جامعه و خودكشي
محمد زينالي اُناري*
خودكشي، عملي است كه طي آن، بدون وجود دشمن خارجي، فردي معدوم ميشود. اما واقعيت تنها اين نيست كه دشمن خارجي وجود ندارد، بلكه چه بسا اين دشمن خارجي است كه فرد را از درون به كشتن خود وا ميدارد. اما افراد خارج از درون فرد خودكشيكننده، اغلب مسووليت را به گردن خود فرد مياندازد و با جهنمي پنداشتن و احمقانه دانستن عمل او، خود را تبرئه ميكند. جامعه مسوول مستقيم تمامي مشكلات فردي است، اما آنكه هيچوقت مجازات نشده است، جامعه است. با اين حال بايد به پديدهاي به نام جامعه فكر كرد، آنكه فردي را از بين ميبرد، كدام پديده است كه آن را جامعه نام ميگذارند؟ آيا شبكه انساني پيرامون فرد به قطر شهر، استان، كشور يا جهان؟ محدودههاي جامعه كجا است؟
هر گروهي كه بتواند يك سلسله روابط متقابل برقرار كرده و در كليت خود داراي هدف و كاركرد باشد، يك جامعه را تشكيل ميدهد. از اين رو، يك خانواده، مثال بارز يك جامعه است، بزرگتر از آن، محله بختبرگشته است كه اين روزها به مثالي ديدهنشدني تبديل شده است. سطح بزرگتر گروهِ رازمندي است كه آن را ميتوان شهر ناميد و تركيبي از محلههاي متفاوت انساني با روابط متقابل و اهداف منتظم است. اما شهرها در گونههاي بزرگتر آن، از تركيب پيچيدهاي از محلات و شهركها، اصناف (مشاغل مختلف)، طبقات (دهكهاي مختلف مربوط به طبقات فقير، متوسط و مرفه) و گروههاي مختلف انساني (اعم از جوان، پير و...؛ سنتي، نوخواه و...) است.
در بيان تعريف خودكشي و انواع آن، پيشتر سخنهاي بسياري گفته شده است و آن را ناشي از نهايت افسردگي و ضعف ميل انسان براي برقراري زندگي دانستهاند، از سويي، تحليل اجتماعي كلان آن را در جامعه شهري جديد، ناشي از آشفتگي روابط اجتماعي دانسته كه انسانها را تنها و مطرود ساخته و ميل زندگي جمعي را براي آنها مقدور نميسازد. در نتيجه، تعريفهاي روانشناسانه و جامعهشناسانه اشاره به اين دارند كه خودكشي، ناشي از اين است كه جامعه نميتواند اين افراد را در رينگ زندگي جمعي نگه دارد و آنها پس از چند شماره از وقتي كه (در اثر بيكسي، بيپولي، بيعلاقگي و...) به زمين افتادند، ميميرند.
خودكشي، مانند مرگ طبيعي است، اما به جاي عزراييل، جان قربانيان آن را جامعه ميگيرد. جامعه به رازورزي تنهايي و سقوط پيش از مرگ آنها توجه نميكند. در خصوص اجراي طرحهاي بسيار صنعتي، الزاما بايد تحقيقات زيادي انجام شود، اما هيچ تحقيق و بررسيهاي كلينيكي متمركزي در خصوص خودكشيهاي انجام شده يا اقدام به آن، صورت نميگيرد. قفسههاي تحقيقاتي دانشگاهها در اين زمينه گرسنهاند و بررسيهاي كارشناسي به دليل عدم هماهنگي دستگاههاي سازماني منتج به نتيجه نيست. مهمتر از همه، همه كارشناسان حوزههاي مختلف ديدگاه نظري تقليلگرايانه و خاصي درباره خودكشي دارند، ذيل اينكه ديدگاه خاص خود را درباره همه چيز دارند.
در واقع در خودكشي، علاوه بر اينكه جامعه مقصر اصلي مرگ افراد است، در وضعيت فعلي كه نهادهاي خاص رفاهي و علمي براي موضوعات اجتماعي ساخته شده است، موشكافي خاصي دراين خصوص صورت نميگيرد، يعني اينكه جامعه پس از تجهيز شدن به نهادهاي حسگر نيز سعي ميكند از اين كار گردن خالي كند. با ذكر اين نكته كه: «ما همه تلاش مان را ميكنيم اما آسيبها باز هم اتفاق ميافتند». اما اگر بخواهيم واقعيت مسووليت جامعه درباره خودكشي را در بيابيم، ميتوانيم به طرد اجتماعي اغلب افرادي كه خودكشي كردهاند، يا سقوط ناگهاني برخي افراد از وضعيت روزمره زندگي اجتماعيشان را مورد توجه قرار دهيم. آري ماشين جامعه روي دستاندازهاي مهيبي افتاده و سواران را زمين ميزند.
نگاههاي خاصي در جامعه ما وجود دارد، مبني بر اينكه خودكشي كار آدمهاي بيدين، بخت برگشته يا بيچيز است. اگرچه اين ديدگاه در نگاه اول درست مينمايد و پيشتر خودكشي در ميان بيمايگان بيشتر بود، اما امروز همه متوجه شدهاند كه اين اتفاق در ميان افرادي با شرايط معمول و حتي آرماني در حال افزايش است و كالبد جامعه نيازمند دقت نظرهاي بيشتري در اين خصوص است. اما موضوع مهم اين است كه وضعيت فقر، طرد و بدبختي هم به جز عنصر پول و مالكيت، شاخصهاي ديگري همچون مقاومت فردي، قناعت و تابآوري هم دارد كه ميتواند حافظ زندگي باشد و امروز وجود و بازسازي چنين مفاهيمي هم دچار خلل شده است.
خودكشي به خاطر عشق، به هيچوجه به فقر مرتبط نيست و علت آن بيشتر فقر دانش درباره وضعيت روحي و رواني افراد و به معناي ديگري، ناشي از رواج وابستگي، فقدان و بيخويشتني در جامعه است. اما اين بيخويشتني چگونه اتفاق ميافتد؟ پاسخ، نكتهاي است كه ميبايد درخصوص آن بررسيهاي عميقتر باليني در روي افراد خودكشيكننده صورت گيرد. خودكشي ناشي از زوال آبرو، ناشي از ساخت و كالبد آبرو و منزلتي است كه براي اغلب مردم تعريف شده است. اما در اين ميان، آيا در خصوص ساخته شدن و سازماندهي آبرو در جامعه ما و تيغ برنده آن براي انهدام يك فرد تحقيق خاصي صورت گرفته است؟ خودكشي ناشي از مخاطرات و بحرانهاي ناگهاني، با ميزان عمق و قدرت مردم در رويارويي با بحرانها مرتبط است، اما اين موضوع در كجاي كالبد جامعه پنهان شده است؟
جامعه به دليل عدم وسواس و تدقيق در خصوص صحت و سلامتي مردم، قربانيان خودكشي را در شرايط ابتلا به آن قرار ميدهد و فرد تنها ابزار اين كردار است. سوژه و قدرت خودكشي را جامعه ايجاد ميكند و فرد را مجري اين كار ميسازد. اين اگرچه مهم است، اما به سبب پذيرش درصد نرمالي از خودكشي در تمام شهرهاي جهان اغلب طبيعي مينمايد؛ اما آن چه طبيعي نيست، اين است كه با وجود تلاش همه جوامع براي بررسي و كالبدشكافي آسيبهاي اجتماعي خود، تلاشهاي محققانه گستردهاي صورت نميگيرد، چه بسا بديهي انگاريهاي متخصصين مختلف، مانع سرمايهگذاري پژوهانه در اين باره شود.
اما نكته اصلي اين است، اگر خداي نكرده، مشكلات اجتماعي افزون شده و همانطوري كه امروزه طلاق و ايدز مانند كشورهاي ديگر در جامعه ما هم افزايش يافته، خودكشي هم افزايش يابد، آيا تفكر رايج خواهد
توانست مراقب سلامت و زندگي اعضاي جامعه باشد؟
* پژوهشگر فرهنگ عامه