بزرگا مردا كه او بود
سيد عبدالجواد موسوي
اسم مجتبي عبدالله نژاد را روي جلد كتابهاي پليسي ميديدم و مثل خيلي از همكاران و دوستانم حكم به ظاهر ميكردم. فكر ميكردم يكي از بيشماران مترجمهايي است كه اندكي زبان خارجي ميداند و كمي فارسي و همانند عوام عاشق اكشن است و پليس بازي. جدي نميگرفتم. اما اسم عبدالله نژاد توي ذهنم ماند. ماند تا اينكه يادداشتهايي از او را در كرگدن خواندم و بعد يادداشتي درباره احمد شاملو. و بعد از آن كتابي با نام گفتوگو با مسعود سعد سلمان. باز هم نام كتاب مرا رماند. ياد گفتوگوهاي زردي افتادم كه پيشتر در روزنامهها ديده بودم. اما دو سه خط خواندن از كتاب كافي بود تا بدانم با چه دانشي مردي مواجه هستم. ارادتم به او روز به روز بيشتر و بيشتر ميشد. تعصبش روي زبان فارسي بينظير و مثال زدني بود. شعر كلاسيك را خيلي خوب ميشناخت و ميفهميد. با اين همه از ادبيات روز دنيا نيز غافل نبود. با همه فضل و دانشش خيلي راحت عذرخواهي ميكرد و اين ويژگي بر بزرگي و كرامتش ميافزود. همين چند روز پيش جملاتي از او خواندم در تعريف ادبيات پليسي و نگاهم كلا به اين شكل از ادبيات عوض شد.اي كاش بيشتر ميماند تا بتوانيم از او بيشتر بياموزيم. در اينكه مرده پرستيم، هيچ شكي نيست اما او از آن دسته آدمهايي بود كه به هنگام زنده بودنش نيز قدرش را ميدانستيم و در جمع دوستان به فضل و دانشش معترف بوديم. آدمهايي مثل او روز به روز كمتر و كمتر ميشوند و اين هولناك است. براي ما چيزي جز زبان و ادبيات فارسي باقي نمانده است و همين مقدار سرمايه را هم مديون امثال مجتبي عبداللهنژاد هستيم كه شرافتمندانه و بيهيچ چشمداشتي همه جان خود را بر سر حفظ و حراست از ادبيات فارسي گذاشتند. چقدر خوشحال بودم كه قرار است در صفحه آخر روزنامه اعتماد در كنار هم باشيم. دلم نيامد بعد از رفتنش چيزي غير از يادكرد او در اين صفحه بنويسم. خدايش بيامرزاد.