كارشناسان اجتماعي براي تغيير سبك زندگي
در آستانه سال نو پيشنهاد ميدهند
نو «روزي» ديگر بايد
گروه اجتماعي
هفته آينده، همين روز؛ سهشنبه، پاي سفره هفت سين نشستهايم و آمادهايم بهار زنگ خانه مان را بزند. رسم زيباي ايرانيها براي استقبال از سال جديد و نو شدن ايام، بيترديد براي همگاني كه تبعه اين آيين ديرپا هستند، دلپذير است. آغاز سال، آغاز فصل گرداني طبيعت، احياي رگههاي حيات در دايره گسترده كائنات، همه اينها بايد احوال ما را هم متحول كند. بايد رنگ ديگري، رنگ جديد و متفاوتتر از آنچه در سال كهنه برمان گذشت به ما اعطا كند. مثل وقتي كه مهمان به خانه مان ميآيد و با چهره گشاده و ظاهري آراسته به استقبالش ميرويم، بايد براي نو شدن روزگار زندگيمان هم به همين سياق رفتار كنيم. اما اين ايام كه به هر سبب، به سبب مشغلههاي مرسوم يا حتي براي خريدهاي نوروزي، راهي كوچه و خيابانيم، تا چه اندازه جايي براي حضور رفتاري نو، سبكي متفاوت و سياقي بهتر از آنچه بوده و داشتهايم در نظر گرفتهايم؟ برگزاري آيين نوروز و استقبال از فرارسيدن بهار، دهههاست كه ما ايرانيها را به تغييراتي در روزمرّگيهاي مرسوم و جاري واداشته. تعطيلاتي كه به مناسبت نوروز پيش رو داريم، برخيمان را به انديشه سفر مياندازد و اغلبمان، تغيير سال و فصل را موعد مناسبي ميبينيم براي خانه تكاني و بررسي كنج و كنار خانه براي دور ريختن آنچه زايد بوده و قاذورات حريم شخصيمان. ويترين مغازهها را سان ميبينيم كه بهترين عيدي را براي بهترينهاي زندگيمان بخريم و همزمان، چشم دنبال تكهاي برازنده هم براي خودمان ميدوانيم ضمن آنكه فهرست تبريكهاي شفاهي و كتبي و ديد و بازديدهاي مجازي و حضوري هم، گوشهاي از ذهنمان را اشغال ميكند. اما سوي مقابل اين تدارك و زمينهسازي را هم ببينيد. هنوز و هنوز و فقط چند روز مانده به سال نو، رانندههايمان در خيابانهاي تاول زده از ترافيك با افتضاحترين شكل رانندگي ميكنند و در پاسخ به اعتراض معدود شهرونداني كه ملتزم به رعايت قوانين رانندگي هستند، دهان به فحش و متلك باز ميكنند و زرنگي را در گروي زير پا گذاشتن حق ديگران ميدانند، براي اين آدمها كه تعدادشان هم اصلا كم نيست، احترام به قانون در حصار مرزهاي داخلي، محلي از اعراب ندارد اما همين آدمها، كافي است پايشان به يك جزيره دور افتاده عربزبان خارج از مرزهاي ايران برسد، چنان قانوندان ميشوند كه فكر ميكنيد نسلاندرنسل، پليس راهنمايي و رانندگي بودهاند. هنوز و هنوز، حجم وحشتناكي مواد غذايي به دليل ناتواني در محاسبه ميزان واقعي نياز غذايي و اسراف در آمادهسازي خوراك روزانه و بيتوجهي به ارزش مادي و معنوي تك به تك اقلام مورد استفاده براي طبخ غذاي ظهر و شام، راهي سطلهاي زباله ميكنيم و نه يادمان ميافتد و نه دلمان ميآيد كه بخش اندكي، فقط بخش اندكي از اين دورريز را، پيش از آنكه واقعا به وضعيت «دورريز» دچار شود، به فرد گرسنهاي كه از اقبال بلند ما، در شهر و محل و كوچه و خيابانمان هم كم نيست، ببخشيم. اصلا فرهنگ بخشش در زندگي ما چه مرتبهاي دارد؟ فراموش كنيد آن تكه لباسي را كه آنقدر مستعمل شد كه دلتان آمد ببخشيد. ما ايرانيها، آدمهاي بخشندهاي نيستيم. لااقل امروز ديگر آدمهاي بخشندهاي نيستيم. گراني، تورم، فشارهاي اقتصادي، نابرابري درآمدها و هزينهها؛ شايد اينها دلايل موجهي باشد براي آنكه نسبت به نسلهاي پيش از خودمان، نسبت به 10 سال و 15 سال قبل كمتر ميبخشيم اما اگر بخشنده نيستيم، طماع آنچه لازم نداريم هم نباشيم كه متاسفانه در اين زمينه بسيار پيشرفت داريم. افشين والينژاد؛ عكاس خبرنگار باسابقه كه در زمان وقوع سونامي 2011 ژاپن، ساكن در توكيو بود و براي عكاسي از مناطق زلزله زده، راهي شهرهاي مختلف ژاپن شد، تعريف ميكرد كه «كانكسهايي براي توزيع مواد غذايي و لوازم گرمايشي مستقر كرده بودند و مردم زلزله زده كه گرفتار سونامي هم شده بودند، جلوي اين كانكسها صف كشيده بودند تا نوبتشان برسد. صف، انگار با خطكش منظم شده بود و هر نفر، فقط يك بسته تحويل ميگرفت.» ذكر اين مصداق به هيچ وجه به معناي آن نيست كه ژاپنيها از ما برترند. متاسفانه به اين معناست كه ما در كشور خودمان، در محيط و جامعه عمومي، رفتارهايي داريم كه جرات نميكنيم از اين رفتارها در خارج از مرزهاي ايران داشته باشيم. بهمن ماه 1390 وقتي افت و خيز قيمت دلار شايعه قحطي و گراني 20 درصدي مواد غذايي را سر زبانها انداخت، هجوم مردم به سوپرماركتها و فروشگاههاي بزرگ مواد غذايي، خجالتآور بود. شنيدم كه همان سال در يكي از فروشگاههاي زنجيرهاي مواد غذايي پايتخت كه حدود 10 صندوق پرداخت وجه خريد داشت، روزانه درآمد هر صندوق حدود يك ميليارد تومان بوده است. در همان زمان، پودر لباسشويي يك كالاي ناياب بود و تصوير مردمي كه بستههاي 24تايي ماكاروني در دست گرفته بودند، فراموش شدني نيست.
«سفر نوروزي» براي اغلب ما، صرفا در مسير 200 الي 300 كيلومتري منتهي به خطه شمالي كشور تعريف شده و اگر مكنت داريم هم، اغلب هدف از سفر را نميدانيم و به مشاهدات جديد و آسايش روحي و لذات معنوي حضور در يك مكان ناشناخته درپي سفر فكر نميكنيم بلكه اگر روي صندلي شركت خدمات مسافرتي نشستهايم و تاريخ خروج و ورود را با كارشناس فروش تور به مقصد ناكجايي در آنسوي مرزهاي ايران چك ميكنيم، دلهره سرانگشتانمان را ميگزد كه وقتي برگشتيم، مرتبه ظاهريمان به عنوان يك مسافر «خارجه» در نگاه همكار و قوم و رفيق تا چه حد ارتقا پيدا كرده. واقعيت تلخ آنكه، ما ايرانيها كه اتفاقا زيباترين سبك استقبال از بهار و نو شدن سال را در آيين و آدابمان داريم، ياد نگرفتهايم، خيليهايمان واقعا ياد نگرفتهايم كه غير از نو كردن لباس و كفش و آرايش مو، خودمان را چطور نو كنيم. روبرت صافاريان؛ مدرس و منتقد سينما، خاطرهاي دارد از دوران تحصيل با عنوان «توي سر، نه موي سر». مضمون اين روايت كه برميگردد به دهه 30، اين است كه مديران دبيرستانهاي پسرانه، اجبار ميكردند موي سر پسرها، آراسته و كوتاه باشد و اين آراستگي هم در تمام ايام سال تحصيلي رعايت شود. صافاريان و چند تن از همكلاسانش، تصميم به شورش ميگيرند؛ سرها را تيغ مياندازند و فردا با سرهاي تراشيده به مدرسه ميآيند و طبيعتا، مورد استقبال باقي هم سن و سالهايشان قرار ميگيرند. اعتراض مدير و ناظم هم خاموش ميشود از اينكه دانشآموزانشان، بالاخره سربه راه شدهاند. صافاريان و دوستانش اما، فردا، بيانيهاي مينويسند خطاب به مسوولان مدرسه با اين مضمون كه: «شما از ما خواستيد ظاهرمان را تغيير دهيم و ما هم انجام داديم. اما آيا آنچه در مغز و فكر ما ميگذرد هم تغيير كرد؟ و شما اصلا به اين اهميت نداديد كه كدام تغيير مهمتر است؟ ما، همان دانشآموزان ديروز هستيم كه فقط ظاهرمان عوض شد. در حالي كه مهم آن است كه درون و فكرمان تغيير كند. توي سرمان عوض شود نه موي سرمان.»
در اين يكي دو دهه، حكايت نوروز ما ايرانيها هم حكايت موي سر است. به جاي آنكه بهتر ببينيم، متفاوتتر ببينيم، روشي نو، رفتاري نو دراندازيم در همه احوال زندگيمان، در خريدها و تبريك گفتنها و ديد و بازديدها و سفرها و حتي نحوه آسودن و برخاستنمان، عادت مالوف داريم مثل ايام كهنه و پشت سر گذاشته سال. عادت ما ميبرد به سمت آنكه باز هم و باز هم و بازهم ظاهر را بياراييم، باطن هر چه بود، بماند شايد براي وقتي ديگر.