شعري تازه از منيره پرورش
عكسهاي جنگ
مي ترسم تنها به خانه برگردم
از سايههاي خيابان ميترسم
از پلههاي لخته كه پيچ ميخورند توي سرم
از كلمات برابرم
از خود قبليام كه منم
يك آدم كه توي خودش يك آدم دارد
سايه دارد
ترس دارد
ترسها سايههاي بزرگي دارند
بزرگتر از چشمهايي كه گذاشتند روي عكس
عكسهاي جنگ در جنگ ميگريند
عكسهاي جنگ در زلزله ميگريند
عكسهاي جنگ بر ديوار ميگريند
عكسهاي جنگ در گالري ميگريند
نمي توانم آسوده بنشينم چاي بنوشم
ويراني است عكس گندمهايي كه
طعم گندم نميدهند