• ۱۴۰۳ يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3187 -
  • ۱۳۹۳ يکشنبه ۳ اسفند

به ياد زاون قوكاسيان و روزهاي روشنش در اصفهان

او نمي‌توانست نااميد باشد!/زاون، فرزند خلف شهرش بود

 

  مريم قدسيه /  «نمي‌توانم نااميد باشم» اين جمله‌اي بود كه چندين بار در طول گفت‌وگو تكرارش كرد. هر جا كه بحث به نقطه‌اي مي‌رسيد كه هم او و هم ما نمي‌دانستيم بايد چه بگوييم. لحظاتي كه از پي سكوتي غضب‌آلود و پربغض مي‌آمدند، وقتي كه حرف‌ها به دردها مي‌رسيدند و به آنچه واقعي مي‌ديديم. حال و روز شلخته و بي‌سر و سامان سينماي امروز كه وقتي از آن حرف مي‌زد آرامش عجيب و لبخند دايمي صورتش را براي دقايقي به هم مي‌ريخت. تن صدايش بالاتر مي‌رفت و چشمانش كه معمولا وقتي حرف مي‌زد بسته بود؛ گشوده مي‌شد. او با ما همصدابود و هم عقيده. او هم عصباني بود از خيلي چيزها ولي نا اميد نبود و به قول خودش نمي‌توانست نا اميد باشد. بله زاون نمي‌توانست نااميد باشد كه مانده بود، اين همه سال مانده بود و يك لحظه آرام نگرفته بود. كار هر كسي نبود ماندن و ساختن. تلاش براي ساختن. البته كه او صبور بود. دلدار و آرام با نگاهي تسلي بخش و پر قوت كه دلت مي‌خواست قبولش كني و تو هم نتواني نااميد شوي!
زاون را چند روز قبل از رفتنش به اتريش ديدم با همان قيافه هميشگي، همان لبخند و همان انرژي سرشار و حواسي كه متوجه همه‌چيز بود. از چندين و چند بار تعارف آب و نوشيدني خنك به ما كه مهمانش بوديم تا پيدا كردن فيلمنامه دوستي كه نمي‌دانست چرا دفتر جشنواره طرحش را رد كرده در انبوه كاغذهايش روي ميز ناهارخوري خانه و عجيب كه زاون تمام چون و چراها و جزييات ماجرا را در خاطر داشت!
ديدار بعدي حدود چهار ماه پس از آن روز بود. روزي كه به اصفهان برگشت. با ظاهري متفاوت و غير قابل باور! ولي با همان لبخند، همان مرام و همان معرفت عجيب! عجب كه زاون هنوز از ما جلوتر بود، هنوز هم حواسش به همه جا بود! از چهره شهر و روزهاي سرخ اسيد گرفته تا پرس وجو از حال درسي دانشجويي كه به عيادتش آمده بود و شنيدن جزييات پاس كردن يك واحد درسي خاص! عجب كه با آن حال نزار و رمق رفته هنوز پر از سوال و ستاره بود! پر از پرس‌و‌جو از سينما و آدم‌ها و پر از اشتياق براي نوشته‌ها و فيلم‌هايي كه مي‌خواست در راه باشند! زاون نمي‌توانست نااميد باشد و به مدد همين مهر بي‌پايان اينجا زيست كرد و فرزند خلف شهرش شد! او فرزند اصفهان بود و سينما رويايي كه هر شب در دامن شهر با آن به خواب مي‌رفت و تحققش به روزهايش روشني مي‌بخشيد.
 يادش گرامي و راهش برقرار

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها