ما مردم مساله داريم
علي دهقان
تازگيها اين پرسش را زياد ميشنوم كه چرا مردم سراغي از روزنامهها يا رسانههاي نوشتاري نميگيرند؟ اين «چرا» هم خيلي غليظ و گاهي با پيچيده شدن خطوط پيشاني در هم مطرح ميشود. يعني كسي كه ميپرسد به شكلي در پوست اين پرسش فرو ميرود كه انگاري اتفاقي عجيب، نادر و شگفتانگيز رخ داده است. احتمالا پيش فرض اين پرسش اين است كه در روزگاراني كه گذشتهاند، مردم خيلي زياد به روزنامههاي كاغذي مراجعه ميكردند و حالا اين اتفاق رخ نميدهد و همين موجب حيرتي بزرگ شده است. راستش من خيلي از اين سوال و پاسخهايي كه به آن داده ميشود سر در نميآورم.ايرادي هم نميبينم كه هر از گاهي اهالي فن در هر رشته و تخصصي به جاي آنكه كلمات تكراري را مهندسي كنند، خيلي ساده بگويند «نميدانم». من دقيقا در چنين حالتي قرار گرفتهام و فكر ميكنم تا اطلاع ثانوي بهترين پاسخ براي اين پرسش همين نميدانم باشد.چون تقريبا تمام شهروندان بارها شنيدهاند كه رسانههاي سايبر، گراني كاغذ، تازگيها مشكل توزيع و از همه مهمتر سانسور دليل عدم رجوع به رسانههاي كاغذي هستند.
سال گذشته و در روزنامه وقايع اتفاقيه، جانشين مديرمسوولي وجود داشت كه با قاطعيت ميگفت، دليل اينكه مردم روزنامه كاغذي نميخرند يا به رسانههاي مكتوب مراجعه نميكنند، تنها يك واقعيت تلخ است: «عدم تنظيم اخبار به سبك هرم وارونه!». اين هم براي خود البته ميتواند يك دليل باشد، ولي كار زماني سخت ميشود كه حالا بگرديم و از نسل ديروزهاي دور، روزنامهنگاري را بيابيم كه براي ما و شما كه مخاطب ما نيستيد، تعريف كند كه هرم وارونه چيست.آيا واقعا شما ما را نميخوانيد چون ما امروزيهاي روزنامهنگاري، هرم وارونه را نميدانيم يا نميشناسيم؟ يا اگر همين امروز اين پنجره غول پيكر تلگرام بسته شود شما از فردا دست در يقه گيشه ميبريد و ما را از خمودگي نجات ميدهيد؟ اگر اين اتفاق رخ دهد، ميشود خيالمان راحت باشد كه مردم سرزمينمان به اندازه يك عدد بزرگ و واقعي در مترو، اتوبوس، تاكسي و روي نيمكتهاي پارك، ما را روي كاغذ ميخوانند؟ آيا ميرسيم به روزي كه كتهاي ايراني هم تا كردن روزنامه و فرستادن آن را در جيب آموخته باشند؟ اين پرسشها دقيقا همان پرسشهايي هستند كه من به عنوان يك شهروند در روزنامهنگاري ايران، پاسخهاي آن را نميدانم و تعجب ميكنم كه در پاسخ به اين پرسشها، برخي از همكاران چگونه با قاطعيت ميگويند آري يا نه ميگويند. خير! تعارف كه نداريم.به نظر من مشكل در جاي ديگري است كه اگر همه موانع هم برطرف شوند، باز نميتوان گفت كه روزنامههاي كاغذي نجات يافتهاند. اميدوارم به كسي بر نخورد اما به طور قطع و يقين بزرگترين مشكل ما در دردسر رسانههاي مكتوب، «مردم» هستند. ما مردم نميخوانيم و خواندن را عادت نكردهايم. زماني در مركز مطالعات و تحقيقات رسانهها از «يونس شكرخواه» شنيدم كه روزنامهنگاران، رهبران فكري جامعه هستند.در همه جاي دنيا هم ظاهرا اين ادعا در جامعه روزنامهنگاري كشور مطرح ميشود. بگذريم از فضاي تلخ مراودات اجتماعي در داخل محيطهاي مطبوعاتي و آشفتگي اخلاق صنفي كه باعث شده است تا برخي مواقع اين رهبران فكري به يكديگر رحم نكنند، اما آيا ما كه به تعبير شكرخواه هدايت گران فكري هستيم، «ميخوانيم» كه ساير شهروندان بخوانند؟ چند نفر از ما روزنامهنگاران، روزنامههاي توليد خود را ميخوانيم كه ميخواهيم مردم آنها را بخوانند؟ آيا ميتوانيم آخرين باري كه كتاب خواندهايم را به ياد بياوريم؟ خب! ما هم جزوي از همين مردم هستيم. نميخوانيم. عادت به خواندن نداريم. درست شبيه سابقه تاريخي كه در حيطه «مصرف» داريم. مصرف ميكنيم، به هر قيمتي كه شده است. اگر همين فردا به ما بگويند كه بطور مثال، پفك نخوريد چون توليدكننده پفك آب دهانش را به صورت كارون انداخته است (تاكيد ميشود بهطور مثال) و براي تنبيه نبايد كالاي او را مصرف كرد، فكر ميكنيد چند نفر براي خنديدن بيشتر پفك ميخورند و چند نفر در اين شوي مدني مينشينند و به هم دلداري ميدهند؟ اين واقعيت تلخ را بايد پذيرفت. روزنامههاي كاغذي حذف ميشوند چون ما مردم خواندن را نياموختهايم. اين هيچ ربطي به سانسور، رسانههاي سايبر، گراني كاغذ و چيزهاي ديگر ندارد. اين مولفهها فقط درد را عميقتر و به استخوان
نزديكتر ميكنند. حتي در دورههاي انفجار هيجان نيز آنقدر روزنامهخوانهاي ما زياد نبودهاند كه امروز با يادآوري آن دوران آب از دهانمان روي چانه سرازير ميشود. هيجان كه نميتواند دايمي باشد. (ما هميشه جيغ بزنيم تا شما هميشه بخوانيد). دست برداريم. باور كنيد همه ما شهروندان مساله داريم. همين. روزنامهنگار