ما با اشرف درويشيان كودكي كرديم
ندا انتظامي
دوران كودكي همنسلان ما شاد نبود. طبيعي هم بود، شرايط اجتماعي آن روزگار، آغاز انقلاب اسلامي، دوران جنگ تحميلي و تحريمها جايي براي شادي نگذاشته بود.
تلويزيون هم دو كانال بيشتر نداشت. سينما رفتن هم براي خودش آداب و قانوني داشت. اما خواندن كتاب خصوصا در تابستان عرف آن روزگار بود... خصوصا به مدد كتابخانه كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، پارك شفق و البته كتابخانه پدر.
نسل من برخلاف كودكان امروز با كتابهاي جدي بزرگ شدهاند. حتي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم در همان سال تاسيس خود در سال 1344 با انتشار «ماهي سياه كوچولو» ادبيات كودك و نوجوان را سياسي كرد.
«پسرك چشم آبي» اثر جواد مجابي، دنيا برخلاف ديگران آبي ميديد و بزرگترها خطي بر چشم او انداختند و او از آن به بعد دنيا را سياه ديد. محمود اعتمادزاده (م. ا. به آذين) «خورشيد خانم» را نوشت تا همه به دنبال خورشيدي باشند كه در ته چاه گير است. «توكا در قفس» نيما يوشيج هم داستان تلخي داشت، توكا در قفس اسير است. غلامحسين ساعدي هم كتاب «گمشده لب دريا» را نوشت تا از داستان پسري عجيب بگويد كه رنگ چشمهايش هم با يكديگر متفاوت بود...
اين كتابها را كانون پرورش فكري كودكان و نوجوان منتشر كرده بود و به دليل اعتماد خانوادهها به كانون، اين كتابها راحت به دل خانواده راه پيدا ميكرد و حتي از نسلي به نسل ديگر منتقل ميشد.
ادبيات قبل از انقلاب اينگونه بود، كودكي هم اينگونه طي شد، جدي، آرمانگرا، خبري از «چيچيل جان» و «ميميني» امروزه نبود. كتاب كتابخانه پدر، هم بيشتر تاريخي، سياسي بود... اما در لابهلاي كتابهاي قطور نه چندان دلچسب تاريخي، كتاب داستان و رمان هم پيدا ميشد، يكي از اين كتابها «فصل نان» از نوشتههاي علياشرف درويشيان بود.
كتاب داستان زندگي پسري نوجوان از طبقه پايين جامعه بود كه براي گذران تحصيل و كمك به خانواده در تابستان به كارگري ميپردازد.
چقدر قصه اين كتاب تلخ بود، درست مثل رفتن ناگهاني علياشرف درويشيان.
علي اشرف درويشيان به دليل گرايش و تفكري كه داشت، در بيشتر كتابهايش قشر كارگر و طبقه ضعيف را انتخاب كرده بود، با خواندن كتابهاي او كودكان و نوجوانان ايراني شناختي از زندگي كودكان و نوجوانان طبقه محروم پيدا ميكردند؛ امري كه اين روزها در در ادبيات كودكان و نوجوانان كمتر شاهد آن هستيم، كتابهاي خوش رنگ و لعاب اين روزها، دوران كودكي و نوجواني را شادتر از گذشته كرده است. اما جاي ادبيات كودكان كه واقعگرايانه به زندگي اين روزها بپردازد، بسيار خالي است.
اما خواندن «فصل نان» بخش ديگري از زندگي را به مخاطب و ما نشان داد. كودكان و نوجوانان كار در اين قصهها هرگز كودكي نميكردند. قصه ساده اما اثرگذار بود. هنوز بعد از گذشت اين همه سال، ديدن تكهاي نان بيات سنگك ياد مادر داستان را زنده ميكند كه نان تازه را به پسرها ميداد و ميگفت نان بيات رو بيشتر دوست دارد.
ديدن ته خيار همچنان تلخ است، چرا كه يادآور خوشي ناچيز خانوادهاي فقير «فصل نان» است. امري كه باعث ميشود كه به ياد بياوريم ميزان گرسنگي پسرها تا چه اندازه بوده كه براي خوردن ته خيار بين برادرها جنگ ميشد؛ جنگي كه با توسري خوردن يكي از برادرها توسط پدر به پايان ميرسيد. آبگوشت آلو با اينكه در سفرهخانه ما نبود، اما مزه خاك و دعواي سه برادر ميداد.
قصه تلخ بود، اما جذاب بود. نگاه درويشيان به زندگي ساده و واقعي بود. مخاطب را به خوبي با خود همراه ميكرد؛ امري كه حتي چندباره خواندن كتاب را به دنبال داشت.
هرچند كه اين روزها نويسندگان كمتري اينگونه براي رده سني كودك و نوجوان قلم ميزنند، طبيعي هم هست مخاطب كودك و نوجوان امروز با ديروز فرق كردهاند؛ خواندن كتابهاي ترجمه كه مربوط به طبقه متوسط رو به بالاي امريكا و نويسندگان اروپايي است، سليقه مخاطب كودك و نوجوان ايراني را تغيير داده است، اما اغراقآميز نيست اگر بگويم كتابهاي اين نويسنده و پژوهشگر ادبيات عامه نسل ما را كتابخوان كرد و سطح سليقه نسل ما را بالا برد، از همه مهمتر ما را به وقايع اجتماعي و اطرافمان حساس كرد. بعد از خواندن «فصل نان» بود كه كودكان كار ديگر مزاحم نبودند؛ كودكاني بودند كه ناگهان بزرگ شده بودند.
در انتها يك حسرت ميماند براي ما كه شما نتوانستيد بيشتر بنويسيد تا لذت بيشتري از خواندن ادبيات حس كنيم. زندگي را تلخ تحويل گرفتيد اما شاعرانه تحويل داديد.