بايد نگريست و خون دل خورد
مشكل از همين جا شروع ميشود چون هيچ برنامهاي براي ارتقا و حمايت هنرمندان بومي وجود ندارد. بزرگترين اشتباهي كه پس از انقلاب مديران فرهنگي ما انجام دادند اين بود كه برخي از موسيقيهايي كه اصلا ذاتشان گروهي نبود را (به عنوان اينكه صداي يك ساز حرام است) به گروه تبديل كردند. اين مساله تا جايي پيش رفت كه تشكيل اين گروههاي موسيقي به بزرگترين دردسر ارشاد مناطق تبديل شد و صدمههاي فراواني را به هنر و فرهنگ آنها وارد كرد؛ نمونهاش دوتارنوازي در خراسان است كه كار را به جايي رسانده كه اين گروهها به تقليد از گروههاي تنبورنواز غرب كشور (خصوصا كرمانشاه) آثاري را اجرا ميكنند كه اصلا ذات موسيقي منطقهشان نيست يعني شيوههاي اجراييشان هم تغيير كرده است. پس از گذشت سه دهه از فعاليت اين گروههاي موسيقي، آنها امروزه به تكرار رسيدهاند و براي نوآوري دست به افزودن سازهاي ديگر به گروهشان ميزنند. سازهايي مثل گيتار، ارگ، كاخن و... كه هيچ ارتباطي به موسيقي آنها ندارد. اين آسيبها جدي است و تازه رو آمده است. زماني كه ما نهيب ميزديم كه حواستان باشد، كسي توجهي نكرد و حالا هم طبيعي است كه اين اتفاقات رخ دهد چون هيچ كس به فكر نبوده و نيست و صرفا همهچيز در حد شعار اعلام ميشود. 10 دوره از برگزاري جشنواره موسيقي نواحي ميگذرد اما پرسش اينجاست كه خروجي اين 10 دوره چه بوده است؟ حداقل 5 دوره اول كه با مديريت محمدرضا درويشي برگزار شد، باعث آشنايي نسل جوان كشور با اين موسيقيها شد اما چرا هيچ سيدي يا متن سخنرانياي از آن منتشر نشده است؟ مساله امروز ما اين است كه اصالتها (اصيلخواني و اصيلنوازي) زير سوال رفتهاند و تقليد از فرنگ صدمه شديدي به سازهاي ايراني و نوازندگي آن وارد كرده است. در خراسان كه ديگر نوازندهها به الكترو دوتار رو آوردهاند و ديگر دوتارنواز واقعي كمتر پيدا ميكنيد. به هر حال اين پيامد نبود نگاه حمايتي به موسيقي است و چارهاي هم وجود ندارد. فقط ميتوان نگريست و خون دل خورد.