آنچه گذشت
بخش دوم| پس از شكست در انتخابات
جورج بوش مرا به صرف همبرگر دعوت كرد
نويسنده: هيلاري كلينتون
مترجم: مريم منظمي
او به عنوان قهرمان حقوق مدني و عضو كنگره، گفته كه رييسجمهور منتخب به دليل شواهدي دال بر دخالت روسيه در انتخابات، مشروع نيست. ديگر اعضاي كنگره هم به جان پيوستهاند و همراه او رييسجمهور جديد را تفرقهانداز ميدانند و او را بايكوت كردهاند. بسياري از دوستان نزديك و حاميان من هم، مصر بودند در خانه بمانم.
دوستانم ميدانستند نشستن بر سكويي كه دونالد ترامپ قرار است روي آن به عنوان فرمانده كل قوا در چهار سال آينده، سوگند ياد كند چقدر دشوار و تماشاي صحنه تحليف او تا چه اندازه دردناك است. براي روي ندادن اين اتفاق، سرسختانه مبارزه انتخاباتي كرده بودم. باور داشتم كه او به مثابه خطري زنده و آشكار براي كشور و جهان است. حالا بدترين اتفاق ممكن روي داده بود و او قرار بود براي به دست گرفتن زمام امور كشور سوگند ياد كند. با مبارزات انتخاباتي ناجوانمردانهاي كه ترامپ راه انداخته بود اگر ميرفتم، امكان هوشدنم و شنيدن فرياد «دستگيرش كنين!» هم وجود داشت. با تمام اينها، هنوز خودم را موظف ميدانستم آنجا باشم. انتقال مسالمتآميز قدرت، از ديرباز يكي از مهمترين رسوم كشور ما بوده است. من به اميد اينكه كشورهاي ديگري هم از شيوه ما پيروي كنند، در سفرهايي كه به عنوان وزير امورخارجه به سراسر دنيا داشتهام آن را تبليغ كردهام. اگر واقعا به آن باور داشتم بايد احساساتم را كنار ميگذاشتم و ميرفتم. من و بيل مساله را با خانوادههاي بوش و كارتر در ميان گذاشتيم و نظرشان را در اين مورد جويا شديم. جرج و جيمي جزو نخستين افرادي بودند كه پس از انتخابات با من تماس گرفتند و اين، برايم بسيار باارزش بود. جرج تنها چند دقيقه پس از پايان سخنراني پذيرش شكستم در انتخابات تلفن زد و با بزرگواري پشت خط منتظر ماند تا اعضاي ستاد و حاميانم را براي آخرين بار در آغوش بكشم.
او هنگام گفتوگوي تلفني پيشنهاد داد تا در نخستين فرصت براي خوردن همبرگر قراري بگذاريم و به گمانم اين روشي تگزاسي بود براي گفتن «حالِ تو ميفهمم!» جرج و جيمي هر دو درك ميكردند كه خود را مقابل تمام كشور به آب و آتش زدن چه حسي دارد. جيمي هم گزندگي شكست را چشيده بود. كمي در اين باره با جيمي درد دل كرديم. گفتم: «جيمي اين بدترين اتفاقي بود كه ميتونست بيفته.»
- «بله هيلاري، همينطوره!»
بر كسي پوشيده نبود كه اين دو رييسجمهور اسبق امريكا هوادار دونالد ترامپ نيستند. ترامپ مخصوصا به برادر جرج، يعني جِب جفا كرده بود. با اين اوصاف آيا آنها به مراسم آغاز ميرفتند؟ بله. همين، انگيزه لازم را برايم فراهم كرد. من وبيل هم ميرفتيم. اينگونه شد كه من روز بيستم ژانويه در آستانه ورودي عمارت كنگره، منتظر اعلام نامم بودم. راه درازي پيموده بودم. حالا چند گام ديگر هم بايد برميداشتم. بازوي بيل را گرفتم و آن را از سر قدرداني براي بودنش در كنارم، فشردم. نفس عميقي كشيدم و با كشدارترين لبخندي كه ميتوانستم روي صورت بنشانم از در گذشتم. روي سكو كنار خانواده بوش نشستيم. چهارنفرمان چند دقيقه پيش وارد شده همديگر را ديده بوديم و احوال دخترها و نوههاي هم را جويا شده بوديم. چنان گرم صحبت بوديم كه گويي آن هم، روزي مثل بقيه روزها بود. جرج و لورا ما را از اخبار سلامتي والدين جرج يعني جرج پدر و باربارا باخبر كردند. هر دو اخيرا در بيمارستان به سر ميبردند و حالا خوشبختانه صحيح و سالم بودند. همچنان كه منتظر ورود رييسجمهور منتخب بوديم، خيالم به بيست و چهار سال پيش پر كشيد؛ روز خارقالعادهاي كه بيل به عنوان رييسجمهور براي نخستينبار مراسم تحليف به جا آورد. آن روز بايد براي جرج پدر و باربارا روز سختي بوده باشد. اما آن دو به طرز غريبي با ما مهربان بودند. رييسجمهور سابق نامهاي در اتاق بيضي كاخ سفيد براي بيل گذاشته بود. آن نامه يكي از دلنشينترين و ميهن پرستانهترين چيزهايي است كه تا به امروز خواندهام. او نوشته بود: «موفقيت تو امروز، موفقيت كشور ما است. با همه توان حمايتت ميكنم.» هشت سال پيش ما هم تلاش كرديم همين مهرباني را در حق جرج پسر و لارا روا داريم. در اين لحظه سعي ميكردم چنين رويكردي نسبت به رييسجمهور جديد هم داشته باشم. همانطور كه در سخنراني پذيرش شكستم آوردم او شايسته ذهني باز و فرصتي براي رهبري است. به الگور هم فكر كردم كه در سال 2001 با وجود كسب آراي بيشتر از جرج بوش با خويشتنداري در مراسم تحليف او حاضر شد. پنج نفر از اعضاي دادگاه عالي درباره نتيجه آن انتخابات تصميم گرفتند. تحملش بايد وحشتناك بوده باشد. انگار مرور رنج و شكستهاي انتخابات گذشته را به عنوان سرگرمي جديدي براي خودم ابداع كرده بودم. جان آدامز، دومين رييسجمهور كشور ما و نخستين كسي بود كه در سال 1800 از توماس جفرسون شكست خورد و با خفت از كاخ سفيد رانده شد. هرچند 25 سال بعد با انتخاب شدن پسرش يعني جان كويينسي جبران مافات كرد. در سال 1972 جرج مك گاورن در 49 ايالت از 50 ايالت، نتيجه را به ريچارد نيكسون واگذار كرد. من و بيل در ستاد انتخاباتي مك گاورن سخت كار كرده بوديم و خاطراتي فراموشنشدني از آن شكست داريم. ياد ويليام هوارد تافت بهخير كه تدي روزولت، مسبب پيروزياش در انتخابات شد. چهار سال بعد تدي روزولت به اين نتيجه رسيد كه تافت به عنوان رييسجمهور عملكرد چشمگيري نداشته و از آن پس خودش به عنوان كانديداي حزب سوم وارد شد و رايها را شكست اما وودراو ويلسون پيروز شد. حتما آزاردهنده بوده است. بعد بيل به آرنجم زد و به زمان حال برگشتم. خانوادههاي اوباما و بيدنز مقابلمان بودند. اوباما را داخل ليموزين رياستجمهوري، كنار مردي مجسم كردم كه بخشي از شهرتش را با ادعاي كذب درباره محل تولد باراك به دست آورد و او را متهم كرد كه امريكايي نيست. گاه در طول مراسم ِآن روز با ميشل نگاه اندوهناكي رد و بدل ميكرديم كه معنايش اين بود: «باورت ميشه؟!» هشت سال پيش در روز تحليف باراك كه هوا بسيار سرد بود، سرمان پر از طرح و نقشه و برنامههاي شدني بود اما امروز تنها به حفظ ظاهر و تمام كردن كارمان فكر ميكرديم. سرانجام رييسجمهور منتخب از راه رسيد. دونالد ترامپ را از سالهاي دور ميشناختم اما هرگز فكرش را هم نميكردم كه او روزي روي پلههاي مقابل عمارت كنگره بايستد و به عنوان رييسجمهور امريكا تحليف به جا آورد.