• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4039 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۱۰ اسفند

خود را بپوشانند از غايت غيرت

اهورا جهانيان

 

 

نوبت پيشين گفتيم كه مولانا آدمي را اسطرلاب حق مي‌داند و مي‌گويد «منجمي بايد كه اسطرلاب را بداند. تره‌فروش يا بقال اگرچه اسطرلاب دارد اما از آن چه فايده گيرد و به آن اسطرلاب چه داند احوال فلك را؟» تره‌فروش و بقال در اينجا، احتمالا در اشاره به افرادي به كار رفته كه صرفا درگير معاش‌اند و از مبدا و معاد و رمز و راز عالم و آدم چيز چنداني در چنته عقل‌شان نيست. اما اينكه مولانا مي‌گويد «منجمي بايد كه اسطرلاب را بداند»، از اين حيث جالب است كه شأن منجم را در جهان قديم بازمي‌نماياند. منجم در افكار عمومي مردمان جهان قديم، ظاهرا شأن و منزلتي همچون «حكيم» داشته. يعني همانطور كه حكيم صاحبِ سرّ بوده، منجم نيز از رمز و رموز عالم باخبر بوده. هر دو دانايي ويژه‌اي داشتند و مقامي ممتاز. در افرادي چون ابوريحان بيروني نيز، مرز بين نجوم و حكمت از بين رفته بود. يعني ابوريحان منجمي حكيم يا حكيمي منجم بود.

خلاصه جدا از اينكه اسطرلاب ابزار كار منجم بوده، شأن حكيمانه منجم و اينكه داناي رموز عالم به نظر مي‌رسيد، احتمالا در اينكه مولانا آدم رازدان را به منجم تشبيه كند، يعني مردي كه در خلوتگاه رصدخانه سر در كار آسمان‌ها دارد و چندان درگير زمين و زمينيان نيست، نقش داشته است. اما مولانا كه در اين‌ تشبيه نگاهي تجليل‌آميز به منجم دارد، در جاي ديگري با زباني تحقيرآميز، منجم را از عرش به فرش مي‌كشاند. مولوي اصولا براي فيلسوفان و كساني كه اهل علم (به معناي science) بودند تره چنداني خرد نمي‌كرد و در دفتر چهارم مثنوي مي‌گويد: خرده‌كاري‌هاي علم هندسه/ يا نجوم و علم طب و فلسفه/ كه تعلق با همين دنياستش/ ره به هفتم‌آسمان بر نيستش/ اين همه علم بناي آخور است/ كه عماد و بود گاو و اشتر است/ بهر استبقاي حيوان چند روز/ نام آن كردند اين گيجان رموز. تضاد اين دو تشبيه مولانا كاملا پيداست. او در فيه ما فيه انسان رازدان را به منجم تشبيه مي‌كند ولي در مثنوي منجم را انسان گيجي مي‌داند كه دانسته‌هايش فقط به درد همين دنيا مي‌خورد و راهي به آسمان ندارد. بديهي است كه نظر مولانا درباره شأن و جايگاه منجمان، همين راي اظهارشده در مثنوي است. اينكه در فيه ما فيه انسان واقف به اسرار الهي را به منجم تشبيه مي‌كند، شايد ناشي از اعتبار منجمان در ذهنيت عمومي و شايد هم به اقتضاي مقام بوده باشد كه اقتضاي مقام، نقش خودش را بر گفتار و كلام مي‌زند و كمتر كسي را از جبر اين اقتضا راه گريز است.

نكته ديگري كه از مقاله دوم فيه‌مافيه باقي مانده بود، مربوط به دو جمله پاياني مولانا در اين مقاله است: «حق را عز و جل بندگان‌اند كه ايشان خود را به حكمت و معرفت و كرامت مي‌پوشانند. اگرچه خلق را آن نظر نيست كه ايشان را ببينند اما از غايت غيرت خود را مي‌پوشانند.» حق را عزوجل بندگان‌اند، دلالت دارد بر بندگان ويژه يا همان اولياي خداوند؛ بندگاني كه خودشان را با «حكمت» از ديد خلق مخفي مي‌كنند. پيش ازاينكه پيشتر برويم، خوب است آنچه را درباره ربط و نسبت «حكيم» و «منجم» گفتيم به ياد آريم: مولوي در ابتداي مقاله، انسان خدابين را به منجم تشبيه مي‌كند و در پايان مقاله، چنين انساني را حكيم مي‌خواند. باري؛ بندگان خاص و مقرب خداوند، چنانكه مولانا مطابق آموزه‌هاي ديني مي‌گويد، خود را و در واقع مقام و مرتبت خود را عيان و عريان نمي‌كنند. به قول شاعر: آن را كه خبر شد خبري بازنيامد. البته «خلق را آن نظر نيست كه ايشان را ببينند» ولي اين مقربين باز «از غايت غيرت خود را مي‌پوشانند.» اما اين مستوري و خودپوشاني از چه روست؟ چرا يك عارف بالله خودش را از خلق‌الله همان‌گونه مي‌پوشاند كه زني زيبارو از مردان نامحرم؟ حكيمي گفته است همه به رابطه ديگران با معشوق خودشان حسادت مي‌كنند مگر وقتي كه آن معشوق خدا باشد. عرفا هم مردم را خداپرست مي‌خواستند و در اين راه، درس خداشناسي هم به مردم مي‌دادند. در ميان خصيصين نيز، گاه از آنچه ديده بودند، شمه‌اي واگويه مي‌كردند. پس عارف علي‌القاعده با مشغول بودن ديگران به معشوق خودش مشكلي ندارد و از اين حيث اهل غيرت نيست. در زبان فارسي اگرچه بين غيرت و حسادت تفاوتي در كار است، ولي حساب اين دو به كلي هم جدا نيست. مثلا در «تاريخ سيستان» آمده است: «چون اسماعيل بيامد (متولد شد) و نور بياورد، ساره غمناك گشت و بگريست از غيرت و گفت: يا ابراهيم چه بود كه از همه زنان من بي‌فرزند ماندم.» يا در قصص‌الانبيا مي‌خوانيم: «هاجر حلقه زرين بر گوش كرد زيباتر شد، ساره را غيرت زيادتر شد.» يا: «آن شب ابراهيم با هاجر نزديكي نمود، غيرت عظيم بر ساره مستولي شد. » با اين حال، عارف اهل حسدورزي به رابطه مردم عامي با خداوند نيست. اگرچه بعيد نيست كه گاه به عرفاي ديگر حسادت كند از اينكه آنها به خداوند نزديك‌ترند. اما او مدام در جهاد اكبر است و به همين دليل بسي بيش از ديگران با ديو حسادت در سياهچال نفس درمي‌پيچد.

ضمنا بيفزاييم كه «غيرت» واژه‌اي قرآني نيست اما برخي گفته‌اند آيات 59 تا 62 سوره احزاب به طور ضمني دلالت بر غيرت دارند؛ غيرتي كه پيامبر و مومنان بايد داشته باشند و خداوند نيز واجد آن است چراكه در آيه 62 مي‌فرمايد: «اين سنت خداوند در اقوام پيشين است و براي سنت خداوند هيچ‌گونه تغييري نخواهي يافت.» آيه 59 همان آيه مشهورِ مربوط به حجاب است كه خداوند به پيامبر دستور مي‌دهد كه به زنان مومن بگويد حجاب بر سر كنند تا شناخته شوند و كسي نيازاردشان. در آيه 60 هم، كساني كه شايعات بي‌اساس در مدينه منتشر مي‌كردند، تهديد به تبعيد شده‌اند. با اينكه در كل آيات قرآن، واژه‌ غيرت به كار نرفته ولي در روايات و به ويژه در كلام عرفا، اين واژه كاربرد فراواني داشته. غيرت اولياي خدا، نه حسادتي از سر حقارت، بلكه مراقبت از حريم رابطه خودشان با خداوند است. در واقع غيرت غيريت‌زداست و مانع ورود اغيار به حريم يار مي‌شود. به قول مولانا: خلوت از اغيار بايد ني ز يار. كارِ غيرت خلوت‌كردن حريم رابطه از اغيار است. درحقيقت مولانا مي‌گويد اگر مقام بندگان مقرب خداوند بر همگان آشكار شود، كنجكاوي و تقرب‌جويي عامه مردم مجال خلوت با خالق را از مقربين مي‌گيرد و زان‌پس بايد دست از خدا بدارند و مشغول خلق خدا شوند.

دكتر شريعتي هم در يكي از آثارش به اين واقعه اشاره كرده است كه روزي امام سجاد (ع) به گرد كعبه در طواف بود كه ناگاه كسي او را شناخت و فرياد برآورد كه اين علي‌بن‌الحسين است! و امام برآشفت كه چرا با فرياد بي‌هنگامت، خلوتم را با خدا بر هم زدي و خلق را نيز از طواف خانه خدا بازداشتي. در واقع غيرت براي رابطه عارف و خداوند، همان نقش و كاركرد ابليس را براي خداوند دارد. عرفا شيطان را سگ درگاه خداوند مي‌دانستند كه به هر كسي اذن ورود به بارگاه الهي را نمي‌دهد. مولوي مي‌گويد: ملك ملك اوست فرمان آن او/ كمترين سگ بر در آن شيطانِ او/ تركمان {خان} را‌ گر سگي باشد به در/ بر درش بنهاده باشد رو و سر/ كودكان خانه دُمّش مي‌كشند/ باشد اندر دست طفلان خوارمند/ باز اگر بيگانه‌اي معبر كند/ حمله بر وي همچو شير نر كند. همان طور كه سگ خان اجازه ورود غريبه‌ها را به خانه خان نمي‌دهد، شيطان نيز با وسوسه‌انداختن در دل مردمان، آنان را به گناه مي‌اندازد تا نتوانند به خدا نزديك شوند. گفته‌اند معني «استعاذه» و پناه بردن به خدا اين است كه خدايا به سگت هي زن تا به ما اذن ورود دهد: اين اعوذ آن است كاي ترك خطا/ بانگ بر زن بر سگت، ره بر گشا/ تا بيايم بر در خرگاه تو/ حاجتي خواهم ز جود و جاه تو.

اگرچه خداوند از رگ گردن به ما نزديك‌تر است ولي ما به او نزديك نيستيم، مگر اينكه از سد سگ او، كه ابليس باشد، به سلامت بگذريم. براي نزديك شدن به عرفا هم، چاره‌اي نيست جز عبور كردن از پل غيرت آنان. اين پل فاصله‌اي معنوي بين عارف و عامي ايجاد مي‌كند و فقط كساني كه از اين پل بگذرند، مي‌توانند در محضر عارفان بنشينند تا آنان، اينان را شراب معرفت بنوشانند. البته عارف مسلمان با خلق‌الله مي‌جوشد و از خلق به كلي كناره نمي‌گيرد ولي آن فاصله معنوي (و نه ظاهري)، فقط به افرادِ «اهل» اجازه مي‌دهد كه بر خوان عرفا بنشينند و جرعه صحبت به حرمت نوشند. فرق نبي و ولي دقيقا در همين غيرت نهفته است. نبي نبايد خودش را از خلق بپوشاند. او رسالت دارد به سراغ خلق برود و وقتش را با آنها صرف كند تا بلكه آنها را گامي به خدا نزديك‌تر كند. اما بر ولي چنين رسالتي نيست. او چونان كعبه است كه مردمان اگر خواستند به گردش مي‌گردند و اگر نخواستند، از فيض وجودش محروم مي‌مانند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون