري از او تقدير كرديم. در مراسمي خصوصي، با همان بضاعت اندك، كه بيترديد ميشد اگر ميگذاشتند مراسمي بيشتر در خور او برپا داشت؛ اويي كه در اين سالها كه غيرمنصفانهترين درد به جانش افتاده بود، با هر سختياي كه بود، به مدد و همراهي يار و غمخوار زندگياش، شهناز دارابيان نازنين، در تمام مراسم جايزه حضور مييافت. شهناز عزيز، ميدانم:
در دلم بود كه بيدوست نمانم هرگز/چه توان كرد كه سعي من و دل باطل بود
به شهناز خانم و فرزندانش و ياران وفادارش كه تمام اين سالها از او غافل نماندند، تسليت ميگويم.