روحاني و «مجمع عقلا»
احمد عزيزي
ظاهرا اين روزها باز همان بحث معروف «چه بايد كرد؟» نقل محافل است. بيشتر هم در محافلي سياسيتر؛ هر روز هم داغتر. نگرانيها بر سر آينده است و فسادي فراگير و عليالظاهر نهادينه، بيكاري و اشتغال جوانان، اعتياد، كمآبي، آينده برجام، تحريمها و گرفت و گيرمان با غرب، و خصوصا امريكا و ترامپ. در گپوگفتهايي نوپديد در اين هنگامه اصل معناي اصلاحطلبي و اصولگرايي نيز به چاله مناقشه، و چهبسا منازعه، افتاده است. چندي پيش توفيق حضور در يكي از همين نشستها را داشتم و درگيريام در گپ و گفتي با دوستاني يكدل، قبل از شام دلچسب ميزباني پرمهر. بحثها كم و بيش به ضرورت نقشآفريني بيشتر مردم در اين گرهگشاييها كشيده شد و نياز مبرم به سبكتر كردن بار بزرگان و دولتمردان مان در اين عرصه پر چالش و پررمزوراز، و ...
بيشتر اينبار بر دوش قاطبه صاحبان اين مرز و بوم - از توصيه به شوراي نگهبان در نوعي كنار آمدن با شرايط امروزمان و بازتر كردن فيلترهاي نظارت استصوابي تا پر و بال دادن بيشتر بگذاشتن ه رسانهها براي تابوشكني و ورود به حوزههايي گاه ممنوعه، تا نوعي به خط و همراه كردن رسانه مليمان با شرايطي نوظهور. دوستي خوشبينتر در جمعمان نگرانيها بر سر افتادن در توفان و گردبادي ناطلبيده را از جنس همان نگرانيهاي به قول خودش چهل ساله خواص و دلنازكاني در داخل و البته بيشتر خارج نشينان و معاندان، ميديد. تاكيدي جانانه هم كرد بر پويايي و پايايي نظام با وجود گذشت اين همه سال، و راستقامتي آن در مواجهه با آن همه توفان و گردباد. دوستي، تندروتر البته، دغدغههايي ديرينه و ماندگار، و اينك فراگيرتر، در داخل را نه نمود ترس و دلنازكي سياستورزان كه نشان گره و گيري اساسي در ساختار سياسيمان ميديد و بيفكري و بيخيالي دراين باره را مايه آسيبپذيرتر شدنمان و دست آخر چهبسا دادن كاري دست خودمان ـــ جلوه آشكار آن هم به حصر، حاشيه و انزوا رفتن تقريبا همه رهبران سياسيمان، چه در دولت و چه در مجلس، با آرايي مردمي پشتشان و نقشي در ساختوساز سياست، اقتصاد و معيشتمان. معمولا در چنين محافل و گپ و گفتهايي آخرسر فكرها سراغ گرهگشاييهايي در سطوح عالي ميرود - در فراگرد گفتوگويي ملي، آشتي ملي، نجات ملي و… - هر چه اسمش را گذاشتهاند و بگذاريم. يكي از الگوهايي از اين قبيل، در ذهن خود من تجربه «مجمع عقلا» در دوره دوم مجلس شوراي اسلامي است؛ كه من آن زمان رييس كميسيون سياست خارجي آن بودم. در اين باره البته مفصلتر در كتاب خاطراتم، شتاي عمر، نيز گفتهام. باني اين جمع نيز رييسجمهور فعليمان، جناب شيخ حسن روحاني بود؛ آن زمان رييس كميسيون دفاع و امنيت داخلي مجلس. خيليها، شايد بيش از بيست نفر و از هر دو جناح سياسي، آن زمان موسوم به چپ و راست و شايد متفاوت با اصولگرايي و اصلاحطلبي امروز، عضو مجمع بر ساخته شيخ معتدلمان بودند. امروز اعضاي اين جمع برخيشان سوار بر اسب سياستند و برخي، چون حقير، پياده - بزرگاني چون جنابان محمدعلي موحديكرماني، محمد يزدي، دري نجفآبادي، مهدي كروبي، سيدهادي خامنهاي، محسن مجتهدشبستري، سيدمحمود علوي، عبدالله نوري، حسين محلوجي، محمدعليهادي نجفآبادي، اسدالله بياتزنجاني، رسول منتجبنيا، علي آقامحمدي و…؛ بيشك سر نخ قضيه هم در دست با كفايت مرحوم آيتالله هاشميرفسنجاني بود؛ آن زمان رييس مجلس و فرمانده جنگ به نيابت از فرمانده كل قوا. بحثمان طي بيش از پانزده جلسه متمركز بر نحوه فيصله جنگ ايران و عراق بود و يافتن راهي براي برون رفت از آن در تنگناهاي سخت گريبانگير نظام. جمعبندي اين جمع، دو سالي قبل از پايان عملي جنگ، خاتمه مديريت شده آن از آب در آمد. حرف آن اما به هر دليل ناشنيده ماند. تنها دوسالي بعد اما شرايط به همان نقطهاي رسيد كه جمع عقلاي مجلس دوم به آن رسيد بود؛ با جرقه نامه حاج محسن رضايي به امام(ره) و فهرست درخواستهاي مالي و تداركاتي عريض و طويل فرمانده كل سپاه براي ادامه جنگ، تا پيروزي؛ كه امام آن را شعاري بيش ندانستند و كليد قبول قطعنامه ۵۹۸ از سوي ايشان به اين ترتيب زده شد. چه ميشود اگر شيخمان در هزار توي كنوني نيز، كه شايد اهميت تكتك تنگناهايمان در آن كمتر از جنگ تحميلي نباشد، آستين بالا زده و در شرايطي كه از بركت وجود مرحوم هاشمي محروميم، جمعي را دوباره و رسما بر سرگرههاي تازه گريبانگيرمان بسيج كند. گرههاي قابل طرح البته كه فراوانند و همه هم مهم و به نوعي در اولويت. از نگاه من اما، كه بنا به سوابق حرفهاي هنوز عينك سياست خارجي بر چشم دارم، شايد تعيين تكليف نظام در رابطه با غرب از محورهاي نخستين دستوركار مجمع تازه روحاني باشد. بالاخره ما با اين غرب ميخواهيم چه كنيم و چگونه ميخواهيم با سياست، فناوري، فرهنگ و اقتصادآن، با همه تهاجمات و دامندرازيهايي در آن، كنار بياييم؟ با وجود اينترنت و شبكههاي اجتماعي و گريزناپذيري همخانگي با غرب در آن، دوران ديوار كشي ديگر سپري شده و تبديل شدن به كشوري مثل كره شمالي نه ممكن است و نه كارساز. ما اينك با غرب، نه همسايه كه به مفهوم واقعي «همخانه»ايم و در گيرهمه معضلات اين «همخانگي» محتوم و گريزناپذير! آيا ميخواهيم همچنان پرچم مخاصمه با غرب را به دوش كشيده و از آن رخت هويتي براي خود بدوزيم، تنشها را هر دم بالاتر ببريم و چشم به حضور عيني اقتصاد، فناوري، و شبكههاي اجتماعي دستپخت غرب در گذران، معيشت و سبك زندگي بخش عمدهاي از جمعيتمان با هر نگاه و عقيدهاي ببنديم و دل به راه كارهايي مقطعي و بيشتر ناكارآمد تاكنون خوش كنيم؛ يا با مديريت آن به سود منافع ملي و با تلاش براي كاستن از وجوه بيشك منفي و زيانبار آن، جنبههاي مثبت زيست و گذران غرب را توشه امنيت، شكوفايي و رفاه مردممان كنيم؟ پاسخ مثبت به بخش اخير اين پرسمان چه بسا مستلزم زير و رو كردن بسياري از سياستهاي داخلي، خارجي و منطقهايمان باشد.