به بهانه دوازدهمين سالروز درگذشت منوچهر آتشي
باغ هزار چشم برويد ز من
ندا آلطيب
«شاعر، معترض متولد ميشود»
و او معترض بود، شاعري كه زاده سرزمين جادو بود و رمز و راز. به گواهي شناسنامهاش زاده مهرماه سال 1310 خورشيدي بود در روستاي «دهرود» دشتستان در بخش بوكان بوشهر. اما شك داشت تاريخ حقيقي تولدش همين باشد و حدس ميزد پدر براي فرار از اجباري يا گرفتن جيره اضافه كارمندي يا هر چيز ديگري، تاريخ دو سال قبل را براي تولدش گذاشته باشد. مهم هم نبود زاده چه سالي باشد و چه روزي، او معترض بود و «شاعر معترض متولد ميشود اما شكل و شيوه اعتراض در طول زندگي و جريان رشد ديگرگوني ميپذيرد. اما اينجا تو همين كه كودكي خيالباز و گريزان از ديوارهاي خانه و روستايت هستي، همين كه گريزان و خيالبازي، يعني معترضي؛ يعني به آنچه هستي و داري قانع نيستي؛ يعني آنچه را داري نميپسندي؛ بهترش، بيشترش يا ديگرش را ميخواهي. زيرا هميشه آنچه هست واقعا نادلپسند است. زيرا هميشه آنچه نيست، دلپذير است و همين انگيزه حركت و جستوجو خواهد بود.»
معترض بود و بيقرار. عناصر شعرش اما همان عناصر آشناي طبيعت بود؛ زمين، كوهها، آدمها، گردنهها و گردنهبندها و... و اسبها و... البته زنها.
معترض بود و يكجا بند نميشد. ميان بوشهر و تهران مدام در حركت بود. زماني به دانشسراي عالي تهران آمد و بعد از دريافت مدرك كارشناسي زبان انگليسي، شد دبير آموزش و پرورش. زماني به راديو و تلويزيون رفت و به عنوان اديتور مشغول به كار شد ولي دوباره هواي بوشهر را كرد و بعد از بازنشستگي روانه خاك دامنگير ديارش شد. بازنشستگي اما براي او به معناي استراحت و آسودن نبود و به قول خودش«پيرانهسر» هم در يك شركت خصوصي مشغول به كار بود براي گذران زندگي اما باز هم بيتاب بود و دوباره به تهران بازگشت و اينبار در موسسه فرهنگي- هنري «كارنامه» مشغول به كار شد. مسوول صفحات ادبي مجلات بود و البته كارگاه شعر هم ميگذاشت براي جوانترها.
معترض بود باز هم. آرام نداشت. هرچند ديگر در شعرهايش آن سختي و خشونت ديده نميشد و لطافت بر كلامش نشسته بود.
از روزگاري كه «آهنگ ديگر» را سروده بود، سالها ميگذشت و در اين فاصله دفترهاي شعرش پرشمارتر شده بودند؛ «آواز خاك»، «ديدار در فلق»، «بر انتهاي آغاز»، «تا آخرين چكاوك»، «سفر خاكستر»، «وصف گل سوري»، «گندم و گيلاس» و چند دفتر ترجمه.
پير نبود اما سختي روزگار را كه چشيده بود و كدام شاعري است كه روزگار بر او سخت نگرفته باشد؟!
پير نبود. 74 سال كه چندان هم پير نيست اما خسته بود و باز هم معترض. شاعرها انگار هميشه معترضاند و اينبار فرياد اعتراضش را بر سر زندگي فرود آورد و به قلبش فرمان ايست داد در بيمارستاني در تهران كه نامش «سينا» بود؛ بلندترين اعتراضش شايد همين بود. رساترين فريادش.
بر سر خاكسپارياش هم حرف و سخن كم نبود و عدهاي تهران را مأمن او ميخواستند و تعدادي ديگر بوشهر را. هماستانيهايش نامهنگاري كردند و درخواست و امضا و... و خاك دامنگير، يك بار ديگر كار خود را كرد و او را به آغوش كشيد و اينبار براي هميشه.
و حالا در آرامگاه امامزاده عبدالمهيمن بوشهر سنگي است سپيد به نام «منوچهر آتشي» كه در كنار مرد مبارز جنوب، شيخ حسين چاهكوتاهي، فارغ از قيل و قال دنيا و مافيها آرام گرفته است... اما آيا به راستي شاعران بعد از مرگ آرام ميگيرند يا فرياد اعتراضشان همچنان پرخروش است؟!