نقش سيكل بسته قدرت در اعتراضات پاييز 1401
مهاجرت نخبگان، فرار سرمايهها و گسترش دامنههاي اعتراضي نتيجه سيكل بسته قدرت است
اسماعيلي گرامي مقدم
عضو حزب اعتمادملی
«نصيحت گوش كن، كاين دُر بسي بِه/ از آن گوهر كه در گنجينه داري... حافظ»
سال 1401 در شرايطي به نقطه پايان خود رسيد كه موضوع رخدادهاي اعتراضي تابستان و پاييز 1401 به عنوان يك مقطع تاريخي مهم در اين سال (و اساسا تاريخ معاصر كشور) جلوهگر شد. روزنامه «اعتماد» يكي از مهمترين رسانههايي بود كه بلافاصله پس از اين رخداد، تلاش كرد از طريق گفتوگوها، يادداشتهاي تحليلي، گزارشها و... درباره چرايي و چگونگي بروز اين اعتراضات، بحث و تبادل نظر كند. شخصا طي سلسله يادداشتهايي تلاش كردم ديدگاههاي خودم را در اين خصوص ارايه كرده و لايههاي مختلفي كه باعث شد يك چنين رخدادي در اين گستره و ضريب نفوذ گسترش يابد را تحليل كنم . در يك جمعبندي در خصوص به نظرم بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه بروز اين تجمعات اعتراضي پس از مرگ مهسا اميني يك امر طبيعي و عادي نيست و اين نظام حكمراني است كه زمينهساز بروز اين رخدادها بوده است. اساسا حكمراني كشورمان طي بيش از 4 دهه گذشته به ويژه پس از انتخابات مجلس سوم به سمت يك سيكل بسته حركت كرد. به عبارت ديگر چرخه قدرت به يك چرخه بسته بدل شد و به جاي تبعات از چرخه باز قدرت يه سمت چرخه بسته قدرت ادامه مسير داد. در همه نامهاي مديريتي هرگاه محتواي قدرت و حكمراني با چرخه بسته اداره شود، اين چرخه معيوب است و خروجي آن قطعا در تعارض با حكمراني خوب خواهد بود. لذا در ادامه يك چرخه بسته در نظامهاي سياسي، 3 رخداد شكل ميگيرد:
1) آن بخش از جامعه كه تحمل و توان تحمل اين چرخه بسته قدرت را ندارد به دليل اينكه خود را ذيل گروههاي نخبه ميبينند به خود حق ميدهند كشور را ترك كنند.
2) پس از فرار مغزها، نوبت به فرار سرمايهها ميرسد . از قديم گفتهاند سرمايه مانند كبوتري است كه تنها روي بامهايي مينشيند كه در آنها امنيت و آزادي وجود دارد. در يك چرخه بسته قدرت، نه خبري از ثبات است و نه نشانهاي از آزادي، بنابراين سرمايه، بالهاي خود را باز ميكند و از قلمرويي با چرخه بسته قدرت به سرزمينهايي تازه هجرت ميكند.
3) نهايتا مردمي در اين جامعه باقي ميمانند كه احساس ميكنند مسيري جز اعتراض براي دنبال كردن مطالبات وجود ندارد. هر سه رخداد طي سالهاي اخير در بطن جامعه ايراني رخ داده است؛ بروز و ظهور اين رخدادها به عينه ديده شدهاند. هم فرار مغزها هر روز بالاتر ميرود، هم خروج سرمايهها و هم افزايش رخدادهاي اعتراضي. وقتي اين مثلث مشكلات در يك جامعه با چرخه بسته قدرت شكل ميگيرد، دستاوردي جز اتلاف منافع و از ميان رفتن منافع ملي ندارد. وقتي بهترين استعدادهاي يك جامعه پس از فارغالتحصيلي به جاي ايجاد ارزش افزوده براي وطن، راهي سرزمينهاي دور و دراز شوند، عين خسارت و زیان است. در واقع زحماتي كه ايران براي پرورش نيروهاي نخبه ميپردازد، راهي جيب كشورهاي غربي و امريكايي ميشود. هزينه تربيت يك نيروي متخصص در حوزه پزشكي، مهندسي، پرستاري، فني و... به اندازهاي بالاست كه شيفت كردن آن به يك كشور ديگر معنايي جز اتلاف منابع انساني را ندارد. از سوي ديگر وقتي صاحبان سرمايهها در كشوري با چرخه بسته قدرت مواجه ميشوند، ناگزير ميشوند سرمايههاي خود را به كشورهاي توسعه يافته منتقل كنند. منابعي كه ميبايست صرف رونق توليد، اشتغالزايي، توسعه و عمران كشور شود، راهي كشورهاي ديگر ميشود و براي آنها ارزش افزوده ايجاد ميكند. اين هم خسارت محض است و ايران امروز از اين گزاره رنج ميبرد. اما ضلع نهايي اين مثلث كه شامل مردم عادي است كه در مواجهه با اين چرخه بسته قدرت و عملكردهاي آن، متوجه ميشوند كه بسياري از مطالبات آنها در حوزههاي اقتصادي، رفاهي، فرهنگي، اجتماعي و... برآورده نميشود. وقتي ناكارآمدي از حد خود ميگذرد، طبيعي است كه مردم واكنش نشان بدهند و اقدام به اعتراضات گشترده كنند.
يكي از نمادهاي عيني اين ناكارآمدي، نهاد مجلس است. مجلس به عنوان يك نهاد در هر دوره به دليل رد صلاحيتها و نظارت استصوابي كيفيت پايينتري پيدا كرده و نخبگان راهي به مجلس پيدا نميكنند. در قوه مجريه هم اين روند شكل گرفته است. در هر دوره چرخه قدرت بستهتر و محدودتر ميشود و به تناسب افزايش محدوديتها ناكارآمدي ساختار اجرايي هم بيشتر ميشود. هر گاه سيستم ناكارآمد شود، دليل آن چرخه بسته قدرت است. اين در حالي است كه سيستمها در چرخه باز قدرت، تلاش ميكند خود را بهروزآوري كند. در يك چنين سيستمي گردش نخبگان وجود دارد و انرژيهاي تازهاي به سيستم تزريق ميشود. در حالي كه در سيكل قدرت طي سالهاي متمادي همواره بستهتر از قبل ميشود. اين سيكل بسته امروز به اندازه تنگ و محدود شده كه حتي علي لاريجاني هم تحمل نميشود و ناچار ميشود از قطار مديريت كشور پياده شود. مجموعه اين عوامل نارضايتي را افزايش ميدهد. پس از مرگ مهسا اميني و طي 5 لي 6 ماه گذشته، مردم اعتراض كرده و مطالبات خود را تا حد براندازي پيش بردند. برداشتهاي متفاوتي از اين حركت و جنبش شد. نخست، جريان برانداز و راديكال خارج از كشور بود كه اين جنبش را براندازه تفسير كرد. در نقطه مقابل در دورن حاكميت از اين جنبش با عنوان اغتشاش ياد شد. كمتر كسي بود كه در درون كشور متوجه نقش چرخه بسته قدرت در بروز اين حوادث داشته باشد. در حالي كه عقلانيت حكم ميكرد كه سيستم اين اعتراضات را به رسميت شناخته و آن را اداره كند. حركت اخير كه انجام شد و در اثر آن دامنه وسيعي از زندانيان ايراني عفو شدند، يكي از حركتهاي مدبرانه و مطلوب بود كه تاثير آن همچنان وجود دارد. اين فرمان عفو عمومي به نوعي به رسميت شناختن اعتراضات بود. اگر حاكميت از ابتدا با اين اعتراضات با عنوان حركتي مدني ياد ميكرد و آن را به رسميت ميشناخت، هرگز اپوزيسيون برانداز خارج از كشور نميتوانست از اين جنبش سوءاستفاده كرده و آن را انقلاب خطاب كند. اگر سيكل بسته قدرت در سالهاي آينده هم باز نشود و ادامه داشته باشد، همچنان فرار نخبگان، فرار سرمايهها و نهايتا رويكردهاي اعتراضي افزايش خواهد يافت. اين آمارها هم هر سال بالاتر ميرود و به جاي افتادن به چالههاي اعتراضي به چاههاي ويل اعتراض و نارضايتي و ناآرامي ميافتيم. حكومت ممكن است بتواند از چالههاي اعتراضي خارج شود اما خروج از چاههاي ويل اعتراضي به اين سادگي نخواهد بود. راهبرد معقولي كه من طي ماههاي گذشته بارها در قالب يادداشتهاي تحليلي در «اعتماد» هم بارها به آنها اشاره كردم، پيشه ساختن تدبير، عقلانيت و منطق مديريت است. بايد هرچه سريعتر اين سيكل بسته قدرت، اصلاح شده و روند به رسميت شناختن خواستهها و مطالبات مردم جدي گرفته شود. بدون اين ضرورتها، هر سال دريغ از پارسال خواهد بود و هر اعتراضي فراگيرتر از اعتراضات قبلي.
آقايان؛ خانمها، اصلاح سيكل بسته قدرت و پاسخگويي به مطالبات مردم تنها راه تداوم مديريت است و ديگر هيچ.