دم دراز سياست
سيد عبدالجواد موسوي
من با دوستان روزنامه اعتماد عهد كرده بودم يك روز در ميان در صفحه آخر در خدمت شما دوستان عزيز باشم. يعني روزهاي يكشنبه، سهشنبه و پنجشنبه. هنوز هم بر سر پيمان خود هستم اما اگر يك وقتهايي ميبينيد اثري از يادداشتهاي اين بنده كمترين در روزهاي يادشده نيست مرا به بدعهدي متهم نكنيد. من طبق وظيفهام مينويسم و عدهاي از دوستان هم به حسب وظيفه مهر باطل شد برآن ميزنند و... فاتحه. اين جور وقتها با خودم ميگويم: آخر تو را چه به سياست؟ هركسي را بهر كاري ساختند. تا همين جايش هم به تو لطف كردهاند كه اجازه دادهاند در اموري كه به تو هيچ دخلي ندارد گرد و خاك راه بيندازي و صدايت را بلند كني. برو دنبال كارت و... اما كجا بروم كه سراغي از سياست نباشد؟ پايم را كجا بگذارم كه دم سياست آنجا حضور نداشته باشد؟ همين پريروزها مشهد بودم. مشهدي كه از هر سمت سرت را ميچرخاندي گنبد و بارگاه امام رضا عليهالسلام را ميديدي حالا جوري شده كه از داخل صحنهاي تازه تاسيس هم نميتواني گنبد و گلدستههاي قديمي را ببيني. چه كسي مقصر است؟ اطراف حرم از هر طرف برجهاي عجيب و غريب سر بر كشيدهاند. اگر بگويم مشهد يك شهر زيارتي است و بايد هم زيارتي باقي بماند به همسويي با آقاي علم الهدي متهم نميشوم؟ اگر بگويم چرا معماري خود حرم به اين روز افتاده به مخالفت با آقاي رييسي و اطرافيان ايشان متهم نميشوم؟ ولي به خدا به پير به پيغمبر من حرف سياسي نميزنم. من آنچه را ميبينم بر زبان ميآورم. بدون درنظر گرفتن ملاحظات مرسومي كه پدر همه مارا درآورده. اين مشهدي كه من ميبينم به زودي تبديل به يكي از بيهويتترين شهرهاي اين سرزمين ميشود. چيزي در اينباره
نگويم چشم نميگويم.