شعري كه رنگ ميشود
حميدرضا نعيمي
وقتي از عليرضا مجابي حرف ميزنيم، از كه حرف ميزنيم؟ بيشك هنرمندان تنها كساني هستند كه نيازي نيست با آنها زيست كني يا به گفتوگو بنشيني يا تحليل و نقد ديگران را دربارهشان بخواني تا در دركشان كني و بشناسيشان. هنرمندان بيواسطه و چه بسا بيكلام با تو، جهان و هستي را تفسير ميكنند. آنها چشمها را ميشويند و گوشها را پاكيزه ميكنند، قطعيت را جامه شك ميپوشانند تا سياه را سياه نبيني. گاه از پاكي و گستره سفيد حاكم بر آثارشان بيشتر هراس ميكني تا تندي رنگها و ضربههاي خشن قلم مو بر سطح بوم يا نتهاي جاري در موسيقيشان.
عليرضا مجابي، هنرمندياست كه نيازي به ديدن همه آثارش نداري. در يك اثر از او ميتواني جهاني منبسط را به نظاره بنشيني؛ جهاني كه از شعر برميآيد...
شعري كه رنگ ميشود، رنگي كه واژه را تفسير و تركيبي تازه خلق ميكند. او شبيه هيچكس نيست؛ حتي شبيه خودش هم نيست. مجابي مثل يك تكهسنگ كاني عالي است. انرژياش را كه به تو منتقل ميكند، به ظاهر رها ميشوي در حالي كه تو در چيدمان او قرار گرفتهاي. از اين اسارت در رهايي لذت ميبري و تضادها برايت متناقض نيستند.
آثار مجابي, آثاري سهل و ممتنع هستند. همان قدر كه از ديدنشان لذت ميبري و سرگرم ميشوي تو را به ساحت جهانهاي بيمرز و ناشناخته وارد ميكنند؛ يعني جهان نداشتههايت. در برخورد نخست پيچيده به نظر ميآيند در حالي كه او ميداند چگونه تجربه شخصياش را بدل به تجربه عمومي كند. او جهانش را تحميل نميكند، به اشتراك ميگذارد. با برخوردي باز از نوع سوم تو را در مسير كشف قرار ميدهد تا مصرفكننده صرف نباشي. حالا ديگر فعال شدهاي. او روي تحليل تو سرمايهگذاري كرده تا تأويل اتفاق نيفتد.
در آثار عليرضا مجابي سياست زدگي جايي ندارد. هيجان كاذب نقش بازي نميكند. او همانند بزرگاني چون پاراجانف، داستايوفسكي، سهراب سپهري، عباس كيارستمي و... مخاطبش را تربيت ميكند. نه تربيتي از نوع و جنس مرسوم كشورهاي توسعه نيافته. مستقيم و از موضع بالا... كه تربيتي همراه با درك و انتخاب مخاطب.
نقاشيهايش، ايدهآليستي صرف نيستند. (لااقل من اين گونه دريافت كردهام) او مركزيت بر يك جريان واحد را كنار گذاشته و چند وجهي عمل ميكند. به همين دليل مخاطب با احساس ساده دوست داشتن يا نداشتن نميتواند قضاوت كند. هرگاه با شناخت از آثار بوتچوني و كاندينسكي به نقاشيهايش نزديك ميشوي، به همان اندازه دور شدهاي. او پولاك هم نيست. پس نترسيم و آزاد و رها با آثارش برخورد كنيم تا لذت ببريم چراكه انديشه خود جاري است. و اما آثار كاليگرافي مجابي كه طرحي نو در انداختن است. بايد در ريتم واژگان و ترسيمشان قرار بگيري تا موسيقي مستتر در آنها را بشنوي. در نگاه نخست، احساس ميكني با كتيبهها و سنگ نوشتهها مواجه شدهاي. انگار مقدسند. رمزي در آنها جارياست كه تو را به اكت، حركت و رقص وا ميدارند. شمس و مولانا در خطوط جاري در آثار كاليگرافي مجابي حضور دارند. عليرضا مجابي (م. آذرفر) هنرمندي است براي تمام فصول. اما به راستي وقتي از عليرضا مجابي حرف ميزنيم، از كي حرف ميزنيم.
نمايشنامهنويس و كارگردان