اهالي فرهنگ در ايران، محمد مهدي رسولي را هنرمندي چندوجهي ميدانند. هنرمندي كه هم درزمينه ادبيات فعال است و هم هنرهاي تجسمي و هم سينما. رسولي وجود ناآرامي است كه هميشه درحال توليد است. توليداتي كه تاكنون درقالب چندين فيلم كوتاه و بلند، دهها كتاب و مقاله و برگزاري نمايشگاه درداخل و خارج كشور به مخاطب عرضه شده است. اين هنرمند دراين فرصت كوتاه از فعاليتهاي تازه فرهنگياش ميگويد.
درجهان نقاشيهاي شما، ميتوان رگههايي موثر از ردپاي كودكي يافت. ردپايي كه علاوه بر وجوه مختلف مربوط به آثارتان، در زمينه استفاده از رنگهاي شاد تبلور پيدا ميكند. دلايل حفظ جهان كودكي دركنار وجوه فلسفي چگونه اتفاق ميافتد؟
بچه كه بودم، شايد مثلا هفت، هشت سالم بود، در خيالم ديوار سفيد طولانياي بود كه روي آن نقاشي ميكردم. ديوار هيچوقت تمام نميشد. نقاشي ميكردم و جلو ميرفتم. ميخواستم با نقاشيهايم طعم ديگري به جهان پيرامونم بدهم. ميخواستم همهچيز را عوض كنم. اسمها را تغيير بدهم، بوها، رنگها. ميخواستم روي ديواري كه هيچوقت تمام نميشد دنياي ديگري را نقاشي كنم. حالا كه گويي هزار سال از آن دوران سرخوشي گذشته، وقتي به آينه نگاه ميكنم، نقش هزار تكهاي ميبينم كه هنوز تغيير نكرده. يعني تغيير عمدهاي نكرده است. البته جهان روي آن ديوار ِبي تمام، هيچوقت تغيير نكرد و حالا ميخواهم آن تغيير بزرگ را از جاي ديگري شروع كنم. تغييري كه بشود آن را توي آينه ديد. با اينكه ديگر خيلي خستهام، با اينكه راه سخت و طولاني است اما اميد من هر روز مثل پري كه بچگيها لاي كتاب ميگذاشتيم، هر روز دوباره جان ميگيرد و هر لحظه تكثير ميشود.
ظاهرا كتابي هم بر اساس همين حال و هوا داريد؟
بله. كتاب براي نوجوانان كار كردهام به نام «ناقلا نامه» كه آماده انتشار است.
شما هيچوقت بيكار نمينشينيد و هميشه خبرهاي خوبي براي مخاطبان داريد. ازكارها و فعاليتهاي ديگرتان چه خبر؟
اخيرا دو فيلمنامه بلند سينمايي هم نوشتهام كه يكي از آنها به نام «سمفوني انار» در گيرودار جلسات بنياد سينمايي فارابي است و هنوز سرنوشتش مشخص نيست. فيلمنامه ديگر هم عنوانش هست «سومين روز جهان» كه آن هم مراحل پاياني بازنويسي را ميگذراند كه انشاءالله هر يك در كتابي مستقل منتشر خواهند شد.
در اين ميان حتما داستان و شعرهم نوشتهايد؟
بله. يك رمان نيمه تمام دارم كه تا فصل ششمش نوشته شده و مدتي از آن فاصله گرفتهام تا بعضي از آدمهاي داستان تكليفشان را با خودشان و من روشن كنند. اين رمان درباره يك سياهيلشكر سينماست كه به بهانه آن، وضعيت سينماي امروز و آدمهايش روايت ميشود. يك مجموعه شعر هم دارم كه آرام آرام دارد به ثمر ميرسد و براي انتشارش عجله چنداني ندارم. هر وقت خودش گفت پخته شدم، از روي اجاق ذهنم برميدارمش و كارهايي ديگر كه فعلا نه به بار است و نه به دار...
ازكارهايتان درحوزه سينما چه خبر؟
اين اواخر دو فيلم كوتاه ساختهام، يكي به نام «كپسول» و ديگري «شب به خير عزيزم» كه به زودي اولين اكران رسميشان برگزار خواهد شد. فضاي هر دو فيلم، در يك شرايط آخرالزماني تصوير شده و لحن و لهجهاي سور رئال و تجربي دارند.
حال و هواي رمان تازهتان ظاهرا درباره مشكلات يك بيماري خاص است. درست شنيدهام؟
دقيقا. در زمينه رمان بزرگسال اينبار، كار بسيار سختي انتخاب كردهام. همانطور كه ميدانيد، داستان رمان درباره يك مبتلا به سندرم دان است. يك شخصيت بسيار ساده و در عين حال دست نيافتني. متاسفانه ما در ادبيات داستاني خودمان چيزي در اين باره نداريم يا من برخورد نكردهام.داستان درباره آدمي است كه درگير عشقي صاف و بيغل و غش ميشود كه با توجه به موقعيتها و بحرانهايي كه در اين مسير برايش ايجاد ميشود، از جهاني سخت و بيترحم عبور ميكند اما او حتي بعد از عبور از اين دهليز، همچنان با قلبي شادمانه به جهان سلام ميگويد. اين آدم، بد نيست.
بدي را نميبيند و نميشناسد و اصلا نميخواهد كه ببيند و بشناسد و همه زشتيهايي كه به او اصابت ميكند، تبديل به زيبايي محض ميشود. من خواستهام پيروزي نيروي خير و زيبايي را بر شر و پلشتي روايت كنم، روايتي كهنه كه سعي كردهام به زبان مخاطب امروز باشد و آدمهايش از جهان ِآدمهاي امروز آمده باشند. اينبار برخلاف رمان«رقص بسمل» داستانم را خطي روايت ميكنم.
داستان اين رمان در همين روزگار خودمان اتفاق ميافتد. با همين آدمها و خيابانها و درختها و پاييزها. رمان در مرحله بازنويسي است و انشاءالله به زودي براي نشر به انتشارات علمي فرهنگي تحويل داده خواهد شد.