مرز توسعهنيافتگي
عاليه شكربيگي
جامعه تاريخي ايران با وجود تمامي سوابق تاريخي و فرهنگي خود، جامعهاي است كه هنوز به مرز توسعهيافتگي در ابعاد مختلف نرسيده است. چه از باب توسعهيافتگي فرهنگي، چه از بابت توسعه اجتماعي يا چه از منظر توسعه اقتصادي و سياسي. اما در عين حال به نظرم مقايسه «توسعهيافتگي» ما با كشورهاي ديگر بهخصوص كشورهاي توسعهيافته، قياسي است معالفارق و نادرست. چرا كه اصولا شرايط زندگي در اين جوامع چه از باب معنايي و چه از باب فيزيكي. مسلم است كه قياس جوامعي كه رفتارهاي مدني مردم در آن كشورها كاملا تعريف شده و هدايت شده است و مردم در آن به يكديگر اعتماد دارند، با جامعهاي مانند جامعه ما كه در آن هيچ كس به هيچ كس اعتماد ندارد و رفتارهاي مدني معناي واقعي خود را از دست دادهاند، قياسي بيمعناست. براساس تحقيقي كه در سال 82 در كشور انجام شده، مردم ايران 95 درصد فقط به خانواده و نزديكترين خويشان خود اعتماد دارند! يعني ما هنوز در بخش «اعتماد» رسمي ماندهايم و نتوانستهايم بسترهاي جامعهمان را به گونهاي بنا بگذاريم كه به يكديگر اعتماد كنيم. انواع رفتارهاي اجتماعي و فرهنگي و حتي سياسي ما نيز دليلي است براين مدعا. اينكه هنوز آشغالهاي خود را از خودرو به بيرون پرتاب ميكنيم، اينكه هنوز فرهنگ ايستادن و منتظر ماندن در صفها را نياموختهايم، اينكه هنوز در انتخاباتها، آرايمان را به جاي اينكه به شايستگان بدهيم، به دوستان و اقوام و افرادي كه ميتوانند منافع ما را تامين كنند، ميدهيم. اينكه در ادارات و حتي دانشگاههاي ما به جاي توجه به شايستهسالاري، رفتارهاي تنگنظرانه مبتني بر حسادت حاكم است و دهها و دهها دليل ديگر، همگي مويد اين مساله است كه ما در جامعهاي زندگي ميكنيم كه با مفهوم «توسعه»يافتگي بيگانه است. اما مقصر اصلي كيست؟ مردم يا مسوولان؟ واقعيت اين است كه نميتوان تمايزي بين اين دو قشر قايل شد. چرا نميتوانيم بگوييم «عامليت» يا «ساختار» مقصر در اين مقوله مقصرند. به بياني هر دو به يك ميزان در توسعهنيافتگي كشورمان مقصرند. شايد به اين دليل كه به معناي واقعي كنشهاي ما مبتني بر واقعبينيهاي اجتماعي نيست. موضوعي كه بخشي از آن به «منويت»طلبي ما ايرانيان برميگردد و اينكه هميشه تنها اولويتمان خانوادههايمان هستند. شايد بهترين راه براي تحقق اين امر، حضور فعالانه نهادهاي مدني و NGOها براي آموزش رفتارهاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي است. جامعهشناس