احسان موسوي، معلم كرماني است كه با هزينه شخصي خود دانشآموزي را كه از ناحيه پا دچار شكستگي شده بود به عرصه تعليم و تربيت بازگرداند. 25 سال دارد و نزديك به پنج سال است كه وارد عرصه تعليم و تربيت شده. از اينكه به يعقوب كمك كرده خوشحال است و معتقد است اين كار حسن شروع فعاليتش در زمينه معلمي است! بيش از 15 بار يعقوب را به تهران آورده تا اينكه الان حالش بهتر است.
داستان كمك شما به آن كودكي كه دربارهاش نوشتهاند چيست؟
من استخدام جديد آموزش و پرورش هستم، از سال ۸۹ كه وزارت آموزش و پرورش استخدام داشت من در آن گروه استخدام شدم. از همان سال در مناطق محروم كار ميكردم. ما خودمان ساكن شهر هستيم. من هم در مناطق محروم 100 كيلومتري بم به تدريس مشغول شدم. مدارسي كه اكثر دانشآموزانش فقير هستند. به خاطر نبود امكانات پزشكي يكي از دانشآموزان پاي شكستهاش را تنها با روش شكستهبند محلي بسته بود. به نظر ميرسيد پايش فلج است چون ميدانستم خانواده بسيار فقيري دارد خودم او را براي درمان پيش دكتري در بم آوردم.
يكدفعه تصميم گرفتيد او را پيش دكتر ببريد؟
دانشآموزم گوشهگير بود و من كنجكاو شدم بدانم چرا اين طور است. به مدير مدرسه گفتم كه ميخواهم به ديدن خانوادهاش بروم تا بدانم چه زندگياي دارند. مدير مدرسه هم با من آمد.
وقتي پيش خانوادهاش رفتيم ديديم خانوادهاي هفت، هشت نفره در كپر زندگي ميكنند و پدر هم ندارند. در شرايط خيلي سختي زندگي ميكردند. مادرش ناراحتي معده دارد، يكي از برادرانش ناراحتي كبد داشت كه اتفاقا نانآور خانه هم بود ولي همين تابستان فوت كرد. فهميدم كه حتي پول ويزيت دكتر را هم ندارند براي همين تصميم گرفتم خودم براي درمانش اقدام كنم.
كدام منطقه زندگي ميكردند؟
در ريگان كه تازه شهرستان شده، 100كيلومتري بم قرار دارد. وقتي با خودش صحبت ميكردم ميگفت آرزو دارم پاهايم خوب شود تا راحت راه بروم ولي كسي نميتواند من را به دكتر ببرد. ديگر نميتوانستم وضعيتش را ببينم. تصميم گرفتم هركاري ميتوانم براي خوب شدنش انجام دهم. كمك خدا بود كه اين كار را شروع كردم. دو، سه سال هم طول كشيد. البته من تنها نبودم، دوستان خيلي كمك كردند. اقوام، خانواده و مدرسه خيلي كمكم كردند.
چرا پايش شكسته بود؟
در عشاير كه بودند در منطقهاي كوهستاني و دور از روستا، يخبندان بوده و كولاك. يعقوب هم كه كودك سه، چهار سالهاي بوده، پايش سر ميخورد و ميشكند. همان موقع پايش را يك شكسته بند محلي خيلي محكم ميبندند. به مرور كه بزرگتر ميشود پايش به همان شكل فرم ميگيرد تا اينكه يعقوب به سن مدرسه ميرسد. وقتي راه ميرفت فقط روي پنجه پايش بود و پاشنه جمع شده به سمت بالا.
بعد كه رفتيد بيمارستان چه شد؟
دكتر كه وضعيت پايش را ديد گفت بايد عمل شود. ما هم ديديم هزينهاش خيلي بالا ميشود و نميشود در بم عملش كنيم. تصميم گرفتيم باپوشش بهزيستي براي عملش اقدام كنيم ولي چون خانواده زير پوشش كميته امداد بود، قبول نكردند چون فقط يكي از اين نهادها ميتوانند كمكشان كنند. كميته امداد هم نميتوانست كمكي كند و تنها كمكش اين بود كه چند ماه يك بار نهايتش ۵۰ هزار تومان به خانواده پول ميداد. بعد ما را معرفي كردند به يك موسسه خيريه به نام زنجيره اميد. ما هم بچه را به تهران برديم و موسسه هم گفت مقداري از هزينهها را ميدهد. ما هم براي جراحياش اقدام كرديم.
انگار ۱۵ بار خودتان براي معالجهاش او را به تهران برديد. درست است؟
بله همين حدودها بود. البته شايد هم بيشتر. در اين دو، سه سال گاهي اوقات هر شش روز هفته را براي پيگيري درمان به بيمارستان ميرفتيم.
شنيدهام شما براي تامين مخارج معالجه يعقوب، طلاي مادر و همسرتان را هم فروختهايد!
بعضيها ميخواهند خيلي خبرها را داغ كنند براي همين اين طور مطلب مينويسند وگرنه اصلا آن طور كه نوشته شده نيست.
پس خودتان چقدر هزينه كرديد؟
من هيچوقت نميگويم چقدر هزينه كردم. ضمن اينكه من تنها نبودم، خيليها كمكم كردند ولي هر سري كه يعقوب را به تهران ميبردم نزديك به 400، 500 هزار تومان هزينه ميشد. در اين سه سال نزديك به شش ميليون تومان هزينه شد.
بچه هم داريد؟
بله، تازه چند روز است كه پدر شدهام!
همسرتان هم در آن دوران كنارتان بود؟
من وقتي وارد آموزش و پرورش شدم هنوز مجرد بودم. يك سال بعد از آن ازدواج كردم. اما وقتي ماجرا را فهميد حتي به همراهم تا تهران هم آمد تا بالاي سر يعقوب باشد. خيلي به من كمك ميكرد.
مادر و پدرتان چيزي نميگفتند؟
خانوادهام حتي به من ميگفتند اگر ما هم بتوانيم كمكي به اين خانواده بكنيم حتما اين كار را انجام ميدهيم. وضعيت خانواده يعقوب را ديده بودند و حتي من مادر يعقوب را چندين بار به خانه خودمان آورده بودم. چون گاهي اوقات مجبور ميشدم او را به تهران ببرم كه در كنار يعقوب به عنوان همراه بماند.
وضع خانوادگيتان چطور بود؟
پدرم معلم است و مادرم خانهدار. در آن حدي نبود كه بتوانيم كمكي هم داشته باشيم.
الان حال يعقوب چطور است؟
الان خوب است و ميتواند راه برود ولي چون چند سال پايش بدون توجه مانده بود ضعيف است و لنگان راه ميرود ولي دكتر گفته به مرور زمان بهتر ميشود.
شايد تا آخر عمرش مقداري لنگ بزند ولي حداقل از فلج شدن نجات پيدا كرد.
هنوز هم ازش خبر داريد؟
گاهي تلفني با هم حرف ميزنيم گاهي هم به خانهاش ميروم. به مدرسهاش ميروم و حتي مشكلات درسياش را از معلمش ميپرسم. الان مثل يك خانواده ميمانيم و با هم
در ارتباطيم.