عليرضا مجابي هنرمندي فعال و جستوجوگر است كه هم به تجربههاي متفاوت علاقهدارد و هم پيوند ديگر هنرها مانند موسيقي و شعر به عالم هنر نقاشي. يكي از كارهاي عليرضا مجابي، درانداختن طرحي ديگر در عالم رنگ و نوا، برگزاري پرفورمنسهاي مختلف با هنرمنداني چون كيوان ساكت و ديگر هنرمندهاست. مجابي در اين گفتوگو از تجربههايش گفته و فعاليتهاي اكنون و آيندهاش.
زماني كه مقابل يك تابلو از نقاشيهاي تو قرار گرفتهام، در درجه اول كمي گيج شدهام. يعني از خودم پرسيدهام سهم من مخاطب عادي در جهان هنري عليرضا چقدر است؟ اما درمواجهههاي بعدي كمي از حجم آن گيجي كم شده و به دريافتهايي تازه رسيدهام. منظورم ايناست كه كارهاي تو حتي بعد از يك دل سير تماشا كردن بازهم بيننده را رها نميكنند. هدف من از طرح اين پرسش اين است كه نقاشي عليرضا را از ديد خود عليرضا تشريح كنم و بپرسم چگونه اين نوع نگاه را كشف كردهاي و ادامه دادهاي؟
ببين! وقتي از جهان آفرينشي يك هنرمند پرسش ميكني يعني جهانبيني او را نشانه رفتهاي و براي دريافت انديشه و تفكراتش ابتدا بايد چيستي و چگونگي آبشخور جهانبينياش را دريابيم.
اينجا بايد در پرانتز بگويم كه خلق اثر هنري بدون اين جهانبيني و فرديت انديشهمحور را فاقد ارزش ميدانم. چون استقلال زيباييشناسي يك آرتيست كه به گمان من مهمترين و اصليترين ضرورتي است كه بايد در طول زيست كارياش حاصل شود از همين نكته پديد خواهد آمد؛ يعني به دست آوردن جهانبيني منحصر به خود. مگر ميشود اين مهم بدون مطالعه عميق و غور كردن در مفاهيم فلسفي و انديشگاني جهان پيرامون؟ من اولين آبشخور مطالعاتيام در دوران كودكي و نوجواني فلسفه بود و عرفان و حكمت شرق. با «الهيات نجات» ابنسينا اين مسير آغاز شد و در ادامه سر كلاس علامه جعفري نشستن و درگيري شديد با تذكرهالاوليا و ابن عربي و ملاصدرا و سهروردي كه يكهو ديدم سر و كله افلاطون و سقراط و نيچه و هگل و كانت و فرويد و يونگ هم در زندگيام پيدا شد. سعي كردم ترتيب حضور اين رفقا را در مسيرم رعايت كنم. البته به طور موازي ادبيات و شعر كه خودت با خبري و ميداني دومين زيست جدي زندگيام بوده در تمام اين سالها... خب تو فكر كن ذهن من مدام در رفت و آمد است بين رنگ و واژه؛ يعني در مفهوم كل بين علوم پايهاي مثل فلسفه، روانكاوي، ادبيات با نقاشي.
در طول اين مسير مهمترين چالشم به دست آوردن زباني منحصر به خود در فرم و اجراي نقاشيهايم بود تا ضمن طرح ايدههاي نو براي جامعه تخصصي، بتوانم چشم و ذهن مخاطب غير متخصص را هم درگير كنم. حال اينكه در اين مهم چقدر موفق بودهام يا نه را شما و ديگران و آيندگان ميتوانيد و بايد بگوييد.
آنچه در لابهلاي كارهايت بيش از هر مورد ديگر نمود دارد نوعي نگاه ديگرگون به جهان است؛ جهاني كه گويي از ازل زاييده رنج است. بدون تعارف بگويم كه خلق هر اثر هنري در ايران با اين نگاه ويژه به هرحال به ورطه نوعي تكرار و شعارزدگي افتاده اما اين نگاه دركارهاي تو نوعي ديگر از خلق اثر را به نمايش ميگذارد. ميشود گفت زاويه نگاهت به موضوع انسان در قالب هنر، نگاهي فرازميني و پيچيده در نوعي اسطوره است. برداشت من غلط است يا درست؟
من رنج را مثل پود تنيده در تار زندگي ميدانم. اساسا جهان و زيست بدون رنج را نميتوانم تصور كنم. رنجي كه هر زمان و در هر مكان ميتواند شكل ديگرگوني به خود بگيرد اما هست و حضورش را؛ حضور پررنگش را نميتوان انكار كرد. حال اگر تو متولد خاورميانه باشي و از قضا در كشوري به نام ايران نيز پا به عرصه وجود نهاده باشي كه ديگر هيچ، رنج از رگ گردن به تو نزديكتر است. پس چطور ميتواند در آثار خلق شدهام نباشد. اما آنجا كه از نگاه اسطورهاي و حضور غايب انسان در آثارم ميگويي، تنها ميتوانم به عنوان مولفي همچنان مرده و متاثر از آنچه تاكنون مخاطبان و منتقدان كارهايم گفتهاند، نگاهت را تاييد كنم. من مدتهاست قيد حضور فيگور و نماد عيني انسان را در آثارم زدهام (جز يكي، دو مورد در دو دهه اخير) اما گويي حتي در انتزاعيترين كارهايم كه گاه فقط با فرم و بافتهايي حتي از تك رنگ سفيد كشيده شدهاند هم انسان معاصر و رنجهايش حضور دارد.
تاكنون نمايشگاههاي مختلفي ازكارهاي تو برپا شده كه بازتابهاي خوبي هم داشته. اين استقبالها نشان ميدهد كه تا حالا توانستهاي در جذب مخاطب موفق باشي. پرسش اين است كه علاقهمندان و دوستداران نقاشي در كشور، بيشتر به «تكنيك» كارهايت توجه دارند يا«محتوا»يشان؟
بله. و بيتعارف خوشحالم و افتخار ميكنم به اين مساله. چرا كه براي من مهمترين نكته ديده شدن آثار و ثبت در حافظه ديداري مخاطب است. براي من نقاش ايراني با مختصات فرهنگي كه از سرزمين و مردمان امروزمان ميشناسيم، چه لذتي بالاتر از اينكه بازديد از نمايشگاه آثارم تاكنون با استقبال حدود هزار نفر يا بيشتر در روز افتتاحيه مواجه شده باشد؛ آن هم آثاري كه به همين مخاطب عزيز هم هيچ باجي نميدهد و فكر ميكنم مخاطب كارها بيشتر درگير آن رگ پنهان رنگها كه سهراب ميگويد، ميشوند. همان درگيري ناخودآگاه غيرآگاهشان (بهلحاظ تكنيكي و تخصصي) با لايههاي پنهاني كه شايد در كارها موجود است و گاهي حتي دردها و مسائل معاصرشان را طرح ميكند. نميدانم...
در نقاشيهايي كه مثلا ازطبيعت يا شهر يا پرتره و شيوههايي ازاين دست خلق ميشود، نوع نگاه نقاش تا حدودي واضح است و طبق استانداردهايي مشخص ميتوانند هنر خود را به شاگردانشان منتقل كنند. در نقاشيهاي تو نميشود ردپاي شيوهاي خاص را جستوجو كرد اما سالهاست درحال پرورش شاگردهايت هستي و ظاهرا از پيشرفهايشان هم ابراز رضايت ميكني. اين ذهنيت خارج از چارچوبهاي متداول در نقاشي را چطور به ديگران منتقل ميكني؟
همينجا اجازه بده موضع جدي خودم را در بحث آموزش هنر بهويژه طراحي و نقاشي امروز اعلام كنم و بعد پاسخ تو را هم در دل اين ماجرا ميتوان يافت. از نظر من بيش از نود درصد اتفاقات و اشخاصي كه تحت عنوان آموزش طراحي و نقاشي در يكي، دو دهه اخير مشغول به فعاليت هستند بيراهه ميروند و جوانان و ديگراني را نيز باخود به بيراهه ميبرند. آموزش هنر صرفا انتقال تجربههاي شخصي استاد به شاگرد نيست. اصولي دارد و قواعدي. مگر ميتوان بيشناخت كامل ساختارها، حرفي از ساختارشكني زد.
از اين رو شيوه آموزش من در تمام اين بيست و دوسالي كه مشغول تدريس هستم كاملا آكادميك و از پايه است. مسيري سخت، طولاني و دقيق... شوخي هم با كسي ندارم. تاكنون به هيچ هنرجويي باج ندادهام و براي لذت و خوشايندش مسير و شيوه كارم را تغيير ندادهام. اينجاست كه پاسخ سوال تو مستتر است. من به شاگردانم، خودم و نگاهم را منتقل نميكنم يا در معناي دقيقتر خود را تكثير نميكنم و اين كار را بهشدت غيراخلاقي ميدانم. من با آموزش اصول آكادميك طراحي و بعد رنگشناسي و نقاشي ابتدا مهارت و تكنيك را در هنرجو به وجود ميآورم؛ آنهم در نگاهي كاملا واقع گرايانه و دقيق و بعد در ادامه مسير با مروري بر تاريخ هنر مدرن و مشق كردن از روي دست تمام صاحب نامان و چهرههاي موثر هنر مدرن و در ادامه ايجاد فرصت براي خلاقيت و كار با ابزار و شيوهها ي مختلف هنر معاصر، زمينه را براي كسب استقلال بيان و زيباييشناسي هر هنرجو فراهم ميكنم تا بتواند به صداي فردي خود برسد.
تو علاوه بر نقاش بودن شاعر هم هستي. پرسش من اين است كه شعر در خلق آثار نقاشي به كمكت ميآيد يا از طريق نقاشي به حسهاي شاعرانه ميرسي؟
اين دو كه بر شمردي هر دو جزو لاينفكي از وجود من هستند. نميدانم كداميك بر ديگري تاثير ميگذارد و آن تاثير چگونه است اما طبيعتا فكر ميكنم ميتوان در هر كدام ردي از ديگري يافت. ميداني؟ در حين آفرينش هركدام... دقيقا منظورم از زماني است كه امر خودآگاه به طور كامل با ناخودآگاه من منطبق ميشود و بهنوعي باهم ممزوج ميشوند آنگاه مطمئنيم چه در حين چيدمان ساختمان شعرم باشم و چه در حال خلق نقاشيام، كهن الگوهاي ذهن من مملو از ديگري است. من وقتي رنگ را از روي ميز كارم برميدارم تا روي بومم بنشانم سرريز از واژهها هستم... سرشار از همه آن پديدههايي هستم كه وامدار فلسفه و عرفان و شعر و ادبيات و مسائل اجتماعي جهان امروز من هستند.
وضعيت ما در شعر و داستان و هنرهايي مانند تئاتر و سينما، در كشورهاي ديگر تاحدودي مشخص است اما چندان اطلاعي ازهنرهاي تجسمي و سطح نفوذشان در ديگر كشورها نداريم. به عنوان يك مطلع برايمان بگو اوضاع هنري مانند نقاشي ايران درخارج مرزها چطور است؟
ببين من اين حرف را سالهاست زدهام كه ايران امروز جامعه فرهنگي منسجمي ندارد. اين معضل در فضاي تجسمي كه غمانگيزتر است و آلودهتر. مراد من از جامعه فرهنگي استناد به بار كامل معنايي واژه جامعه است. اجتماعي كه از هم مطلعاند. داراي صنف و فعاليتهاي صنفي و گروهي و تشكل يافته هستند و اكثريتشان باهم در اين مهم همهدف و همپيمانند كه سبب رشد كمي و كيفي هنر دركشورشان باشند.
اين امر لازمهاش داشتن انجمنهاي صنفي مستقل از دولتهاست با كاريزمايي بالا و تاثيرگذاري انكارناشدني و همين طور هنرمنداني كه به اهداف انجمن و تشكل پايبند باشند و ضمن حفظ استقلال كاري فردي شان، دغدغه رشد جمعي هم داشته باشند. امروز هنر تجسمي ما در بيرون از مرزهاي اين كشور اگر اقبالي داشته باشد كه باور من اين نيست، يا از زد و بندهاي پوشالي مافياي آلوده اقتصاد هنر ايران است كه امروز كمابيش براي همگان آشنا و عيان است يا ثمره تلاشهاي فردي بعضي از نقاشان داخل و بيشتر هنرمندان مهاجرت كردهمان است.
وقتي از هنرهاي تجسمي خصوصا نقاشي نام ميبريم، خود به خود مسالهاي به نام اقتصاد هنر مطرح ميشود. نقاشي، هنري گران و نيازمند به تهيه ابزارهاي اوليه براي خلق اثر است. به نظرت چه بايد كرد كه يك هنرمند نقاش با خيال راحت كارش را بكند و نگران پشتپردههاي مالي نباشد. ميخواهم بپرسم خودت چطور اين مشكل را مديريت ميكني؟
در سوال قبلي تا حدي به دليل ايجاد همين مشكلات معيشتي هنرمندان امروز هم اشاره كردم. روابط گالري و بازار هنر و مافياي اين داستان در ايران با هنرمندان روابطي سالم نيست و تك و توك گالريهايي كه از اين قصهها دورند هم خود بينصيب نيستند از همين رنج معيشت. اما من بهشخصه با توجه به اينكه سالهاست تدريس ميكنم و آكادمي خودم را دارم؛ تا حدي نيازهاي ماديام را از اين طريق مرتفع ميكنم و در كنارش خب، سابقه طولاني و خوبي هم در گرافيك دارم و در اين زمينه هم براي اهالي صنعت و تجارت ايران شناخته شده هستم. از سال هفتاد و شش يكي از راههاي مطمئن كسب درآمدم طراحي گرافيك و مشاوره برندينگ و تبليغات است. در قالب موسسهاي كه با عنوان آذرگرافيك از همان سالها تاسيس كردم و الان هم جسته و گريخته و البته غيرمتمركزتر همچنان طراح و مشاور برندهاي معتبر درصنايع مختلف هستم. هر از گاهي هم فروش اثري از نقاشيها يا كاليگرافيهايم به دادم ميرسند.
در اين گفتوگو، كفه ترازو به نفع نقاشي سنگينتر شد و كمتر از شعر گفتيم. از شعرهايت هم بگو و اينكه شعر امروز ايران را چگونه ارزيابي ميكني؟
لعنت خدا بر اين دنيا و فضاي مجازي كه همه را شاعر و فيلسوف و منتقد و آرتيست و تو بخوان سلبريتي كرد... وضعيت شعر امروز ايران را در همين چند خط و چند جمله نميتوان آسيبشناسي يا حتي ارزيابي كرد. وضعيت نشر و توزيع كه مضحك شده است و ميزان مطالعه كتاب كاغذي هم كه نياز به مرثيهسرايي ندارد و همه از آن باخبريم. از اينسو هم انصافا تعداد آثار خواندني كه هم بتوانند پيشنهاد قابل توجهي براي مخاطبين جدي و هم جذابيتي براي علاقهمندان عاديتر شعر داشته باشند، زياد نيست.
اگرچه جدا از اين معضلات به هر روي شاعران جدي و خوب ما هچنان مشغول كارند و شعر خوب توليد ميكنند. باقي جنگولك بازيهاي افراطي در فرم و زبان را هم به عنوان كسي كه اتفاقا با هيچ يك از اين پديدههاي معاصر و حتي پيشرو بيگانه نيست، جدي نميگيرم چون اكثر دوستاني كه به اين بازيها مشغولند اساسا نه درك درستي از بافت و ساخت اين پديدهها دارند و نه حتي با اجراي درستي از اين كارها آشنا هستند. فقط خوشحالند از اطلاق عناويني كه خود به كارهايشان ميدهند، شعر شنيداري و ديداري و بويايي و چشايي و... عدهاي هم كه قهرمانان لايك بگير فضاي مجازياند و به نظرم مجازي باقي ميمانند.
درميان فعاليتهايت در عالم نقاشي و شعر، نگاهي ويژه هم به موسيقي داري و در اجراهاي اخيرت ضمن خلق بداهه اثر در حضور مخاطب دوئتهايي با خلق بداهه موسيقي داشتي. ازتجربياتت در اين زمينه بگو.
بله. اين كار را براي اولينبار در موزه هنرهاي معاصر انجام دادم و براي بار دوم در تالار وحدت. هر دو تجربه با استقبال غافلگيركننده علاقهمندان مواجه شد و به گمانم هنوز در حال تجربه كردن هستم و همچنان ايدههاي تازهاي را در سر دارم كه اميدوارم به زودي با اجرايي متفاوت و چالشي عجيب و تجربه نشده، ايده جديدي را با مردم به اشتراك بگذارم.
اينروزها مشغول چه كارهايي هستي و كي منتظر نمايشگاه بعدي ات باشيم؟
اين روزها پر كارم و همزمان ضمن تكميل دوره متفاوتي از آثار نقاشيام مشغول نوشتن و سامان دادن چند عنوان كتاب هستم كه اميدوارم سال آينده منتشر شوند. يك مجموعه شعر بعد از ده سال خواهم داشت و دو، سه مجموعه تاليف و پژوهش در حوزه تجسمي.
ضمن اينكه ارديبهشت نود و هفت اجرايي را تحت عنوان «رنگ آيش» انجام خواهم داد كه اينبار و باز براي اولينبار دوئت كاملا بداههاي خواهد بود از خلق نقاشي و نمايش كه يكي از مطرحترين كارگردانان تئاتر امروز ايران را به اين چالش دعوت كردم كه خبرهاي تكميلياش را به كمك تو و ساير رسانهها به مرور در اختيار علاقهمندان قرار خواهيم داد. همين طور سلسله ورك شاپهايي هم با دعوت دانشگاهها و مراكز ذيربط استانها و شهرستانها در برنامههاي آتيام دارم براي ارتباط بيشتر با علاقهمندان و هنرمندان مقيم شهرستانهاي ديگر.
امروز هنر تجسمي ما در بيرون از مرزهاي اين كشور اگر اقبالي داشته باشد كه باور من اين نيست، يا از زد و بندهاي پوشالي مافياي آلوده اقتصاد هنر ايران است كه امروز كمابيش براي همگان آشنا و عيان است يا ثمره تلاشهاي فردي بعضي از نقاشان داخل و بيشتر هنرمندان مهاجرت كردهمان است.
وضعيت شعر امروز ايران را در همين چند خط و چند جمله نميتوان آسيبشناسي يا حتي ارزيابي كرد. وضعيت نشر و توزيع كه مضحك شده است و ميزان مطالعه كتاب كاغذي هم كه نياز به مرثيهسرايي ندارد و همه از آن باخبريم.
به گمانم هنوز در حال تجربه كردن هستم و همچنان ايدههاي تازهاي را در سر دارم كه اميدوارم به زودي با اجرايي متفاوت و چالشي عجيب و تجربه نشده، ايده جديدي را با مردم به اشتراك بگذارم.