گريز از سياست زدگي
سيد عبدالجواد موسوي
داستان تكراري است. در انتخابات سال 88 هم كه داوري صراحتا گفت: به دروغ و جهل و وقاحت راي نميدهم، ناگهان سياستزدگان نسبتشان با دكتر تغيير كرد.
آنها كه او را متعلق به اردوگاه محافظهكاران ميدانستند صراحتا خائن خطابش كردند و گفتند: نظام اين همه خرج دكتر داوري كرد اما دكتر در بزنگاهي حساس نظام را تنها گذاشت و به صف ضدانقلاب پيوست. در آن طرف هم نوابغي پيدا شدند كه يك شبه طرفدار دكتر شدند و اينبار به جاي اتهام تئوريسين انصار حزبالله او را متفكري ممتاز خطاب كردند و در ستايشش خطبهها خواندند. اين داستان يكي دوبار ديگر هم تكرار شد. وقتي دكتر درباره شعار مرگ بر امريكا مقالهاي نوشت بازهم صف بنديهاي مضحك سياسي شكل گرفت. اصولا هرگاه دكتر به حكم كلم الناس قدر عقولهم اندكي صريحتر و سادهتر سخن ميگويد اين داستان پيش ميآيد. حرف دكتر حرف تازهاي نيست. سالهاست اين موضوع را كه علم ماهيتي متفاوت با دين دارد و به اين جهت نميتوان آن را به صفت ديني متصف كرد در مقالات و گفتوگوهاي ايشان مطرح ميشود. و بيش از همه در كتاب علوم انساني و برنامهريزي توسعه. اما كيست كه كتاب بخواند؟ باور بفرماييد اگر همين جمله را دكتر در يك مقاله مطول مينوشت كسي اصلا متوجه ماجرا نميشد. نامهاي كه دكتر خطاب به دبيرخانه همايش همانديشي اسلامي نوشته بسيار كوتاه است و در ضمن صريح و بيپرده. و همين كوتاهي و صراحت بهانهاي فراهم ميآورد تا سياستزدگان مطلب را پيش پا افتاده فرض كنند و به خود اجازه دهند به عنوان مخاطب سخنان دكتر وارد نزاع شوند. غرض اين كه: چه آنهايي كه دكتر داوري را نورچشمي نظام خطاب ميكنند و اين نامه را دال بر تحول ايشان ميدانند و چه آنهايي كه دكتر را نصيحت ميكنند براي رستگار شدن به سخنان آقاي پارسانيا توجه بيشتري كند هر دو فريق نسبتي با تفكر ندارند. كه اگر داشتند بايد هفت، هشت سال پيش كه دكتر نوشت: سوداي تاسيس علوم اجتماعي اختصاصي و مبتني كردن توسعه بر آن در حقيقت سوداي جمع اصول متفاوت حاكم بر اين دو جهان است. در اين سودا هم علم الهي ميشود و هم توسعه تحقق مييابد ولي سودا را با آينده نبايد اشتباه كرد. علوم الهي و قدسي با مطلق توسعه منافات ندارد اما توسعه به معناي موجود نميتواند بر علوم الهي مبتني باشد. (علوم انساني و برنامهريزي توسعه. چاپ اول. 1389. صفحه26.) ميفهميدند ماجرا از چه قرار است و رياست فرهنگستان علوم جمهوري اسلامي درباره علوم اسلامي چگونه ميانديشد. البته منكران داوري درباره او پيش فرض هم دارند. پيش خودشان فكر ميكنند كسي كه رياست فرهنگستان علوم را برعهده دارد قاعدتا نميتواند از مخالفان اسلامي كردن همه علوم باشد. آنها فكر ميكنند دكتر داوري اين مقام را به پاداش دفاع از وضع موجود گرفته. به خاطر دارم يكي از مخالفان سرسخت آقاي داوري كه خود را بهشدت اصلاحطلب هم ميداند يك بار مدعي شد داوري به دليل انديشههاي فاشيستياش رييس فرهنگستان شد. آن بزرگوار حتي از خاطر برده بود كه داوري در سال 77 يعني در زمان دولت اصلاحات به رياست فرهنگستان برگزيده شد. همانطور كه در نامه آقاي داوري هم آمده وقتي مطلب سياسي با مساله علمي خلط شود هرچه بكوشند به نتيجه نميرسند. ما ديري است كه در گرداب سياستزدگي گرفتار آمدهايم و روزبهروز حال و روزمان بدتر ميشود. تنها راه گريز از اين گرداب روي آوردن به متفكراني است كه فارغ از سوداي چپ و راست چراغ خرد را در اين سرزمين روشن نگه داشتهاند و بيمزد و منت خدمت ارباب نظر ميكنند. آيا گوشهاي ما مستعد شنيدن سخنان خلاف آمدعادت خواهد بود؟ آنان كه داوري را به جرم آنكه نميخواهد سادهانگارانه از اسلامي شدن علوم سخن بگويد طرد و نفي ميكنند دو دستهاند. يا ميفهمند دكتر چه ميگويد اما پذيرفتن سخنان ايشان را مايه كسادي بازار خود ميدانند و ترجيح ميدهند با افزودن پسوند اسلامي به هرچيز بيربطي همانند فوتبال اسلامي و سينماي اسلامي بر رونق كسب و كار خود بيفزايند يا اينكه از اصل و اساس متوجه سخن نميشوند و گمان ميبرند تن ندادن به اين سادهانگاري مخالفت با اسلام و مسلمين است كه در هردو صورت باب دريغ و افسوسند.