به بهانه اجراي نمايش 100% كاري از مرتضي اسماعيلكاشي
تقديرگرايي يا آزادي انتخاب، كدام صد در صد است؟
علي عليخاني
نمايش «100%» به كارگرداني مرتضي اسماعيل كاشي به لحاظ رويكرد موضوعي شبيه فيلم بازي ساخته ديويد فينچر است. از مهمترين المانهايي كه يادآور كار فينچر است طراحيهايي است كه سوژه را در موقعيت انتخاب قرار ميدهد. با هر بازي و مرحلهاي كه سوژه پيش ميرود يك مرحله به شناخت طراح بازي نزديكتر ميشود. عروسك دلقكي كه در وسط صحنه نمايش است و فقط زماني كه مايكل از جلوي آن رد ميشود عكسالعمل نشان ميدهد يادآور دلقكي است كه مايكل داگلاس با آن در ارتباط است (صحنهاي كه كليدي از دهن دلقك بيرون آورده ميشود) اما دلقك در نمايش صددرصد بيش از اينكه به كمك سوژه بيايد باعث رعب و وحشت او ميشود. درواقع روند نمايش و فيلم بازي در عكس هم در حال حركت هستند. در فيلم بازي، سوژه افسرده و دل بريده از زندگي با بازيهايي كه با او ميشود به زندگي برميگردد. درواقع هدف بازي با او كمك به شخصيت و هويت اوست درحالي كه در نمايش صددرصد هدف اليزابت تخريب شخصيت مايك و گرفتن انتقام از اوست. از همين رو بهمرور زمان شخصيت مايك درماندهتر و ضعيفتر ميشود. شايد انتخاب اسم شخصيت مايكل هم بيقرابت با مايكل داگلاس نباشد!
سه تم نمايش كه از سوي اليزابت عنوان ميشود آزادي، توانمندي و هويت است. سه واژهاي كه با اتفاقي كه براي اليزابت افتاده است از او سلب شده است. اليزابت با فلج شدنش آزادي عمل خود را ازدستداده و هميشه نيازمند خدمتكار خود و وابسته به صندلي چرخدار است. لذا علاوه بر از دست دادن موقعيت بالرين بودن حتي جايگاه خود به عنوان بيننده پر و پا قرص نمايش را هم ازدستداده است. اين عدم آزادي و توانمندي باعث به اضمحلال كشيده شدن هويت او شده است. لذا اليزابت سعي بر اين دارد كه با طراحي نمايشي كه نويسنده و كارگردانش است، سرنوشت و تقدير را به بازي گرفته و انتقام خود را از حادثه تلخ بيست مارچ بگيرد. درواقع در اين نمايش است كه اليزابت آزادي، توانمندي و هويت خود را احيا كرده و علاوه برگرفتن انتقام از سرنوشت خود، تصادفي بودن حوادث را به استهزا ميگيرد. موقعيت گروتسك او در متن ذهن را به شخصيتهاي نمايشي همچون كاليگولا نوشته كامو يا رمولوس در رمولوس كبير دورنمات متبادر ميكند. اما اليزابت پرترهاي جمع و جورتر و تيرهروزتر از دو كاراكتر قيدشده است.
تامل در چرخه حوادث كه منجر به تراژدي ميشود بسيار جداب است. دقت به اين نكته كه اگر بازيگر اصلي اوردوز نميكرد مايكل آن نقش را بازي نميكرد، اگر ليزا عاشق مايك نميشد آنقدر منتظر او نميماند و اگر مايك مست و لايعقل نبود و تاخير نميكرد اليزابت به قطار ميرسيد و تصادف رخ نميداد يا حتي اگر بهقطار نميرسيد و مايك به او روي خوشي نشان داده بود، مايكل را مقصر قلمداد نميكرد و در فكر انتقام از او نبود، چرخه پيچيدهاي از حوادث زنجيروار را ترسيم ميكند كه همه ما روزانه موارد مشابه بسياري را تجربه كرده و بدون توجه به ماهيت تصادفي زندگي و حوادث آن از كنارش بدون توجه عبور ميكنيم. بازگشت مايكل بعد از برداشتن دو هزار پوند هرچند غيرمنطقي به نظر ميرسد اما كاملا در جهت تقويت يكي از سوالات اساسي نمايش است. پرسشي كه عدم اعتقاد اليزابت به تقديرگرايي و تصادف را گوشزد كرده و انسانها را در موقعيت پذيرش انتخابهاي خود قرار ميدهد.
مايكل بهصورت آزادانه و با توانمندي انتخاب پس از گرفتن پول خود دوباره نزد اليزابت بازميگردد و زندگي خود را به نحو متفاوتي رقم ميزند همان طور كه اليزابت با انتخاب خود براي منتظر ماندن، شكل زندگي خود را به حالت كنوني رقم زده است (هرچند خود اليزابت به لحاظ رواني حاضر به پذيرش اين موضوع نبوده و مايك را مقصر اتفاقات تلخ رخداده براي خود ميداند اما انتخاب مايكل براي بازگشت به او گوشزد ميكند كه انسان بايد انتخابهاي خود را بپذيرد حتي اگر پايان تراژيكي در پيش باشد!)
ميتوان بازگشت مايكل كه صحنه آن در نمايش ترسيم نشده است را در ذهن اينگونه بازسازي كرد: بعد برداشتن پول به حياط خانه ميرود، شب است و باران تندي در حال باريدن است. مايكل براي خروج با در خانه كه خراب است كمي كلنجار ميرود اما چون موفق به باز كردن آن نميشود قيد باز كردن در يا بالا رفتن از ديوار خيس را ميزند و با جرقه كنجكاوي ناشي از جعبه دوم، بهپيش اليزابت باز ميگردد.
كارگردان با اين انتخاب، تئوري آزادي انتخاب و ساختن سرنوشت كه در ذهن اليزابت وجود دارد را جايگزين تقديرگرايي ميكند. او حتي به بينندگان هم اداي احترام كرده و سرنوشت محتومي براي نمايش خود متصور نميشود. براي همين دو پايان كاملا متفاوت براي نمايش خود ترسيم ميكند. دو پاياني كه علاوه بر جنبه بازي با تماشاگر كه بهخوبي كارگرداني شده بود، بر اصالت انتخاب تاكيد دارد و با فرض محتمل بودن پنجاه- پنجاه هر حالت، پاياني صددرصدي براي متن خود ايجاد ميكند.
نام نمايش هم جالبتوجه است. در دنياي ترسيمشده نمايش اصولا همه موارد در عدم قطعيت هستند و براي هر حادثه و رخدادي ميتوان احتمالي كمتر از صد در نظر گرفت. تنها چيزي كه صدر در صد است انتقام اليزابت از مايكل است كه با هر دو پايان نمايش به تحقق پيوسته است. نمايش در برخي از مواقع ريتم كندي دارد كه به نظر ميرسد كارگردان ميتوانست شرايط پيشرفت داستان را بهتر رقم بزند. موسيقي هم بسيار بلند و تصنعي احساس وحشت معماگونه را به نمايش تزريق ميكند و از المانهاي ناموفق نمايش است.
بازي ستاره پسياني خوب و قابلقبول است اما شاهكار نيست. او در سكوت و ريتم پايين بيان موفق و تاثيرگذار است اما كماكان در ريتم بالا كنترل صدايش را از دست ميدهد و ديالوگها را با جيغي نامفهوم بيان ميكند. بازي هوتن شكيبا اما تا حدود زيادي غيرواقعي و ساختگي است و متاسفانه موافقم كه انتخاب خوبي براي اين نقش نبود.