مددكار كميته امداد از افزايش تعداد زلزله زدگان فقير ميترسد
چادر به آدمها اميد نميدهد
بنفشهسامگيس
در مصوبه 1388 هيات وزيران براي تعيين ضريب محروميت مناطق كشور، ضريب محروميت ثلاث باباجاني، 7 است و ضريب سرپلذهاب، 6 و ضريب جوانرود، 6. در مصوبه دولت، بالاترين ضريب محروميت، 9 است و ضرايب هرچه به 9 نزديكتر باشد، يعني ميزان محروميت، بيشتر است. شهر يا روستاي با ضريب 9، يعني مردمانش 10 قدم تا مرگ فاصله دارند، با ضريب 8، يعني 30 قدم و با ضريب 7 يعني 60 قدم.
شهناز عبداللهي، مددكار كميته امداد شهرستان ثلاث باباجاني بود. خانه شهناز، «جوانرود» بود و از آسيب زلزله در امان ماند. اما خانه مادر و پدر و برادرها و خواهرهايش، ثلاث باباجاني بود و خانه 4 خانواده، با خاك يكسان شد و 10 روز است كه در چادرهاي هلال احمر زندگي ميكنند. شهناز، از روز اول بعد از زلزله، اتاق اتومبيلش را پر كرد از كمكهاي مردمي كه به كميته امداد فرستاده ميشد و به تكتك چادرها سر كشيد و مواد غذايي و پوشك و پتو و شير خشك به زلزلهزدگاني داد كه خيليهايشان، مددجوي كميته امداد هم نبودند.
«در اين شرايط، چطور ميشد فرقي قائل بشيم؟»
مددكار كميته امداد، در اين روزها تصاوير تلخي ديد. تصاويري كه هشدار ميداد تعداد مددجويان ثلاث باباجاني، بيشتر ميشود. مددجوياني كه تا قبل از ساعت 9 و 48 دقيقه شب 22 آبان 1396، كاسب و كارگر فصلي و دامدار بودند اما زلزله، دامهايشان را كشت و مغازههايشان را ويران كرد و خانههايشان را آوار كرد و آنها ماندند با تودهاي سنگ و آجر كه هر تكهاش، يادشان ميانداخت «همهچيز» را از دست دادهاند.
«به چادرها كه سر ميزدم، بچههاي كوچولو رو ميديدم كه از سرما ميلرزيدن. رفته بوديم ازگله، پيرمردي بود كه خيلي گريه ميكرد. فكر كردم براي خراب شدن خونهاش گريه ميكنه. گفت دخترم با دو تا بچهاش، سر پل ذهاب موند زير آوار. نميدونم جنازهاش رو كجا دفن كردن و اينجا هم ماشيني نيست منو ببره سرپل.»
شهناز، همان روز اول كه در شهر و روستاهاي اطراف ثلاث چرخيد و از احوال مددجويانش سراغ گرفت، اين گزارش را روي كاغذ آورد: «1928 خانوار در ثلاث تحت پوشش هستند كه از اين تعداد 1350 خانوار مستمري ميگيرند و بقيه، مشمول كمكهاي موردي هستند و درآمد ماهانه خانوارهاي مددجو، كمتر از 500 هزار تومان و محدود به يارانه و مستمري كميته امداد است. از مجموع مددجويان تحت پوشش، 600 خانوار، زن سرپرست هستند و 200 خانوار، سرپرست مرد ازكارافتاده دارند، 170 مددجو، يتيم هستند و باقي، سالمندان بالاي 60 سال و مشمول طرح شهيد رجايي. خانه يكهزار و 150 خانوار از مددجويان، بطور كامل تخريب شده، 200 خانه تعميرات جزيي لازم دارد و 550 خانه، تعمير كلي.»
شهناز، 4 شب اول بعد از زلزله را، كنار خانوادهاش در چادرهاي هلال احمر سپري كرد. در چادر خوابيد تا بيخانماني ناشي از زلزله، اين واقعيت تلخ را به ساعات بيدارياش گره بزند كه «هفتههاي آينده كه از كمكهاي مردمي كم بشه، تعداد مددجويان ثلاث به 3 هزار نفر هم ميرسه.»
شهناز در اين روزهاي بعد از زلزله، وقتي به اداره كميته امداد شهرستان ميرفت تا اتومبيلش را از كمكهاي مردمي اهدايي پر كند، صف طويل اهالي شهر را ميديد. صف طويلي از مردمي كه مددجو نبودند اما زلزله، برايشان آواري از فقر بهجا گذاشته بود و ديگر ناني براي خوردن نداشتند و كنار ورودي كميته امداد، صف ميكشيدند تا بتوانند يك ظرف غذاي گرم يا چند عدد كنسرو بگيرند. شهناز ميگويد در شهرستاني كه 37 هزار نفر جمعيت و 5 هزار و 500 خانواده دارد، بعد از زلزله، بعد از ساعت 9 و 48 دقيقه 21 آبان 1396، هيچ منبع درآمدي براي مردم نمانده.
«قبل از زلزله هم فقر توي ثلاث بيداد ميكرد. يك شهر محروم و دور افتاده كه نه كارخونه داشت و نه مركز تجاري. ثلاث حتي بيمارستان هم نداشت. فقط يك درمانگاه داشتيم و مردم با قاچاق كالا و دامداري و كارگري زندگي ميكردند. متوسط درآمد، شايد، شايد 500 هزار تومن بود.»
سرماي ثلاث، معروف است. شهناز ميگويد. ديشب، گزارشگر سازمان هواشناسي هشدار ميداد كه باران در كمين زلزلهزدگان نشسته. سرما و باران و بيخانماني، مثلثي ميسازد صدبرابر وزن آوار خانههاي ثلاث.
«سرما كه موندگار بشه، مردن آدما هم بيشتر ميشه. من كه خونهام هيچ مشكلي پيدا نكرد، هر روز كه ميرسم ثلاث، هر روز كه لابلاي چادرها ميگردم براي توزيع كمكهاي مردم، از سرما به خودم ميلرزم. اين مردم چطور توي چادر دووم بيارن با چراغ نفتي ؟ هنوز دستشويي سيار ندارن، هنوز حمام سيار ندارن، شغل و سرمايهاي هم كه براشون نمونده. با اين چادر نميشه به مردم اميد داد خانوم.»
خانه قباد بيژندي اما خراب شد. بيژندي، معاون كميته امداد سرپل ذهاب است و هر روز، به ساختمان امداد سر ميزند و كمكهاي مردمي اهدايي را جمع كرده و بين همسايگان، بين اهالي شهر توزيع ميكند.
«6 نفريم و ديشب، فقط 4 تا كنسرو داشتيم براي خوردن. خانومم گفت چرا از اين كمكها براي خودمون نمياري؟ گفتم اينا كمك مردمه براي اين مردم. خيلي از اين مردم حالا با از دست دادن سرپرست و بيخانماني و از دست دادن شغل و سرمايه، از مددجوي ما هم مستحقترن.»
اهالي سرپل، از ساعت 9 و 48 دقيقه شامگاه 21 آبان 1396، هر ساعت را به اندازه يك سال سپري كردند. بيژندي، حساب زمان را از دست داده بود وقتي صحبت ميكرد.
«امروز چه روزيه خانوم؟»
بيژندي صدها جسد جابهجا كرد بعد از زلزله و مرگ دهها نفر را به چشمش ديد.
«دختر 9 سالهاي بود. هيچ زخم و جراحتي هم نداشت. پرستار نبضش رو گرفت، نور انداخت به چشماش، نفس نميكشيد. ثانيهاي نگذشت، نبضش رو گرفتم، پرستار نور انداخت به چشماش، بچه تموم كرده بود. خيلي از اهالي شهر، همون وقت كه زمين لرزيد و خونهها لرزيد، از ترس سكته كردن.»
هواي سرد، دور چادرهاي نازك ميپيچد و به تكتك سلولهاي بيخانمانهاي گرسنه غمدار نفوذ ميكند. در فاصله چند صد كيلومتري سرپل، هيچ كسي درك نميكند فرو ريختن تمام حاصل يك عمر ظرف 21 ثانيه يعني چه. در فاصله چند صد كيلومتري سرپل، تصاويري از تلويزيون پخش ميشود و اخباري روي خروجي خبرگزاريها ميآيد و دهان به دهان ميچرخد كه «كمكهاي اهدايي مردم براي مناطق زلزله زده... كمكهاي اهدايي مردم براي مناطق زلزله زده...»
و بيژندي از من ميپرسد: «يك نفر چند تا پتو لازم داره خانوم؟»
گفتم: «شايد دو تا.»
«پريشب، ساعت 4 صبح سه تا پتو انداختم روي پسرم كه از سرما نلرزه. خودم رفتم بيرون از چادر، آتيش روشن كردم و تا صبح پاي آتيش نشستم. كف چادرهامون روي زمينه. پس بايد حداقل دو تا پتو روي زمين بندازيم كه بتونيم روي زمين بخوابيم. توي اين سرما، با اين چادرهايي كه سرما و رطوبت رو به خودش ميگيره، بايد حداقل دو تا پتو روي خودمون بندازيم كه از سرما نلرزيم.»
گفتوگوي من و اين مدير دولتي، باقي گفتوگو، وقتي سوال و پرسشهاي معمول و تكراري، جاي خودش را به درد دل داد، تمام آن يك ساعت گفتوگو با هموطني كه 650 كيلومتر دورتر از شهر من بود و سرماي پاييز و سردي آوار و برودت بيخانماني، پوسته تك تك كلماتي بود كه بر زبان ميآورد، هر سوالي بيمعنا بود. هر اظهارنظري، هر جملهاي به نشانه همدردي ابتر...
«ميگن چادرهاي زلزلهزدهها پر شده از مواد غذايي. ميگن زلزله زدهها از كمكهاي مردم اشباع شدن. واقعا داخل چادري كه 4 نفر، 5 نفر هم بايد بخوابن و هم زندگي كنن، چقدر مواد غذايي ميتونيم نگه داريم ؟ اگه خيلي خوشبين باشيم، دو هفته بعد كه مردم، همين ذخيره غذايي رو مصرف كنن و موج كمكها هم به سردي بره، مردم با چه چيزي مواجه ميشن؟ خيليها، نميتونن توي صف توزيع سبد غذايي بايستن، عزت نفسه، غروره، هر چي، نميتونن برن توي صف. براي من هم خيلي سخته. سخت بود. ولي رفتم و ايستادم. از صف كه بيرون اومدم، ديدم همسايهام، دورتر از صف ايستاده و فهميدم كه نميتونه بياد قاطي جمعيت. رفتم دوباره توي صف، براي همسايهام هم سبد غذايي گرفتم. اينجا ديگه خانوم همهمون زلزله زدهايم. همه شهر زلزله زده است. ما كنار ورودي شهر چادر زديم. چند تا چادر هستيم، فرهنگي و كارگر و راننده و كارمند... همسايهمون، همون كارگر، تمام ترسش اينه كه اگه كمكهاي مردم، اگه اين شور كمك و همدردي قطع بشه چكار كنه.
ميگن چرا شهر رو ترك نكردين. نميتونستيم بريم. كجا ميرفتيم؟ اون شبي كه زلزله اومد، من 5 ليتر بنزين توي ماشينم داشتم. ولي كجا ميرفتم؟ تلفنها آنتن نميداد، هيچ كسي از حالمون خبر نداشت، جاده بسته شده بود چون كوه ريزش كرده بود، برق نبود، پمپ بنزين از كار افتاده بود، بنزين رو نگه داشتم كه اگر هيچ چيزي براي گرم شدن نداشتيم، بنزين بريزم روي لباسهامون و آتيش بزنم براي گرم شدن. ما به شرايطي رسيديم كه براي رفع تشنگي رفتيم سراغ آب برف پاك كن ماشينهامون و اونا كه تموم شد، رفتيم سراغ آب كف تانك توالت فرنگيها. ما از چي اشباع
شديم خانوم؟»