چنين جشن فرخ از آن روزگار
عظيم محمودآبادي
تاريخ چند هزار سالهاي كه بر كشور ما گذشته، جابهجاييهاي فرهنگي زيادي را از سر گذرانده است. چه بسيار آداب و سنني كه در فراز و فرود روزگار به محاق رفتهاند و جاي خود را به آيينها و رسوم ديگر دادهاند. اما در همه اين گردشهاي دورانساز تاريخ، «نوروز» قدر و منزلتي بيبديل داشته كه هيچ توفاني نتوانسته است آن را از رونق بيندازد. هجوم اسكندر، حمله اعراب و يوروش مغولها خيلي چيزها را عوض كردند اما نوروز را نه. حتي برخي جريانهاي افراطي و كجسليقهاي كه در نخستين سالهاي انقلاب، هوس حذف نوروز از تقويم رسمي را در سر ميپروراندند عاقبت ناكام ماندند و نوروز همچنان كام كساني كه به فرهنگ اين آب و خاك تعلق دارند را شيرين ميكند. اما در مورد نخستين روزي كه آن را «نوروز» ناميدند افسانههايي نقل شده كه احتمالا نبايد با واقعيت تاريخي آن سراسر بيگانه باشد. بر اساس اين افسانهها، سابقه نوروز به دوران سلطنت جمشيد ميرسد آن هم در دوراني كه پادشاهي او در اوج قدرت قرار گرفته بود. در تاريخ ايران باستان، جمشيد پادشاهي خوش صورت و نيكوسيرت است كه در دوران فرمانروايياش منشا خير و بركات بسياري براي ملك و ملت ايران شد. در نسبت جمشيد با تهمورث البته اختلافاتي وجود دارد. برخي آن را برادر تهمورث خواندهاند(1) و برخي ديگر فرزند او. در اين ميان حكيم ابوالقاسم فردوسي در شاهنامه قول دوم را برگزيده است.(2) هرچه بود جمشيد وارث تاج و تخت تهمورث شد؛ «همه جهان وي [تهمورث] داشت و سخت نيكوروي بود و معني شيد روشنايي بود و جمشيدش از بهر آن خواندند كه هر جا كه ميرفتي روشنايي از وي ميتافتي.»(3) نوشتهاند كه جمشيد از مشورت با صاحبنظران در امر حكومت دريغ نميورزيد و با تدبير و توصيه آنها به تمشيت امور ميپرداخت. چنانچه نوشتهاند در آغاز پادشاهي خود مجلسي ترتيب داد و «علما گرد كرد و از ايشان پرسيد: چيست كه اين پادشاهي بر من باقي و پايند دارد؟ گفتند: داد كردن و در ميان خلق نيكي. پس او داد بگسترد و علما را بفرمود كه: روز مظالم، من بنشينم شما نزد من آييد تا هرچه در او داد باشد مرا بنماييد تا من آن كنم.» (4) نوروز در واقع همان روزي بود كه جمشيد بر تخت سلطنت به دادخواهي نشست كه از قضا اولين روز فروردين بود: «و نخستين روز كه به مظالم بنشست، روز هرمز بود از ماه فروردين، پس آن روز را نوروز نام كرد، تا اكنون سنت گشت. [... ] و اندرين روزگار روزي دردسرش نخواست و دشمني بر او بيرون نيامد و رنجي و غمي نديد.» (5) فردوسي نيز در تصويرسازي از شكوه و شكوت جمشيد و تخت پر از بخت او، هيچ كم نگذاشته و حق هنر را در بيان داستان او به نيكويي هرچه تمامتر ادا كرده است. پر بيراه نيست اگر گفته شود دوران جمشيد حقيقتا شاهكاري درخشان در شاهنامه فردوسي است.
برآمدن جمشيد به پادشاهي ايران در شاهنامه چنين روايت شده است؛ «برآمد بر آن تخت فرخ پدر/ به رسم كيان بر سرش تاج زر/ زمانه برآسود از داوري/ به فرمان او ديو و مرغ و پري». فردوسي با عنايت به آيين يكتاپرستي جمشيد در آغاز حكومتش ميافزايد: «منم گفت با فره ايزدي/ همم شهرياري همم موبدي/بدان را ز بد دست كوته كنم/ روان را سوي روشني ره كنم». فردوسي در ادامه با بلاغتي مثالزدني به توصيف ثبات سياسي، آرامش اجتماعي، رونق اقتصادي، پيشرفت عمران و آباداني و شاخص بالاي سلامت و تندرستي در عصر پادشاهي جمشيد – دستكم بنا بر روايت افسانههاي كهن- ميپردازد. شكوه سلطنت و ثبات سياسي حكومت جمشيد در مرتبهاي قرار داشته كه به تعبير فردوسي حتي مفهوم «شگفتي» نيز در بيان اعجاب آن، درمانده است؛ «به فر كياني يكي تخت ساخت/چه مايه بدو گوهر اندر نشاخت/چو خورشيد تابان ميان هوا/ نشسته برو شاه فرمانروا/ جهان انجمن شد بر آن تخت او/ شگفتي فرو مانده از بخت او». رونق توليد و تجارت از سويي و اعمال عدالت اقتصادي از سوي ديگر را به طور فشرده ميتوان در اين ابيات ديد؛ «گذر كرد از آن پس به كشتي بر آب/ ز كشور به كشور گرفتي شتاب/ بياموختشان رشتن و تافتن/ به تار اندرون پود را بافتن/ بكارند و ورزند و خود بدروند/ به گاه خورش، سرزنش نشنوند». پيشرفت عمران و آباداني نيز در سخن وي چنين آمده است؛ «به سنگ و به گج [گچ] ديو، ديوار كرد/نخست از برش هندسي كار كرد/چو گرمابه و كاخهاي بلند/چو ايوان كه باشد پناه از گزند». فردوسي با اشاره به شاخص بالاي سلامت و تندرستي نيز ميافزايد: «پزشكي و درمان هر دردمند/ در تندرستي و راه گزند». حتي رونق تجارت مشك و عنبر نيز از چشم فردوسي نيفتاده است؛ «دگر بويهاي خوش آورد باز/كه دارند مردم به بوياش نياز/ چوبان و چو كافور و چون مشك ناب/چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب». در نهايت چنان سايه هماي رحمت بر سراسر ايران گسترده شد كه گويي روزگاري گذشته بود و روزي «نو» براي پدران و نيكان ما در اين سرزمين پديد آمده بود و از همين جهت آن را «نوروز» ناميدند كه از قضا مصادف با اولين روز از فروردين بود؛ «به جمشيد بر گوهر افشاندند / مر آن روز را روز نو خواندند / سر سال نو هرمز فرودين / برآسوده از رنج روي زمين». نشستن چنين پادشاه دادگستري بر سرير قدرت، چنان اوضاع ملك ايران را بر وفق مراد اهل آن كرده بود كه گويي غرق در نعيم عميم فردوس برين بودهاند؛ «به فرمان مردم نهاده دو گوش / ز رامش جهان پر ز آواي نوش / چنين تا برآمد برين روزگار/ نديدند جز خوبي از كردگار». «هرمز فرودين» هرچند براي ايرانيان به «نوروز»ي ماندگار تبديل شد اما آن بخت و تخت دوام زيادي نيافت. آن طور كه در افسانهها آمده جمشيد سرانجام پا را از گليمش فراتر برد و گزاف گويي را در حق خود چنان وسعت داد كه باز به تعبير فردوسي «شكست اندرآورد و برگشت كار». اما نه آن گزافگويي و نه آن شكست هيچ كدام مانع ماندگاري نوروز در تاريخ بلند فلات ايران نشد.
منابع:
1- تاريخ بلعمي، تصحيح ملكالشعراي بهار، نشر هرمس، چاپ دوم، 1395، ص177. 2- شاهنامه ابوالقاسم فردوسي، بر پايه چاپ مسكو، جلد اول، ص 19. 3- تاريخ بلعمي، تصحيح ملكالشعراي بهار، نشر هرمس، چاپ دوم، 1395، ص177.
4- همان، ص178. 5- همان.