• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3959 -
  • ۱۳۹۶ چهارشنبه ۱ آذر

بزم انسانيت در جاده‌هاي كرمانشاه

صابر گل‌عنبري

سه‌شنبه 23 آبان پس از جمع‌آوري مختصر كمكي از دوستان و آشنايان تهراني عازم مناطق زلزله‌زده غرب كشور شديم. قرار شد در سنندج كمك‌هاي نقدي به اجناس لازم از جمله چادر، پتو و وسايل گرمايشي بدل شود. به سنندج كه رسيديم ولوله و تكاپوي شگفت‌انگيزي در جريان بود. ايستگاه‌هاي مردمي و دولتي زيادي براي جمع‌آوري كمك‌ها داير شده بود. مردم صف بسته بودند. به محلات فروش پتو و چادر كه مي‌رفتيم، براي نخستين بار فروشنده‌ها، كالاهاي خود را جيره‌بندي كرده بودند. چادر و پتو ناياب شده بود، اما خبري از بازارِ سياه نبود. پس از پرس و جوي بسيار، ما را به يك توليدي چادر در محله گلشن سنندج رهنمون كردند. وارد كارگاه كه شديم، با پرسش شگفتي مواجه شديم. چادر براي چه مي‌خواهيد؟ همين كه گفتيم براي زلزله‌زدگان، به ما گفته شد بمانيد. صاحب كارگاه، فروش چادر براي مصارف شخصي را منع كرده بود و به كساني هم كه براي خريد چادر براي ارسال به مناطق زلزله‌زده مراجعت مي‌كردند، تنها 5 چادر، آن هم به زير قيمت توليد مي‌داد. كلي اصرار كرديم كه بيش از 5 چادر به ما بدهد، اما نشد. پاسخ ايشان منطقي بود، مي‌خواست به همه مراجعين برسد و همه در اين كار خير شركت كنند. خريداران را سوگند مي‌داد كه حتما چادرها براي آسيب‌ديدگان از زلزله باشد. وضعيت بازار پتو در سنندج هم به اين منوال بود. خلاصه، كار خريد در روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه در سنندج انجام شد و پگاه جمعه راهي جوانرود شديم تا از آنجا به ثلاث باباجاني، ازگله و سرپل ذهاب عزيمت كنيم. سبقت خودرو‌ها در طول مسير از جنس ديگري بود. مانند آن را نديده بودم. «أُولئِك يُسارِعُون فِي الْخيْراتِ وهُمْ لها سابِقُون» (اينانند كه در انجام كارهاي نيك شتاب مي‌كنند و بر يكديگر پيشي مي‌گيرند.)  همه مي‌شتافتند تا زودتر كمك‌ها را به مقصد برسانند. در اين ميان هم، ديگر خودروها كنار مي‌زدند تا راه بر كاروان‌هاي كمك‌رسان بازتر شود. جاده‌هاي منتهي به مناطق زلزله‌زده نمايشگر نوع‌دوستي و اتحاد ملت ايران بود. اين روزها جاده‌هاي سياه‌پوش كرمانشاه حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارند. شاهد عيني ترجمان مردمي «فاستبقوا الخيرات» شده بودند. در طول مسير كامياران ـ جوانرود در ورودي روستاها مردم تابلو به دست تقديركنان و تشكرگويان به استقبال آمده بودند. هر اندازه كه جلوتر مي‌رفتيم، جاده حرف‌هاي تازه‌تري از حضور و عظمت ملت ايران داشت. رانندگان اتومبيل‌هاي حامل كمك‌ها كه ساعت‌ها نخوابيده بودند و صدها كيلومتر تاخته بودند، با ديدن اين صحنه‌ها قوت قلب مي‌گرفتند و اشك شوق در چشمان‌شان جاري و ساري مي‌گشت. طبيعت هم سرخوش از اين بزم مردمي بود. ترنم نسيم پاييزي خمار از گوش مي‌برد و خواب از چشمان نخفته مي‌ربود. خستگي كه نتوانست كسي را از پاي بيندازد، خود از پاي درآمد. وقتي به جوانرود رسيديم، جوانان چنان رودي‌خروشان در جنب و جوش بودند. كسي آرام نداشت. در ورودي شهر به استقبال آمده بودند. آش محلي، چاي داغ و شيريني به رانندگان و سرنشينان تقديم مي‌كردند. به كردي و فارسي تشكر مي‌كردند. شادي و اندوه در هم آميخته بود. جواني سرمست از اين حماسه بي‌نظير مردمي، مي‌گفت زلزله تنها جسم ما را لرزاند، اما دل و جان‌مان نلرزيد. در دل جوانرود، كمپين مردمي بزرگي خودنمايي مي‌كرد. به ديدار يكي از معتمدان سرشناس جوانرودي آقاي دكتر محي‌الدين محمدخاني رفتيم. به ما گفت كه كمك‌ها به همه روستاها و مناطق رسيده و بهتر است ديگر كمك‌ها تجميع و مديريت شده در روزها، هفته‌ها و ماه‌هاي آتي توزيع شود، چون زلزله‌زدگان حداقل يك سال تا به سامان برسند و اسكان دايم يابند، به كمك‌هاي متنوع نياز دارند. دكتر محمدخاني كه چشمانش با خواب سرِ ستيز داشت، با بغضي در گلو خبر از جان باختن يك راننده بوكاني در اثر سانحه رانندگي در نزديكي جوانرود داد. «ابوبكر معروفي» شتاب داشت زودتر به مقصد برسد، چه بسا در دل ماتم‌زده كودكي، كورسويي براي شادي بگشايد. كمك‌هايش رسيد و غرض حاصل گرديد؛ اما تقدير اين بود كه روحش نظاره‌گر تلاقي ماتم و سور باشد نه جسمش. آمد و جان ارجمندش بداد تا ديگري جان گيرد.
«تن و خواسته زير فرمان تست / سر ارجمندان و جان آن تست »
جوانرودي‌ها در حال تدارك تشييع باشكوه پيكر آقاي معروفي و بدرقه ايشان بودند و ما پس از تخليه كمك‌هاي ناچيز خود از نيسان، با خودروي شخصي قصد روستاهاي زلزله‌زده كرديم. به ما گفته شد كه مسير جوانرود ـ ازگله ترافيك سنگين است و بهتر است از مسير اسلام‌آباد غرب به سرپل ذهاب رفته و از آنجا از روستاهاي ميان اين شهر و ازگله ديدن كنيم. به 30 كيلومتري سرپل ذهاب كه رسيديم، شاهد ترافيكي بسيار سنگين بوديم، حتي امكان حركت لاك‌پشتي خودروها هم نبود. خودروهاي سبك و سنگين حامل كمك از استان‌ها و شهرهاي مختلف ايران‌زمين آمده بودند. كمتر خودروي سواري شخصي هم پيدا مي‌شد كه كمك‌هاي عيني در صندوق و صندلي عقب خود تعبيه نكرده باشد. نوشته «تسليت كرمانشاه» بر تارك اتومبيل‌ها حكايت از آن داشت كه همه براي تسليت به كرمانشاه و تسلاي خاطر كرمانشاهي‌ها آمده‌اند «مبادا دل مرزبانان شكسته شود/ برين انجمن كار بسته شود.» جمعه بود و همه براي اداي وظيفه خود در قبال مرزنشينان مرزبان در غرب كشور آمده بودند تا جلوه‌اي ديگر از عظمت، يكدلي و يكپارچگي ايران و ايراني را بيافرينند. از پارچه‌نوشته‌ها و نمره‌هاي خودروها مي‌شد هويت كمك‌كنندگان را تشخيص داد. از جاي جاي كشور عزيزمان از هر قوميت، دين و مذهبي بودند. از هر شهر و استاني. از هر محله و هياتي، از كسبه خيابان 20 متري شهيد بهشتي قم و هيات عشاق‌‌الحسين(ع) مباركه اصفهان گرفته تا محلاتي در بابل و رضوانشهر. ما كه در جوانرود كمك‌هاي عيني خود را تحويل داده بوديم، تصميم به بازگشت گرفتيم تا به سهم خود از بار ترافيكي بكاهيم و راه را بر عبور خودروهاي حامل كمك هموارتر گردانيم. در مسير بازگشت در شهر كامياران جلوه زيباي ديگر از عظمت مردم را به نظاره نشستيم. از نوشته‌ها و تابلوهاي در دست مردمِ به صف كشيده در دو طرف خيابان مركزي شهر هويدا بود كه براي بدرقه راننده فداكار بوكاني آمده‌اند. در طول مسير كامياران ـ سنندج نيز در مبادي روستاها پير و جوان، زن و كودك به بدرقه آمده بودند. چه مي‌كند اين شبكه‌هاي ارتباط‌جمعي و تلگرام! به 10 كيلومتري سنندج كه رسيديم، خودروها به احترام آقاي معروفي از حركت باز ايستاده بودند. هزاران نفر در دو سوي جاده، گل به دست و تسليت‌گويان انتظار آمدن پيكر ايشان را مي‌كشيدند. همه روي برگه‌هاي كاغذي كوچك به دو زبان فارسي و كردي نوشته بودند: تسليت بوكان! سه‌ره خوشي بوكان!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون