مردمان عجيبي شدهايم
نازنين متيننيا
عجيب شدهايم؛ يك روز شايعه مرگ يك چهره قديمي را ميسازيم و روز ديگر قصه ميبافيم از بيوفايي فرزندان يك بازيگر و تنهايياش در خانه سالمندان. داستانها داريم براي زندگيديگران؛ همانهايي كه روزي روزگاري چهرههاي محبوبمان بودند و حالا به دوران سالخوردگي و كهنسالي رسيدند؛ همانهايي كه تماشاگرشان بوديم و حالا، آنها را تماشاگر بيعاطفگي و هيجانپرستي خودمان كردهايم. عطش خبر و خبررساني، آنقدر در عمق جان ما نشسته كه همهچيز را سريع باور ميكنيم و سريعتر به دست ديگران ميرسانيم. كافي است بشنويم كه حال بازيگري خوب نيست يا در يك نيمهشب يكنفر درگوشي به ما بگويد كه فلاني از دنيا رفته، جهان را پر ميكنيم از خبر مرگ و بعدتر كه تكذيبيهها از راه ميرسند، انگار نه انگار كه ابزار اين ويروسپراكني ناخوشايند بوديم و بيتفاوت به آنچه انجام دادهايم، دنبال خبرهاي ديگر ميرويم. خودمان را رسانه ميدانيم و دلخوشيم به شهروند خبرنگار بودن. اما نهتنها به اصول و اخلاق حرفهاي رسانهها عمل نميكنيم كه حتي نسبت به خودمان، اخلاق اجتماعي و وجدان فردي هم مسووليتي نداريم. پشت صفحههاي مجازي شايعهها را ميسازيم و پخش ميكنيم و به محض خاموش كردن مونيتورها به خودمان در آيينه لبخند ميزنيم. نه ميدانيم خانوادهاي كه نيمهشب خبر مرگ عزيزش را دست به دست ديده چه حالي دارد و نه حتي برايمان مهم است فرزندي كه از مادر بيمارش نگهداري ميكند با ديدن شايعههاي بيوفايي و جوروجفاي فرزندان چه به روزگارش ميآيد. ما شوخي شوخي براي چهرههاي خيالي كه روي پرده سينما يا پشت شيشههاي تلويزيون ديدهايم، شايعه مرگ و بدبختي و بيسروساماني و نابودي ميسازيم و آنها جدي جدي، زخم ميخورند و مهجورتر ميشوند تا بگذرند از مردماني كه روزگاري چشم انتظار ديدن آنها روي پرده سينما بودند و حالا حتي منتظر تلخي زندگي آنها هم نميمانند، خودشان خبر را ميسازند؛ خبري سهمگين و هولناك و غيرانساني.