جستاري جامعه شناسانه به حوادث طبيعي
امر طبيعي در بستر اجتماعي
عقلانيت اجتماعي ميتواند شر طبيعت را تبديل به خيركند
مقصود فراستخواه
زلزله يك برساخت اجتماعي است و نبايد تصور كرد كه زلزله امري طبيعي و مستقل از جامعه است. اين تعبير تنها درباره زلزله نيست، بلكه هر رويدادي در يك ساخت اجتماعي رخ ميدهد. از تصوري كه انسانها پيش از تجربه رويدادي طبيعي دارند تا مواجهه و تجربه آن و در نهايت فهم پيامدهاي آن همگي در بستري اجتماعي فهميده ميشود. اينكه هر پديده، چه طبيعي و چه انساني، چه آثاري به همراه خود دارد از جامعهاي تا جامعه ديگر متفاوت است و زمينههاي اجتماعي در اين موضوع موثر هستند. ساختارهاي اجتماعي، فرهنگ و رفتارهاي آموخته انسانها در تفسير زلزله و درك پيامدها نقش غيرقابلانكاري ايفا ميكنند. به همين خاطر ميتوان گفت، امر طبيعي از امر انساني متمايز نيست. تصور ما از زلزله، تجربه ما از زلزله و مصايب ناشي از آن و همينطور مواجهه با پيامدهاي اين حادثه طبيعي در يك جامعه انساني درك ميشود و اين حوادث خارج از ادراك انساني و عقل اجتماعي معناي بخصوصي ندارند. به بياني ديگر ميزان مصيبتبار بودن حادثهاي طبيعي يا ميزان شرارتبار يا موهبتبار بودن يك رخداد طبيعي از جامعهاي به جامعه ديگر متفاوت درك ميشود و همين تفاوت برداشتها نشان ميدهد امري مانند زلزله اجتماعي است و بر حسب ساختارهاي اجتماعي و فرهنگ و تجربيات آموختهشده انسان فهم ميشود. درك و مواجهه از زلزله، آثار عيني و ذهني زلزله همگي برساختهاي اجتماعي هستند و تابعي از سازوكارهاي اجتماعي و فرهنگي جامعه هستند و به همين خاطر نميشود زلزله را به امري صرفا طبيعي تقليل داد. به بياني ديگر زلزله براي خودش امري طبيعي است اما براي ما انسانها در بستري اجتماعي فهم ميشود. به همين خاطر بايد توجه داشت درك مردم از زلزله و مواجهه آنها با اين پديده صرفا مانند يك امر طبيعي يا انتزاعي نيست بلكه متاثر از ميزان همبستگي اجتماعي و روابط و ارزشهاي اجتماعي آن جامعه است.
اگر ما ارزشهاي فرهنگي را درباره فاجعهاي طبيعي مانند زلزله مرور كنيم، تفاوتهاي ارزشي و فرهنگي را به خوبي مشاهده خواهيم كرد. در برخي باورهاي اسطورهاي و انسان ساخت زلزله نفرين خدايان يا نتيجه گناهان دانسته ميشود؛ يا در رويكردي ديني زلزله نشانهاي از كردگار است، به همين ترتيب در رويكردي ديگر زلزله ميتواند اتفاقي فاجعهبار تلقي شود. اين تلقيهاي متفاوت نشان ميدهد زلزله امر صرفا طبيعي نيست و در بسترهاي اجتماعي به طرق مختلفي فهم ميشود. در حقيقت مجموعه نگرشها و الگوهاي آموخته رفتاري ما هستند كه درك ما را از زلزله شكل ميدهند. اين الگوهاي فرهنگي هستند كه باعث ميشود يك جامعه با پديده زلزله مواجه شود.
به همين ترتيب پيامدهاي حوادث طبيعي هم از جامعهاي به جامعهاي ديگر متفاوت است. اينكه برخي مطالعات نشان ميدهند كه در پي زلزله تقديرگرايي رشد كرده است، اين يك امر اجتماعي است. حتي واكنشهاي در پي وقوع زلزله نيز اجتماعي است و اين عكسالعملها از جامعهاي به جامعه ديگر و از فرهنگي به فرهنگ ديگر به طور كلي ميتواند متفاوت باشد.
اينكه ما در وقوع زلزله سعي ميكنيم خودراي باشيم و فقط گليم خودمان را از آب بيرون بكشيم يا در هنگام زلزله تلاش كنيم با ايجاد همبستگي و مشاركت اجتماعي از بار مصيبت بكاهيم و تعهد بالاي اجتماعي داشته باشيم تصميماتي هستند كه بايد در فرآيند اجتماعي شدن و توسط نهادهاي مدني آموخته باشيم و به ذخيره رفتارهاي اجتماعي ما بازميگردد. زلزله همانطور كه در طبيعت اتفاق ميافتد در اجتماع نيز وجود دارد و حسب وضعيت جامعه، فرهنگ و مديريتهاي اجتماعي و نظامهاي حقوقي و سيستمهاي مدني و خدمات و آموزش علم متفاوت درك ميشود.
عقلانيت اجتماعي شر طبيعت را خير ميكند
چند مفهوم وجود دارد يكي طبيعت است؛ طبيعت يك سويهاش مصيبت است كه شر به بار و مرارتها به وجود ميآورد كه يك نمونه از آن زلزله است. سويه ديگر طبيعت موهبت است. طبيعت هم سويه مصيبت و هم سويه موهبت دارد و از مصيبتش شر به بار ميآيد و از موهبتش خير.
ما در همجواري با طبيعت و در مواجهه با مصيبت بايد مرارتها و شرارتهايش را كاهش دهيم و مواهب آن را افزايش دهيم. ما به مدد عقل و علم بايد مازاد خير عموميمان را از طبيعت افزايش دهيم. متغير پيشبينيكننده اين هدف نهادهاي اجتماعي است؛ طبيعت يا مصيبت يا موهبت و متغير پيشبينيكننده اينكه كدام نيروي خير و شر بر ديگري چيره خواهد شد، عقلانيت اجتماعي، ساختارها و ظرفيتهاي اجتماعي است و اين مهم به اين وابسته است كه انسان چقدر بتواند ظرفيتهاي خودش را توسعه دهد و به همين ترتيب ظرفيت و ساختارهاي اجتماعي را توسعه و ارتقا دهد. انسان در صورتي كه موفق به توسعه نهادهاي اجتماعي شود در پي آن خواهد توانست از مصايب طبيعت مصون بماند و از مواهب طبيعت استفاده مسوولانه بيشتري كند.
مساله تدبير و توسعه يافتگي دولتهاست
زنجيرهاي از حركات و فرآيندهاي طبيعي باعث به وجود آمدن زلزله ميشوند كه براي انسان شر تلقي ميشود، همين فرآيندها منجر به نزول باران هم ميشود يا زلزله از مجموعه حركاتي در طبيعت ناشي ميشود كه از همان حركات طبيعي برق توليد ميگردد، پس مهم اين است ما چگونه با طبيعت مواجه شويم كه از موهبتها مسوولانه استفاده كنيم و در برابر مصيبتهاي آن نيز مصون بمانيم. من معتقدم متغير پيشبينيكننده عقلانيت انساني است.
بحث نظري اين است كه ما بايد بتوانيم جهان طبيعي را بهتر بشناسيم و تصرف ذهني در طبيعت داشته و بتوانيم علوم طبيعي را توسعه دهيم. امكانات طبيعت را شناسايي كنيم اما جنبه عملي قضيه همان تدبير دولتها و توسعه يافتگي اجتماعي است. يعني هرچه دولت فعال و جامعه فعال وجود داشته باشد و حكمراني خوب باشد و سيستمهاي اجتماعي توسعهيافته شوند آن وقت ما بيشتر خواهيم توانست از جبر طبيعت رهايي پيدا كنيم.
برخي شواهد نشان ميدهد كه در ايران در پي وقوع زلزله، افزايش نرخ اعتياد در جامعه زلزله زده تجربه
شده است.
از نظر من اعتياد در جامعه منفعل رشد ميكند. از توسعهنيافتگي سيستمهاي اجتماعي و حمايتي ناشي ميشود اگر دولت و جامعه فعال داشته باشيم و بتواند حكمراني خوب داشته باشد و سيستمها را توسعه دهد و جامعه از نظر فرهنگ همبستگي و مشاركت در مواجهه با مشكلات و مديريت فاجعه و بحران و آمادگي سمنها و سيتسمهاي خدماتي و سلامت و سازمانهاي دولتي كه مسوول امور مختلف هستند اينها اينقدر توسعه بيابند كه بتوانند مواجهه فعال و خلاقي با طبيعت داشته باشند. طبيعي است كه ما بتوانيم شرارت را در زندگي تقليل دهيم و از موهبتهاي طبيعت استفاده كنيم. البته ما بايد از موهبتهاي طبيعت استفاده مسوولانه كنيم و استفاده ناروا از طبيعت نداشته باشيم و به نسلهاي آينده و تعادل طبيعت و هماهنگهاي زيست بوم هم فكر كنيم. در شرايط كنوني ما استفاده غيرمسوولانه از طبيعت داريم و نتيجه اين چيزي جز تخريب طبيعت نيست. بايد توجه داشت كه برخي الگوهاي نادرست توسعه ميتواند منشأ حوادثي نوپديد در آينده براي بشر بشود. ممكن است در آينده فجايعي در طبيعت به وجود بيايد كه ناشي از رفتار و نگرش غلط ما به توسعه باشد. اين فجايع حتي ميتواند فاجعه بارتر از زلزله باشد.
توسعه نهادي مهمتر از هر مسالهاي
در مجموع من فكر ميكنم عقلانيت و توسعه و مديريت عقلاني سيستمهاي اجتماعي در واقع طبيعت، عنصر تعيينكننده صناعات اجتماعي است و در واقع صناعت مدني و مديريت عقلانيت است كه ميتواند به ما كمك كند كه با طبيعت همجواري خلاقي داشته باشيم.
به نظر من مساله توسعه نهادي از هر مسالهاي مهمتر است. تصور كنيد جامعه سيستمهاي حمايتي خوبي داشته باشد. تفاوت ژاپن و ايران در مواجهه با زلزله در مساله توسعه است. نبايد به توسعه نگاه فني و بوروكراتيك داشته باشيم. دستيابي به توسعه نيازمند نهادهاي اجتماعي و علمي و فرهنگي است كه من آن را به همان تعبير جامعه و دولت فعال خلاصه ميكنم.
براي نمونه سطح مشاركت خلاقانه عمومي در جامعه ژاپن بالا است و اينطور نيست كه فقط دولت كار كند بلكه نهادهاي اجتماعي فعال هستند و آماگي دارند تا با مشكلات مواجه شوند و دولت حامي اين نهادها هستند. اگر تنظيمگري بالايي در جامعه باشد اين مسائل قابل پيشبيني خواهند بود. پيشگيريها و آموزشهاي موثر به جامعه ارايه ميشود و سيستمها از نظر ساخت اجتماعي و شهري مقاوم ميشود و نهادهاي علمي و آموزشي و تكنولوژي ميتواند در خدمت مواجهه صحيح با طبيعت قرار گيرد.