زندگي واقعي يك كارآفرين
اجازه بدهيد اسمم را نگويم. مهم نيست چه كسي هستم و چه سمتي دارم. مهم داستان زندگي كاري من است كه تا حدي نشان ميدهد يك سرمايهگذار و كارآفرين در شرايط كنوني داراي چه مشكلاتي است. سرتان را درد نميآورم. سالهاست مشغول فعاليت اقتصادي هستم و پيش از انقلاب در دوران جواني وارد دنياي كسب و كار شدهام. هميشه هم يك موضوع برايم اهميت داشته؛ ايجاد شغل و ارتقاي زندگي افراد. در يكي از بخشهاي مهم اقتصادي فعاليت ميكنم. سالهاست به اين امر مشغولم. انصافا شغل سختي است. به مانند هر فعال اقتصادي در ايران با دهها مشكل دست و پنجه نرم ميكنم و گاه از خودم ميپرسم كه چه؟ اين همه تلاش و رفتن به ادارات مختلف و خم شدن جلوي اين مدير كمتجربه و آن مسوول كوتاهانديش براي چيست؟ به اندازه سه نسل آنقدر سرمايه دارم كه بدون كار و تلاش از صبح تا شب بخورم، بخوابم و به مسافرت بروم. اما اينكه نشد زندگي. ما در جغرافياي مشتركي زندگي ميكنيم و دوست داريم كه همه مردممان از حداقل رفاه نسبي برخوردار باشند. من كارآفرين اگر چلوكباب برگ يك متري ميخورم حداقل به افرادي كه برايم كار ميكنند بايد بتوانم قيمه بدهم. راستش از چند سال پيش تصميم گرفتم در يكي از نقاط كشور فعاليت اقتصادي بزرگي را بنيان بگذارم. نميگويم كدام منطقه چون در هر جاي اين كشور چنين اقدامي را ميخواستم انجام دهم رفتارها به همين شكل بود. گويي بسياري از دستاندازها به طور مساوي براي كارآفرينان در سراسر كشور تقسيم شدهاند. مشكلات امروز كسب و كار و ثروت آفريني در ايران مختص به منطقه خاصي نيست. در همه جاي اين كشور نگاهي نه چندان خوشايند به امثال ما به عنوان سرمايهدار وجود دارد. نميدانم چنين نگاهي از كجا نشات ميگيرد و دليل برخورد بد مردم و مسوولان با كارآفرينان چيست؟ اگر سرمايه نباشد كار و توليد شكل نميگيرد و توسعه به وجود نميآيد. گاهي فكر ميكنم صبر ايوب دارم كه هنوز در اين كشور ماندهام. تحمل بسياري از توهينها را ديگر ندارم. راستش از صبح كه بيدار ميشوم با چند چالش روبهرو هستم. اولش خود افراد محلي هستند كه هر روز به هر بهانهاي با بيل و كلنگ و انواع سلاح سرد وارد كارگاه ميشوند و اخاذي ميكنند. يك روز جاده ميخواهند. يك روز آب و برق و يك روز گاز. انگار بايد تاوان كمكاريهاي دولت را من پس بدهم. تمام اين مشكلات را كه حل ميكنم يك روز ديگر ميبينم كارگاه من تبديل شده به اداره كاريابي. بايد براي هر فرد روستايي و روستاهاي افراد كار پيدا كنم. افرادي كه كمترين مهارت فني را ندارند و خود را محق ميدانند. فقط دوست دارند بيايند در محوطه كارگاه صبح را به شب بگذرانند و بيمهشان رد شود و سرماه هم حقوق بگيرند. تمام اين كارها را هم كه برايشان انجام ميدهم هر روز به بهانههاي مختلف در كار اختلال ايجاد ميكنند. به دفتر امام جمعه ميروم كاري از پيش برده نميشود در نهايت بايد پولي براي تعميرات مسجد روستاهاي گوناگون بدهم. به سراغ فرماندار كه ميروم متوجه ميشوم كه موظفم تا ورودي و خروجي شهرش را ساماندهي كنم و در مدرسه ساختن كمك به خانوادههاي بيسرپرست كمك حال او باشم. به استانداري كه ميروم ليستي از انواع تقاضاها اعم از استخدام گرفته تا كمك به ساخت جاده و برق كشي و آبرساني. در مركز وضع از همهجا بدتر است. ميگويند برو در محل كارها را حل كن. آنجا ما نميتوانيم با مردم در بيفتيم. خلاصه به اين نتيجه رسيدهام كه در كارگاهم را ببندم. حالا كه اين كار را كردهام كارگران صف كشيدهاند و تقاضاي حقوق ميكنند. فرماندار و استاندار تماس ميگيرند كه مشكل امنيتي ايجاد كردهاي و بايد حقوق كارگران را بدهي. حق هم نداري كسي را اخراج كني. ممنوع الخروج هم شدهام. تمام اينها به كنار، باجخواهي نهادهاي مختلف هم به كنار. از كدامشان بگويم؟ محيط زيست يا ميراث فرهنگي؟ نهادهاي... يا مديران شهري؟ احساس ميكنم از بدو ورود به هر اداره بايد جيبم را از تراولهاي 50 هزار توماني پر كنم و به همه پول بدهم و اگر ندهم كارم پيش نميرود. شما جاي من باشيد چه ميكنيد؟ آيا باز حاضريد كه با توجه به چنين تفكري در كشور، سرمايهگذاري كنيد؟ كدام قانون و كدام مسوول با من همراه است؟ چگونه ميتوانم كارگاهم را راه بيندازم و توليد انجام بدهم تا از آن مسير كارم را توسعه دهم و افراد بيشتري را سركار ببرم؟
در روزهاي آينده بيشتر با شما صحبت خواهم كرد.