عبارت «تهران كارگاه ساختماني» براي من نخست، يادآور شهردار پيشين تهران است كه براي توصيف آنچه در زمان مديريت ايشان در جريان بود، با افتخار آن را بهكار بردند، البته آقاي قاليباف عبارت «كارگاه بزرگ عمراني» را بر زبان راندند.
اين عبارت، وصفي دقيق و بجاست ولي من تنها تا اينجا با ايشان همراهم. چون در اين وصف شيرين، برخلاف ايشان حقيقتي تلخ ميبينم و نيز برآنم كه ايشان به تنهايي شهر را كارگاه نكردهاند.
سرآمد مشكلات تهران معاصر را آلودگي هوا و ترافيك ميدانيم، مشكلاتي ديگر نظير تراكم جمعيتي، سرانههاي شهري، بينظمي و آشفتگي، نابرابري فضايي، اقتصادي و فرهنگي، مديريت شهري و... هم عيانست و هم در بيان.
كارگاه ساختماني بودن تهران به اندازهاي براي ما آشناست كه شهر و كارگاه با هم بيگانهاند.
روند تهي شدن شهر از روابط انساني و جايگزيني آن با نظام كارگاهي را با يادي از كودكيام به ديد ميآورم.
بچه كه بودم، ميشد در كوچه بازي كرد، الان نميشود. ظهرها بازي تعطيل بود؛ مردم ميخواهند استراحت كنند. اگر در خانهاي نوزاد بود يا پير و بيمار، گرد آن خانه نميگشتيم. غذاي بودار و دوددار به مراعات حال تنگدستان و همسايگان كمتر پخته ميشد و اگر ميشد، كاسه و بشقابي به خانه همسايه ميرفت و با گل يا نقل و نبات باز ميگشت. به احترام هم محلهاي داغدار، جشنها عقب ميافتاد. توجهي بود به حال و مال و دل و آسايش اهل محل. آدابي داشت همسايگي، عيانتر از آنكه به بيانش در گلستان حاجتي افتد. امروزه از آنها خبري نيست كه هيچ، نقل مكان و جابهجايي خانهها و سكونت بيشتر به جنگ و فتح و تصرفي ميماند كه پس از چند سال آزار اهل محل طي تخريب و ساخت اتفاق ميافتد. منِ چهل ساله آنگونه زندگي را تجربه كردهام و گونهاي ديگر را به فراخور حرفهام. در كارگاه ساختماني بودهام يا زيستهام.
نميدانم آيا تا به حال در كارخانه شن و ماسه، كارگاه ساختماني يا آهنگري يا سنگبري زيستهايد يا نه؟
اما به لطف آنچه در شهر ميگذرد، بسيار بيش از آنكه شهر ديده باشيد، از آنها ديدهايد؛ صداي فرز و گرد و خاك برش سنگ، جرثقيل و تيرآهن و جوشكاري، ژنراتور و كمپرسور، تراك ميكسر و پمپ و صداي ويبره، پيكر و بيل و لودر و كاميون، چكش برقي و بادي، گرد و خاك و شن و ماسه و گچ و سيمان، كوچههاي مسدود و بتن ريخته بر كف كوچه، داربست و فنس و كانكس و پيادهروهاي اشغال شده، كارگران ساختماني و به ويژه اهل افغانستان، اينها همه مانوستر از آنند كه حضورشان در شهر مساله شود. البته قضيه تنها به آلودگي و سروصدا ختم نميشود، گرچه همينها هم پاياني ندارد.
با دستي اصناف و پيشههايي را به سبب نبود مناسبت با محيط مسكوني از شهر اخراج كرديم و با دست ديگر، بسيار پرمشغلهتر و داراي انواع بيشتر آلودگي را وارد كرديم. به راستي كارگاه نجاري چه از كارگاه ساختماني كمتر يا بيشتر داشت كه اين را رانديم و آن را خوانديم؟ شايد بتوان گفت كه آن يكي قابل جابهجايي است و اين يكي نه. خانه را نميتوان خارج از شهر ساخت پس شهر را بايد كارگاه ساخت، اگر بايد ساخت.
اما چرا بايد ساخت؟
راه جهنم شدن شهر با عباراتي زيبا مانند بهسازي، مقاومسازي، مدرنيزاسيون، عرضه مسكن، ايجاد فرصت شغلي و رونق اقتصادي سنگفرش شده است. اما پس پشت بسياري از اين عبارتها چيزي جز منافع سوداگرايانه يا بيماري هلندي اقتصاد، رانت زمين و انواع ديگر رانت يا شهري شدن سرمايه به چشم نميآيد.
اگر از پيشترها به پاسداشت تخريب خانهاي صدساله، امكان ساخت چهارطبقه را جايزه نميداديم و اكنون نيز به عقوبت تخريب بنايي چهار طبقه، تنها و تنها با يك طبقه كاهش، مجوز ساخت جايگزيني سهطبقه صادر شود كه ميكوبد و ميسازد به نيت بهسازي و مقاومسازي و زيباسازي و سرزندهسازي ساختماني افسرده و...
فرسوده و افسرده و بافت ناميدن محلههاي قديمي و تاريخي و غمخواري براي نبود امكان عبور آمبولانس و آتشنشاني تاكنون تنها به تجويز داروهايي منجر شده كه تنها با مرگ شفا ميدهند. درمان اين است: مطمئن باشيد افسردگي شما با مرگ برطرف خواهد شد، جاي نگراني نيست. ساختوسازها به ملاحظه معيارهاي مهندسي نيست، پاي پول در ميان است.
آيا اقتصاد پولمحور بر جاي انسان و اقتصاد انسانمحور ننشسته است؟ اگر ليبراليسم توصيههايي براي بازار و اقتصاد داشت نئوليبراليسم در پي بازار و بازاري كردن تمامي حيات آدمي است. اقتصاد شهر و مملكت تبديل به اقتصاد ساخت و ساز و زمين و معاملات املاك شده است و اين همان و كالا شدن شهر و شهرفروشي همان. شهر جاي زندگي نيست، كالايي است براي خريد و فروش. شهر به جاي جاي زندگي، كالايي شد براي معامله و ارزش مبادلهاي يافت، به بهاي از كف دادن ارزش زندگي.
مديريت شهري نيز كه بايد حافظ ارزش زندگي شهري و ارزش شهري زندگي ميبود، اين دو را نه تنها با ارزش مبادلهاي، كه با ارزشهاي نمادين تاخت زد.
به نظر ميرسد جداي از اينكه ساخت و سازِ كارگاهساز جز به از بين رفتن زندگي و شهر نميانجامد، در سطح كلان نيز چيزي بر ثروت مملكت نيفزايد و تنها به دارندگان رانت اجازه ميدهد تا با انجام «ترتيباتي» كه به صورت ساختوساز پديدار ميشود، امكان نقد كردن (Liquid) شهر را بيابند و آن را از حالت غيرمنقول خارج كنند (Liquid) و اين نيست جز خروج از شهر و در واقع تمدن؛ شهر آبكي (Liquid) . زبان فارسي نميتواند ترتيباتي را كه براي نقد كردن شهر از راه ساختوساز انجام ميشود، خانه بنامد و ميگويد آپارتمان. شهر كارگاهي است براي نقد كردن و صرافي زمين و زمان و زندگي. معماري از خدمتگزارانِ ترتيبات، تشريفات و روال اين صرافي است و اينگونه است كه معماري عملا غيرممكن شده. معماري ما نه زيستن با زمين است و نه حتي بهرهبرداري از آن. معماري شهر كارگاهي، نيست مگر متهاي به خشخاش رانت زمين.