انسانهاي دور از هم
محمد زينالياُناري
محلهها در گذشته، يكي از سلسلهمراتب اجتماعي جامعه ما بودند. اما حالا ديگر شهرهاي امروزي ما بيشتر با منطقه و ناحيه كه تابعي از سيستمهاي اداري و اقتصادي جامعه است قابل تشخيصاند. در گذشته محله گره انساني شامل كوچه، بازار، مسجد و ميداني در ميان آنها بود، اما امروزه، جز خيابانها و مسيرهاي رفت و آمد كه ميتواند مردم را از هم عبور دهند، گرهي وجود ندارد. اهالي محل مانند اعضاي يك خانواده جمع ميشدند و به خاطر ساكن بودن جمعيت در محله، با هم تعامل ميكردند. اگر محله تا امروز دوام آورده بود، با صميميتهايي كه در پاتوقهايش بود، آبستن شكل گرفتن تعاملها، دوستيها و اجتماعات ميشد. اما به جاي جمع شدن در محله مردم امروزي اسير چينش خياباني شده و در مسير كار اسير تردد در فواصل طولانياند. در اين مسيرها تعجبآور است اگر گروهي چند نفره با هم صحبت كنند و راه بروند در حالي كه چيزي ميگويند. گرههاي امروزي ما، شامل ميادين و تقاطعهايي است كه مردم با اتومبيل از آن ميگذرند و اگر هم تعاملي داشته باشند، به مواجهه با اِلِمانهاي شهري و ويترينهاي فروشگاهها محدود ميشود. مردم در شهر به صورت غريبههاي هميشگي تردد ميكنند، از اجتماع درون محله كه پر از سلامعليك، آشنايي رهگذران و «پاتوق»هاي دوستي بود، رها شده و داخل خيابانهايي افتادهاند كه هيچ واسطهاي جز دعوت تابلوها، اغواي ويترينها، نظاره مجسمهها و گرداب ميدانها وجود ندارد. خيابان، جاي حركتهاي فردگرايانه و انزواي عمومي بوده، تعاملي به جز دادوستد كالا و استعمار نشانهها وجود ندارد. خيابانهاي امروزي برعكس محلهها و كوچههاي قديمي كه مردم در آنجا مكانيت داشتند، محل گذشتن و نامكانيتاند و به همين خاطر به ما آرامش نميدهند. آنها انسانها را محو جاذبههاي خود و از هم دور ميكنند. خيابانها جاي شكل گرفتن دوستي و روابط عرضي نيست و به جاي اينكه انسانها را با حضور هم آرام كند، آنها را سرشار از احساس غربت و دلتنگي ميكند.