محسن آزموده
با گسترش رسانههاي جديد و فراگير شدن شبكههاي مجازي اين امكان براي روشنفكران نيز پديد آمده است كه به صورت مستقيم و بيواسطه با مخاطبانشان ارتباط پيدا كنند. اين ارتباط مستقيم و رويارو ضمن آنكه فرصت انتقال سريع و بيواسطه آخرين تلاشهاي روشنفكران به مخاطبان را فراهم آورده، اين امكان را پديد آورده است كه روشنفكران بتوانند نسبت به مسائل روز و آخرين وقايع و اتفاقات واكنش نشان بدهند. اين ارتباط دوجانبه ضمن آنكه جنبههاي مثبتي را در پي داشته، پيامدهاي ناخواسته احتمالا منفي را نيز در بر داشته است. ناصر فكوهي، انسانشناس، چند سالي است كه در كنار كار دانشگاهي و حضور فعال در حوزه عمومي، در عرصه مجازي نيز به طور جدي فعال است و مديريت وبگاه پرمخاطب انسانشناسي و فرهنگ را برعهده داشته است. به همين مناسبت نزد او رفتيم و درباره تاثير و تاثر رسانههاي مجازي و شبكههاي اجتماعي جديد در كار روشنفكري و روشنفكران گفتوگو كرديم.
به نظر شما با فراگير شدن رسانههاي جديد آيا ميتوان گفت كه كاركرد روشنفكري و احيانا معناي آن تغيير كرده است؟
بحث بسيار بيشتر و عميقتر از فراگير شدن رسانههاي جديد است؛ بحث، انقلاب اطلاعاتي است كه در فاصله 1980 تا 1990 با گسترش رايانههاي خانگي آغاز شد و با فراگير شدن موتورهاي جستوجو و برنامهنويسي با دسترسي آزاد، به اوج خود رسيد. انقلابي كه مهمترين پيآمدهاي مادي و كاربردياش، تلفنهاي همراه (در واقع رايانههاي دستي) است كه اكثر ما هر روز در كنار خود داريم و همه كارهاي روزمره خود را با آنها انجام ميدهيم. افزون بر اين، امروز هر چه بيشتر از انقلاب آخري هم صحبت ميشود كه از سالهاي 2010 آغاز شد و حاصل توسعه و رشد بيش از پيش موتورهاي جستوجو و برنامههاي موازي و همراه آنها بود و آن انقلاب هوش مصنوعي است كه رفتهرفته شاهد آن هستيم كه در حال تعريف شدن به عنوان انقلابي مستقل از انقلاب اطلاعاتي دهههاي 1980 و 1990 است. شايد گفته شود كه فاصله اين انقلاب با انقلاب قبلي بسيار كوتاه است و بايد به آن پيوند بخورد. اما اولا كوتاه شدن فاصله دو انقلاب فناورانه كاملا منطقي است زيرا از انقلاب كشاورزي تا انقلاب صنعتي ده هزار سال و از انقلاب صنعتي تا انقلاب اطلاعاتي 150 تا 200 سال فاصله بود و اينكه انقلاب اخير با فاصله 10 تا 20 ساله از انقلاب اطلاعاتي از راه برسد به نظرم كاملا روشن و در سير تحول فناورانه قابل درك است. در اين حال پاسخ پرسش شما نهتنها درباره تعريف، شكل و كاركرد روشنفكران بلكه درباره همهچيزهاي ديگر، پاسخي مثبت و بهشدت راديكال است. در دنيايي كه با هوش مصنوعي، برنامههاي با دسترسي باز و انواع و اقسام نرمافزارها، بدافزارها و تغيير شديد معناي زمان و مكان يعني از يكسو واكنش اين دو مفهوم و از سوي ديگر فشردگي بينهايت آنها در حال پديد آمدن و دگرگوني پيش چشمان ما است. هيچ چيز از تغيير مصون نميماند يا شايد بهتر باشد بگوييم هر چيزي يا هر كسي، هر نهاد و حكومتي، هر حركت و انديشهاي كه نتواند خود را با اين قدرت سهمگين همساز كند (نه اينكه لزوما و كاملا آن را بپذيرد، بلكه دركش كند و قواعد بازي را بپذيرد ولو اينكه بخواهد عليهاش بجنگد) بدون شك و ترديد محكوم به فنا است. روشنفكري در جهاني كه هماكنون پيش روي ما است نه فقط ديگر هيچ شباهتي به روشنفكري قرن نوزدهم و ابتداي قرن بيستم ندارد، بلكه حتي در قالب روشنفكري براي مثال فرانسوي دهههاي 1960 تا 1990 نيز قابل تعريف نيست. ما در موقعيتي كاملا جديد سير ميكنيم كه با انفجار اطلاعات، پراكنش آنها، انبوهي شگفت انگيز از بينهايت داده كه هر ثانيه حجم آنها در ابعاد نجومي افرايش مييابد، روبهرو هستيم. چگونه بايد اين حجم از دادهها را دريافت كرد، درك و دروني و پردازش كرد و توانست دستكم اميدوار بود كه به نتيجهاي منطقي و قابل استفاده رسيد؟ اين پرسش اساسي است كه روشنفكران جديد بايد از خود بپرسند. اگر بخواهم تمثيلي به كار ببرم ميتوانم موقعيت استادان شطرنج قرن نوزدهم و بيستم را مطرح كنم در برابر ربوتهاي شطرنجبازي كه آن استادان هر چه سختتر ميتوانند بر آنها غلبه كنند. و همين وضعيت، شك نكنيم، تا كمتر از ده، بيست يا سي سال ديگر در همه زمينهها از علوم اجتماعي و انساني گرفته تا حتي هنر و ادبيات به وجود ميآيد. مساله تحليل انساني موقعيتهاي اجتماعي، يا خلاقيت انساني در ايجاد انواع هنري، از همين امروز نيز در رقابت با هوش مصنوعي قرار گرفته است. البته اگر انسان بتواند خود را با اين شرايط سازگار و آن را به خوبي مديريت كند، باز هم ميتواند همواره از دستگاههايي كه خود ساخته جلوتر باشد وگرنه در اين بازي خواهد باخت. يك دوربين موبايل و قابليتهايي را كه يك برنامه عكاسي به يك فرد تازه كار ميدهد را در نظر بگيريم تا درك كنيم كه امروز چگونه يك دستگاه ميتواند آثاري خلق كند كه در گذشتهاي نه چندان دور يعني بيست يا سي سال پيش تنها از يك هنرمند خلاق برميآمد كه عمري را در راه هنر خود گذاشته است. در روشنفكري نيز چنين است. از همين امروز ميتوانيد در برنامههاي گوناگون گوگل و برخي از دايرهالمعارفهاي الكترونيك پيشرفته، تحليلهاي اجتماعي و سياسي را بنا بر گفتمان و ديدگاههايي كه بخواهيد و حتي ادبيات و سبكهاي نوشتاري كه تمايل داشته باشيد، سفارش بدهيد. البه بسياري از اين برنامهها هنوز در سطح آزمايشي هستند، اما هر كسي گمان كند كه به صورت خودكار بشر در اين مسابقه برنده است بيشك چيزي از تحول فناورانه درك نكرده. اين بازي هم بسيار خطرناك و هم بسيار ظريف است. از اين رو ظاهرا چارهاي نيست كه با تصاويري چون روشنفكري به سبك به چشم داشتن عينك كلفت و سيگار بر لب و نگاه عميق و كافهنشيني و تمام عناصر رمانتيسم روشنفكرانه انقلابي يا حتي محافظهكارانه بايد با اين گذشتهها وداع كنيم و خود را براي درك و دروني كردن و حضور در جهاني كاملا متفاوت آماده كنيم. چيزي كه در سطح جهان تا اندازهاي در حال شكل گرفتن است و در جامعه ما اغلب «روشنفكران» مان هنوز حتي دركي دورادور هم از آن ندارند و در اين «بوي كاغذ» و« لذت در دست گرفتن قلم» و «ورق زدن يك روزنامه» و نشستن در يك كافه و دامن زدن به بحثهاي بيپايان روشنفكرانه تا پاسي از شب هستند، اما اين رومانتيسم متاسفانه هماكنون هم تبديل به نوعي ماده مخدر و افسون زده شده است اما تا چند سال آينده به امري مضحك بدل خواهد شد. چيزي در رديف فيلمهاي فضايي سالهاي دهه 1950، وقتي امروز تماشايشان ميكنيم.
آيا شما از مدافعان حضور روشنفكران در شبكههاي اجتماعي هستيد يا خير؟
البته. من خود جزو كساني هستم كه دستكم بيش از ده سال است درگير شبكههاي اجتماعي و شيوههاي جديد انديشيدن و رابطه متفاوت با زمان و مكان متفاوت شدهام. اما درگير شدن و مشاركت در شبكههاي اجتماعي به شيوهاي كه برخي روشنفكران و بسياري از جوانان ما درگيرش هستند، به شيوهاي كاملا سنتي انجام ميگيرد و اين به نظر من حضور در شبكههاي اجتماعي و اينترنتي نيست. نگاهي به صفحات فيسبوك و اينستاگرام و توييتر روشنفكرانمان بيندازيد، متوجه ميشويد كه نه فقط زياد تفاوتي با حرفهايي كه قبلا در محافل خانگي در كافهها ميزدند، ندارد بلكه از اين هم بدتر حرفهايي بسيار ابتداييتر و فحاشيها و بههمپريدنها و اظهارنظرهاي ابلهانه و خود بزرگ بيني در آنها اوج ميزند. نوعي «نفهمي» عميق و «بلاهت» ريشهدار كه انسان را نوميد ميكند به خصوص وقتي ميبينيم كه در كنار برخي روشنفكران قديميتر، بسياري از نويسندگان جوان هستند؛ جواناني كه حتي فحشدادنهايشان اندوهبار و مضحك و خستهكننده است، يعني نشاندهنده ناآگاهيشان از خود و از جهان و از كسي كه به او فحش ميدهند و از موضوعي كه براي آن فحش ميدهند، است. اين ناآگاهي عميق و گسترده بزرگترين ضعف ما است. بنابراين من طرفدار حضور به هر قيمتي در شبكه نيستم. شايد بهتر باشد بسياري از آدمهايي كه امروز در شبكه حاضرند، دوباره قلم و كاغذ به دست بگيرند و از اول شروع كنند به تمرين خطاطي و نوشتاري متعارف و سپس وارد جهاني شوند كه واقعا هيچ چيز از آن نميفهمند و نميتوانند با آن رابطه برقرار كنند متاسفانه ميتوان قيافه و حركاتي بهشدت و به ظاهر «مدرن» داشت و در مغز و روان و ذهنيت عميق خود بسيار عقب مانده بود. اين چيزي است كه اغلب شاهدش هستيم. در اين معنا فكر ميكنم اگر دستكم اينگونه روشنفكران و مريدانشان در شبكه مشاركت نكنند بهتر باشد. اما اگر با درك جهان به اين ميدان بيايند، بدون شك كاري بسيار مناسب و مفيد براي خود و جامعه شان كردهاند.
آيا به نظر شما با فراگير شدن اين رسانهها و امكان طرح ديدگاهها و نظرات از سوي همگان ميتوان گفت كه روشنفكران آن مرجعيت سابق خود را از دست دادهاند؟
بدون ترديد چنين است. اما بستگي دارد كه ما از چه ميداني صحبت ميكنيم. وقتي گروهي از افرادي كه نقطه مشتركشان در ناداني و خود بزرگ بيني و توهم است، دور هم جمع شوند و حرفهايي بزنند كه از يكديگر راضي باشند، اصولا متوجه آسيبپذير بودن موقعيت نميشوند. وضعيت كنوني شبكههاي اجتماعي ما چيزي است شبيه به يك تيمارستان رواني، چيزي كه به گونهاي ديگر در محيط فكري و روشنفكري و توليد محصولات ادبي و هنري و اجتماعي نيز با شدت و ضعفها و با بسياري استثناها با آن روبهرو هستيم. آدمهايي خودشيفته كه حرفهايي بيربط ميزنند بسيار به يكديگر يورش ميبرند، اظهارفضلهاي بلاهتآميز ميكنند. راجع به چيزهايي حرف ميزنند كه چيزي از آنها نميدانند، دچار بيماري لمپنيسم روشنفكرانه، خودنمايي و تازه به دوران رسيدگي فرهنگي هستند. آدمهايي كه مثل عقبافتادهها ميخواهند به هم ثابت كنند كدامشان بيشتر زبان بلد هستند يا بيشتر اين و آن فيلسوف و نويسنده را خواندهاند: نوعي اشرافيت بدون شرف، نوعي دانشمندي بدون دانش، نوعي برازندگي مضحك و البته تراژيك. اينكه همگان بتوانند اظهارنظر كنند، يك موقعيت بالقوه فناورانه است. اما اينكه همه فراتر از فناوري بتوانند درك و توان و فرهنگ چنين كاري را داشته باشند يك دستاورد فرهنگي است كه نياز به عمر و تمرين و روابطي با جهان و با انديشه دارد كه متاسفانه فناوري نميتواند به سادگي آن را براي انسانها فراهم كند و فراهم كردن آنها امروز براي هوش مصنوعي و ربوتها سادهتر از بسياري از انسانها است. در يك كلام مرجعيت روشنفكرانه امروز به معناي پيشين خود ديگر وجود ندارد. سلسله مراتبها و مرزها يك به يك فرو ميريزند و بايد انسانهاي مختلف را در حوزههاي مختلف به رسميت شمرد و براي انسانها نه بر اساس موقعيتهايشان بلكه بر اساس قابليت عملي استفاده از نظراتشان در نظامهاي اجتماعي اهميت قائل شد و دوران قهرمانپروري و قهرمانسازي و «ارباب انديشه» بودن و خودبزرگبيني و مريد و مرادي به سر رسيده است و اگر شاهد چنين فرآيندهايي در جهان سوم هستيم دقيقا به دليل همين جهان سومي بودنش است يعني عدم توانايي به رسيدن به مدرنيته. اين لزوما ربطي به رسانهها و رسانهاي شدن و مسائل مربوط به شبكه ندارد. اما شبكه و فناوري جديد روندي را كه از پيش آغاز شده بود تشديد كرده و خواهد كرد.
به نظر شما پيامدهاي مثبت و قابل دفاع و حتي ترغيبكننده حضور روشنفكران در اين فضاها چيست؟
اگر ما دقيقا جهان جديد را بفهميم متوجه خواهيم شد كه شبكهها و نظامهاي الكترونيك شكل جديدي هستند كه بايد خود را با آن انطباق دهيم. اين پرسش درست مثل آن است كه در سالهاي دهه 1990 يعني مثلا حدود بيست سال پيش ميپرسيديم چه ضرورتي دارد كه ما از ابزارهايي چون موتورهاي جستوجو، بانك دادهها و طبقهبنديهاي الكترونيك استفاده كنيم و چرا بايد روشنفكران وارد اين منطق بشوند كه اين ابزارها را در كار خود در نظر بگيرند. امروز هم به دور از شبكه و بيرون از شبكه نميتوان رابطهاي با جهان واقعي داشت. در اين سخن تناقضي وجود ندارد. معني اين حرف آن نيست كه جهان واقعي امروز صرفا در شبكه است اما راه رسيدن به جهان واقعي در بسياري از موارد (و البته نه همه موارد) از شبكه ميگذرد. البته ميتوان همواره به نسبتهاي مختلفي از نوعي رومانتيسم و تمايل به باقي ماندن صرف در جهان سخن گفت. ميتوان هنوز شايد تا دهها سال ديگر «روزنامه» را صرفا روزنامهاي با قطع و اندازه و كاغذ و شكل و شمايل خاصي دانست و از خواندن آن به شيوههاي پيشين لذت برد. اما رفتهرفته اينها به نوعي رومانتيسم تبديل ميشوند كه جنبه زيباييشناسانه دارند اما جنبه عملي ندارند. روشنفكري كه امروز در جريان معنا، مفاهيم، تغييرات و مباحثي كه در جهان ميگذرد نباشد را من نميتوانم يك روشنفكر بدانم. براي اين كار نياز به گروهي از ابزارها، نياز به حداقلي از سواد رسانهاي، نياز به دانستن و استفاده از زبانهاي بينالمللي، نياز به داشتن سرمايه اجتماعي و فرهنگي نسبتا بالا و بسياري ديگر از مهارتها هست كه بخش بزرگي از آنها امروز صرفا روي شبكههاي مجازي قرار دارد. اما باز هم تكرار ميكنم حضور روي شبكه به خودي خود گوياي درك شبكه نيست كما اينكه ميتوان سوار بر بهترين و ايمنترين خودروهاي جهان شد و چون ديوانگان رانندگي كرد و جان خود و ديگران را به خطر انداخت. اين تقريبا همان كاري است كه ميبينيم روشنفكران ما ميكنند وقتي بر صفحات شبكه حاضر ميشوند و به جاي استفاده از امكانات بينهايتي كه اين صفحات در اختيارشان ميگذارد به يكديگر فحاشي كنند.
آيا در جوامع ديگر دنيا به خصوص جوامع توسعهيافته نيز روشنفكران حضوري اينچنيني در فضاهاي مجازي دارند؟
اگر منظورتان حضوري موثر و فراگير است بله بدون شك. امروز جريانهاي فكري جديد عموما از طريق شبكههايي كه گروههاي كمابيش بزرگ يا كوچك را نمايندگي ميكنند عبور ميكنند. نمونههاي زيادي را ميتوان در اين زمينهها مثال زد از برنامههايي كه گوگل براي خواندن و به اشتراك گذاشتن كتابهاي مورد علاقه ايجاد كرده تا برنامههاي مشابهي كه روي شبكههاي فروش كتاب مثل آمازون ميبينيم. اما به همين صورت ما شبكههاي مختلف تخصصي داريم كه افراد در آنها عضو ميشوند و به صورتهاي مختلف با يكديگر در تماس و مبادله فكري قرار ميگيرند. اكثر متفكران مهم گذشته يا امروز داراي صفحاتي هستند كه محلي براي مبادله فكري است و نسل جديد دائرهالمعارفها مثل ويكيپديا را ميتوان مثال زد كه در آنها حتي كار پژوهشي و علمي به كاري جمعي تبديل شده است كه در همفكري و همكاري بين صدها هزار و گاه ميليونها انسان انجام ميگيرد. شبكههاي اجتماعي كنش اجتماعي و فعاليتهاي مدني بينالمللي گاه شامل چند ده ميليون نفر ميشود كه بر واقعيتهاي زندگي در حوزههاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي تاثيرگزاري ميكنند. تقريبا تمام مراكز فرهنگي و موزهها داراي سايتهاي خاص خود هستند كه امكان بازديد و مبادله فكري به استفادهكنندگان خود ميدهند و افزون بر اين ميليونها نشريه تخصصي و عمومي به دهها زبان فعال هستند كه كار فكري از خلال آنها انجام ميگيرد. اما در همه اينها يك امر مسلم وجود دارد و آن اينكه شيوهها و روشهاي «صاحب فكر» بودن و شدن و سلسله مراتبي كردن آدمها و روابط و برخوردهاي تحقيرآميز انسانها براي آنكه سواد يا دانش خود را به رخ يكديگر بكشند، وجود ندارد. ما متاسفانه از اين لحاظ بسيار عقب هستيم. شايد به همين دليل باشد كه غناي شبكه اجتماعي از نظر ما در چند شبكه نظير فيسبوك و اينستاگرام و توييتر خلاصه ميشود و گمان ميكنيم جهان مجازي در اينها خلاصه ميشود. اين گوياي عدم شناخت يا بهتر بگويم شناخت عقبافتاده ما از موقعيت فكر و روشنفكري در جهان معاصر است. اما اگر منظورتان از اين سوال آن است كه روشنفكران اروپايي يا غيراروپايي به شيوه ما از شبكه استفاده ميكنند. بايد بگويم كه ابدا. رسيدن به درك و فهم از موقعيتهاي جديد شبكهاي و البته برخورداري از دموكراسي و فضاي آزاد سبب ميشود كه هيچ كسي وقتش را تلف نكند كه بايد سخنان بيربط و خود محوربينانه افرادي كه دچار توهم هستند را بخواند يا اهميتي به آنها بدهد و همين سبب ميشود كه اين افراد معمولا جمع خودشان را دارند. مثلا در شبكههاي موسوم به «شبكههاي توطئهگرا (conspiracy)» اينها آدمهايي هستند كه در همهچيز و همه كس توطئه ميبينند و حرفهايي عجيب و غريب در همه موارد ميزنند و هميشه دستهاي مخفي را پشت سر هر چيزي ميبينند. اما كسي جز خودشان جديشان نميگيرد. البته بين اينها جنگهاي اينترنتي هم درگير ميشود اما همه كساني كه عقلشان به جايي ميرسد خود را وارد اينگونه بحث و جدلها نميكنند.
آيا فضاها ميتوانند به جو مريد و مرادبازي رايج در فضاهاي روشنفكري ايران پايان دهند يا آن را تقويت ميكنند؟
متاسفانه در شرايط ايران شبكه سبب تقويت اين روابط شده است. و به نظر من نبايد از اين امر تعجب كرد. موضوع آن است كه وقتي شما با گرايشهاي آسيبزده سروكار داريد، ابزارهاي ديد لزوما نميتوانند آن آسيبها را كاهش دهند، بلكه ممكن است آنها را تقويت كنند. تصور كنيد با آدمهايي پارانويايي سروكار داشته باشيد كه به همه مشكوك باشند. يا مثلا همين كه گفتيد با كساني كه به دليل دور افتادن از جهان واقعا خود را «قبله عالم» فرض ميكنند و چون گروهي از خودشان كم عقلتر دورشان كردهاند و از آنها «قهرمانان فكري» ساختهاند واقعا باورشان شده كه در اين جهان جايگاهي ويژه دارند يا دستكم در اين جامعه. در اين حالت شبكه اتفاقا اثر معكوسي در تشديد موقعيت آسيب زا دارد يعني كمك ميكند كه با ابزارهاي جديد توهم قهرمان بودن، استاد بودن، بينظير بودن و مراد بودن افزايش بيابد. بسياري از ايرانيان امروز به دليل پرت افتادن از جريان عمومي انديشه در جهان دچار همين توهمات هستند. خودبزرگبيني، خودمحوري، تعيين تكليف براي اين و آن و خودستاييهاي خجالت آور و تازه به دوران رسيدهاي كه خود را در نوشتهها و تعريف و تمجيدها از يك سو و در فحاشيها و به اصطلاح «نقد»ها از سوي ديگر خود را نشان ميدهد. در مورد «نقد»ها تاكيد من بيشتر است زيرا نقد ابزاري واقعي براي درك و دروني كردن مدرنيته است. ببينيد ما چه وضعيتي در حوزه نقد داريم. براي اين كار نگاهي به برخي از صفحات «انديشه» روزنامههاي «معتبر» بيندازيد و متوجه ميشويد كه عرصهاي هستند براي مبادلات مضحك ميان لابيهاي ناشران و توزيعكنندگان كتاب و نشريات و گروهي از مريد و مرادان و كساني كه در پي قهرمانسازي و «استاد»سازي و غيره هستند. محيط مجازي نميتواند به خودي خود كاري براي اين وضعيت بكند، چون نه دليل آن بوده و نه درماني براي آن به شمار ميآيد. البته منظورم درماني مستقيم است، وگرنه اين محيط اجازه ميدهد مثلا در زمينهاي مثل نشر ايدهها، نوشتارها و گفتارها و انديشهها بسيار كار كرد. اجازه ميدهد كه هنرها و تجربههاي زيسته را به يكديگر منتقل كرد. اما در اين راه بايد بسياري از بازماندههاي انديشه عقب مانده را كه هنوز در پي ساختن مراد و قهرمان و بزرگان انديشه است كنار گذاشت. من به همين دليل بوده كه هميشه با جايزه دادن و به راه انداختن غوغا و سرو صداهاي كاذب در حوزه فكري مخالف بودهام زيرا ما متاسفانه ظرفيت اينگونه فرآيندها را نداريم. البته ميتوان اصولا اين شيوهها را در همه جا زيرسوال برد ولي به نظرم بسيار تفاوت هست كه ما در كشوري مثل فرانسه يا امريكا منطق و بازي جايزهها و جشنوارها را داشته باشيم تا در كشوري مثل ايران كه ابدا ظرفيتي براي اين كار وجود ندارد و برندگان در واقع بازندگاني قطعي در آينده به حساب ميآيند.
از ميان انديشمندان غربي زيگموند باومن بر پيامدهاي مخاطره آميز اين حضور تاكيد ميكرد و ميگفت خصلت مجازي و انتخابي اين فضاها باعث شده كه كاربران بتوانند از مواجهه با امر غريب يا رخداد پرهيز كنند يا اصلا چنين امكاني براي آنها پديد نيايد. آيا با اين نگاه موافق هستيد؟
با نظر باومن در زمان خودش چندان مخالف نيستم. اما سرعت تغييرات فناورانه بسيار بيشتر از آن است كه حتي انديشه پويايي مثل باومن و پيش از او بورديو بتوانند آن را پيش بيني كرده و قضاوتي عيني دربارهاش داشته باشند. مثل همين رابطه فضاي فيزيكي واقعي و فضاي مجازي الكترونيك كه امروز در رابطهاي نيستند كه ده سال پيش بودند و بهشدت در هم تنيده شدهاند يا ورود گسترده كنشگران جديد هوش مصنوعي يعني «ربوت»ها كه شايد تا ده يا حتي پنج سال پيش چندان جدي گرفته نميشدند و در آنها صرفا بدافزارها و ويروسها ديده ميشد. در حالي كه امروز ناچاريم در عرصههايي بسيار جدي مثل مبادلات فكري و روندهاي سياسي به آنها توجه كنيم. يكي از مسائلي كه در همين يكي دوساله مطرح شده دخالت روبوتهاي روسي در انتخابات دموكراتيك در كشورهاي ديگر است كه با هدف تخريب آنها صورت ميگيرد و ميزان دستكاري بسيار بالايي را در شبكهها نشان ميدهد. بنابراين مخاطرات، بدون شك وجود دارد اما راه اجتناب از آنها و كاهش آنها نه دوري از شبكه، بلكه حضور هوشمندانهتر در آن است.
برخي منتقدان اين حضور ميگويند روشنفكران در اين فضاها تبديل به سلبريتيها يا شخصيتهايي ميشوند كه براي آنكه مخاطب بيشتري داشته باشند، ناخواسته ناگزير ميشوند كه تا سطح سليقه عموم پايين بيايند. ارزيابي شما از اين ديدگاه چيست؟
بسياري از روشنفكران ما به هر سو بسيار علاقهمند هستند كه به نوعي «سلبريتي» شوند. آنها با دامن زدن به همان فضا و روابط مريد و مرادي، همان شيوههاي بنده گونهاي كه شاگردان و طرفداران خود را تشويق ميكنند با لحني بردهوار و نوكرمابانه درباره «استاد» سخن بگويند، خودآگاه و ناخودآگاه ميخواهند در نقش يك فوتباليست يا يك هنرپيشه و كارگردان فيلمفارسيهاي جديدي بروند كه برخلاف فيلمفارسيهاي رژيم گذشته پرمدعا هستند. شايد اين طور هم بشود اما به همان نسبت تاكيدهاي ما بر باد ميروند. زيرا روشنفكران، تحصيلكردهها و دانشگاهيان هستند كه بايد وجدان بيدار يك جامعه را بسازند و در برابر وسوسهها و بلاهت ناشي از پول و ثروت و شهرت و اينگونه آسيبها از جامعه محافظت كنند. متاسفانه اين كار از عهده كساني كه شما روشنفكر ميناميد بر نميآيد زيرا افرادي بسيار حقير هستند كه در توهم قرار گرفتهاند و اگر روزي آرون (با تقليد ناقص و نادرستي از ماركس درباره دين) ميگفت ماركسيسم افيون روشنفكران است، امروز بايد گفت افيون اينها، شهرت كاذبي است كه طرفدارانشان به آنها ميدهند: طرفداراني كه در بسياري موارد حتي طرفدار واقعي نيز نيستند و خود افرادي وابسته و مامور و معذور هستند، ولي از آنجا كه شرايط به گونهاي نيست كه بتوان صراحت لازم را داشت، تصور ميكنند كسي آنها را نميشناسد. برخي از روشنفكران ما، مايه شرمساري براي تاريخ تفكر و البته براي فرهنگ و ميراث تمدني ما به شمار ميآيند و در برابر آنها بايد به لومپنهاي قديمي احترام گذاشت. به گمان من فاشيستها و استالينيستها حداقل از اين «شرافت» برخوردار بودند كه خود را رسما فاشيست يا استالينيست اعلام كنند اما اين «روشنفكران» و «انديشمندان بزرگ» حتي اين جسارت را هم ندارند و كار خود را صرفا با دادن الگوي فحاشي به مثابه يك فضيلت پيش ميبرند و كجا بهتر از فضاي مجازي براي اين كار. بگذريم كه بالاترين تريبونهاي اين كشور آنجا كه برنامهاي در كار باشد در اختيارشان هست.
البته برخي منتقدان عدم حضور روشنفكران نيز ميگويند روشنفكراني كه كنج عزلت مينشينند و از ورود به اين عرصههاي عمومي مجازي پرهيز ميكنند، با فاصلهگيري از جامعه تبديل به غارنشيناني ميشوند كه زبان مشتركي با مردم نمييابند و حرفهايي ميزنند يا مينويسند كه كسي آنها را در نمييابد. آيا با اين نقد همراه هستيد؟
«كنج عزلت»، «دود چراغ خوردن»، «گوشهگيري و كار در سكوت»، «دوري از حواشي و سر به زير انداختن و كار كردن» و... تعابيري رمانتيك هستند كه زماني و براي شخصيتهايي بسيار بزرگوار در تاريخ انديشه و هنر و علم در ايران معنادار بودند. اما امروز اينها بيشتر يك رومانتيسم پشت سرگذاشته هستند. كنار كشيدن كساني كه به هر دليلي از اين شانس برخوردار بودهاند در جامعهاي بهشدت نابرابر در توزيع ثروت و موقعيتهاي اجتماعي و مادي از سرمايه بالاي فرهنگي (تحصيلي، علمي يا هنري) برخوردار باشند، به معناي نوعي بيمسووليتي و بيخبري اجتماعي است. البته توجه داشته باشيم كه زندگي دايم زير پروژكتورهاي شهرت و در نجوا و زمزمه شاگردان و مريدان و طرفداران و دوستداران و غيره هم لزوما ثمرهاي بهتر ندارد. انسان در تاريكي مطلق همان اندازه قدرت ديدن خود را از دست ميدهد كه زير نور شديد و مستقيم خورشيد، هردوي اينها كوري است هم غارنشيني و بيخبري از جهان و هم زيستن در جهاني ساخته و پرداخته ذهنيت عقبافتاده طرفداران و مريدان.
مخاطرات فضاي مجازي
سرعت تغييرات فناورانه بسيار بيشتر از آن است كه حتي انديشه پويايي مثل باومن و پيش از او بورديو بتوانند آن را پيش بيني كرده و قضاوتي عيني دربارهاش داشته باشند. مثل همين رابطه فضاي فيزيكي واقعي و فضاي مجازي الكترونيك كه امروز در رابطهاي نيستند كه ده سال پيش بودند و بهشدت در هم تنيده شدهاند يا ورود گسترده كنشگران جديد هوش مصنوعي يعني «ربوت»ها كه شايد تا ده يا حتي پنج سال پيش چندان جدي گرفته نميشدند و در آنها صرفا بدافزارها و ويروسها ديده ميشد. در حالي كه امروز ناچاريم در عرصههايي بسيار جدي مثل مبادلات فكري و روندهاي سياسي به آنها توجه كنيم. يكي از مسائلي كه در همين يكي دوساله مطرح شده دخالت روبوتهاي روسي در انتخابات دموكراتيك در كشورهاي ديگر است كه با هدف تخريب آنها صورت ميگيرد و ميزان دستكاري بسيار بالايي را در شبكهها نشان ميدهد. بنابراين مخاطرات، بدون شك وجود دارد اما راه اجتناب از آنها و كاهش آنها نه دوري از شبكه، بلكه حضور هوشمندانهتر در آن است.