چرا عارف؟
جريان اصولگرا كه بعد از فوت آيتالله مهدويكني و مرحوم عسگراولادي عملا چهرههاي كاريزما و بانفوذ خود را از دست داده است و چهرههايي هم همچون آقاي باهنر نتوانسته خلأ آن دو چهره را براي اصولگريان پر كند اين روزها به نظر ميرسد به دنبال شخصيتهاي ملي ميگردند كه بتوانند حلقه وصل و مركز ثقلي براي دو جريان سياسي كشور باشند. جريان اصلاحطلب هم بعد از درگذشت آيتالله هاشميرفسنجاني خطر به حاشيه رفتن مجدد آنان مطرح بود كه با محوريت سيدمحمد خاتمي و ميدانداري محمدرضا عارف توانست از اين خطري كه اين جريان سياسي را تهديد ميكرد، عبور كند. يادمان نرفته است كه اصلاحطلبان كه بعد از حوادث 88 عملا از عرضه قدرت كنار گذاشته شده بودند و چهرههاي شاخص اين جريان هم تصور نميكردند بتوانند مجددا وارد صحنه شوند اما آقاي عارف با وجود جو سنگيني كه در ماههاي منتهي به انتخابات خرداد 92 نسبت به اصلاحطلبان و حتي شخص او حاكم بود اما با بسيج جوانان توانست در انتخابات آن سال نقشآفريني كند و پيكره بيجان جريان اصلاحطلب جان دوبارهاي گرفت و در انتخابات بعد از آن هم با ميدانداري او پيروزيهاي ديگر نصيب اين جريان سياسي شد. حال جريانهاي مختلف سياسي اعم از اصولگريان و اصلاحطلبان زعامت و محوريت محمدرضا عارف را براي گفتوگو پذيرفتهاند و او ميتواند كشتيبان خوبي براي هر دو جريان فكري باشد هر چند هيچگاه هويت اصلي خود را كه اصلاحطلبي است از دست نميدهد.