صندوقخانه آرزوها
سيد محمد بهشتي
زمين كه ميلرزد در كسري از ثانيه همه به مهمترين داشتهمان ميانديشيم، غالبا هم چيزي عزيزتر از جان نمييابيم و «دستِ خالي» از خانه ميگريزيم. اما حتي اگر زنده بمانيم تصور زندگي در فقدان عزيزترين كسان و چيزها و جاها آسان نيست. ليكن زلزله در ايران مساله امروز و ديروز نيست؛ ايران سرزميني پوياست و به صورت تاريخي هيچ نقطهاي از آن مصون از زلزله نبوده. اما سخت است باور اينكه پدران ما در چنين سرزميني، هر بار زندگي را از صفر آغاز كرده باشند و به جز شيون بر از دسترفتهها تمهيد ديگري نينديشيده باشند. امروز وقتي به رويارويي با زلزله ميانديشيم تنها راهكار را استحكامبخشي سازهاي مييابيم. اما زندگي بر فلات بيقرار ايران سبب شده بود شيوههاي به حداقل رساندن آسيبهاي ناشي از زلزله در تاروپود زندگيمان تنيده شود و به همه وجوه آن رسوخ كند. از كالبد و فضاهاي خانه بگيريم تا نوع مناسبات همسايگي تا سرشت صناعتها و پيشهها و حتي روايتها و آيينها به ترتيبي بود كه زلزله حتي اگر دستاوردهاي مادي ما را تهديد ميكرد وليكن همچنان مستمسكهايي اجتماعي و حرفهاي و معنايي براي ادامه زندگي باقي بود. يكي از بهترين مصاديقِ تدبير در برابر زلزله، صندوقخانه بود كه روزگاري بخش جداييناپذير خانههايمان بود. صندوقخانه امنترين جاي خانه بود و ايبسا به جز محارم كسي راه بدان نداشت؛ تربت كربلا، قواره مخملي سوغات كاشان، جامه آخرت متبرك به طواف كعبه، در كنار همه اينها جهيزيهاي بود كه به تدريج براي دختر خانه جمع ميشد و هر كدام تحفه شهري بود و با خاطره سفر يا زيارتي عجين شده بود. پنداري صندوقخانه آينه بيمها و اميدهايمان بود و آنچه در آن گرد ميآمد هم تحمل بزنگاههاي مخاطرهآميز را ممكن ميكرد و هم روياهايمان را دستيافتنيتر و از اينرو به هستيمان معنا و اميد ميبخشيد. به اين تعبير صندوقخانه صرفا يكي از فضاهاي خانه نبود بلكه حكم لنگر زندگيمان را داشت؛ با وجود چنين لنگرهايي كشتي حياتمان در توفانها هرقدر كژ و مژ ميشد واژگون نميگشت. اين صندوقخانه بود كه «ترس» را مترادف با «انديشه» قرار ميداد و به «نگراني» معناي «چشم به راه آينده» بودن ميبخشيد. ناآراميهاي فلات ايران منحصر به زلزله نيست؛ وقوع سيل، تهاجم، قحطي و خشكسالي به ساكنين اين سرزمين آموخته بود كه عزيزترين ماحصل عمرشان را نهفقط در صندوقخانه خانهها كه در صندوقخانه دل و ذهنشان حفاظت كنند. اگر صندوقخانه خانههايمان حافظ داراييمان بود، صندوقخانه دل و ذهن متضمن هستيمان بود و در آن مهمترين داشتهمان يعني «فرهنگ» نگهداري ميشد. بيعلت نيست كه به سال ۱۱۹۲ق وقتي در شرايط ملتهب سقوط كريمخان و روي كار آمدن آقا محمدخان، در كاشان زلزلهاي مهيب رخ داد اين شهر ظرف 9 سال توسط خود كاشانيان همچون جواهري از نو بازسازي شد. آنچيزي كه در اين ميان به ياري كاشانيان آمد رجوع كاشانيان به صندوقخانه دلشان بود، همان چيزي كه ميتوان «كاشاني بودن» نام نهاد؛ در اين صندوقخانه صفاتي چون همت و سختكوشي، قائميت به ذات، كيمياگري گرد آمده بود و اينها درست همان چيزهايي است كه نه تنها در زلزله آسيبي نميبيند بلكه جبران مافات را سهلتر ميكند. پيش از اين نيز رجوع كاشانيان به اين صندوقخانه بارها به كمكشان آمده بود؛ محراب زرين فام مسجد عمادي با تاريخ ۶۲۳ ق يعني همزمان با حمله مغول به اين شهر گواهي ميدهد كه صنعتگران اين شهر توانسته بودند به شيوهاي كاركنند كه يا كمترين آسيب را از التهابات ببينند يا ظرف مدت كوتاهي خود را احيا كنند. اكنون مدتي است كه صندوقخانه از خانههاي ما غايب شده و نسبت به صندوقخانه دل نيز دچار نسيان شدهايم فلذا در بلاها خود را بيلنگر و بيدفاع احساس كرده و دچار استيصال ميشويم. درحالي كه صندوقخانه دل همواره همراه ما است و با وجود نسيان باز نقش خود را در ناخودآگاه ايفا ميكند. ليكن آنچه از خودِ بحرانها خطرناكتر است رفتارهاي ناشي از احساسِ استيصال ما است؛ همچون سرنشينان كشتي گرفتار توفان كه يادشان رفته اين كشتي لنگر دارد و از روي اضطراب مرتكب رفتارهاي خسارتبارتر از توفانزدگي ميشوند. در زلزله اخير رفتارهايي چون رفتوآمد بيهدف در خيابانها و ايجاد ترافيك يا هجوم به پمپبنزينها از اين قبيل بود.
از سوي ديگر راهكاري كه متخصصين در برابر زلزله بر آن پافشاري ميكنند مقاومسازي كالبدي است. غافل از اينكه بالاترين حد مقاومسازي اگر بدون رجوع به فرهنگ باشد باز ناپايدار و غيرمطمئن است و همواره بيم آن هست كه نيرويي بالاتر از تحمل ما آنچه ساختهايم را درهمشكند. به جاي تصلب راهي كه فرهنگ ما همواره براي تاب آوردن بيقراريهاي فلات ايران نشان ميدهد انعطافپذيري براي مستهلك كردن نيروها و از سرگذراندن آنهاست. اما تنها بخشي از تابآوري، موكول به تمهيدات سازهاي است، بخش مهمتر آن رجوع به اندوختههاي ساحت معنايي است كه كمبود بضاعت در ساحت مادي را جبران ميكند و در عين حال از نسيان نسبت به داشتههاي صندوقخانه فرهنگ ميكاهد. به عنوان مثال با غبارروبي از نماد « بته جقه» يعني سروي كه سرخم كرده، صفت سياليت فرهنگ ايراني آشكار ميشود؛ يعني انعطاف در برابر ناملايماتِ موقتي در عينِ راستقامتي هميشگي چرا كه ناملايمات هر قدر سخت همواره نقطه آغاز و پايان دارد و هنر ما زندگي كردن بين دو بحران بوده است.