دفتري كه باز ميشود و ظلم را ميبندد
دمزدني درباب مرجعيت كار ادبي و روشنفكري نيما يوشيج
سهند آقايي
شاعر و نویسنده
يك- در «جامعهشناسي ادبيات» در مغربزمين سنتاً پرداختن به «رمان» اعتباري فرا كسب خويش آورده كه كار ادبي و روشنفكري با آن را نيز منحصربهفرد كرده است. در ايران آشكارتر از خورشيد است كه شعرشناسي در كار ادبي و روشنفكري در مقايسه با غرب اهميتي به اضعاف از شعرشناسي در ادبياتشناسي يا سخنشناسي كه سخت دربايست آن است، يافته است. پس به فراخور همين قياس، هم در شروع اين مقاله كه از من بنده نيز ذيل موضوع «مرجعيت ادبي و روشنفكري» نظري خواستهاند، كار ژورناليستي برتولد برشت را با درود به كار روشنفكري مرحوم محمدجعفر پوينده در مقام مترجم آن، شاهد ميآورم: مقالهاي تحت عنوان «درباره نوشتار رئاليستي» كه يكسره ناظر است به كار روشنفكري مخصوصي با رمان رئاليستي كه قبل از شروع جنگ جهاني دوم در «مبارزه ضدهيتلري» صورت پذيرفته است و قرار نيست در پرداختن به شاهكارهاي رماننويسي در غرب همچون آثار بالزاك و ديكنز نيز محدود و مقصور بماند؛ پس به يك ركضت از قلم، از شعر جانانه و انقلابي «شاعر فقيد انگليسي»، شِلي، ياد ميكند كه در كار شاعري خود نه سمت قدرت كه جانب مردمان بيچيز و بلاكش ايستاده است؛ يعني بر قول بليغ مهدي اخوانثالث: «بر قدرت» است نه «با قدرت». اينك لختي بر سر نام م.اميد درنگ ميكنم: هم او كه رندياش بيرون از كار روشنفكريِ شاعر و نويسندهاش معنا نميشد، اگر همچنان قياسي از اعجاز و شعبده را از تمامت كار شاعري و «شعرشناسي» متعلق به آن برآمده است؛ هم او كه ميگفت با ميلاد شعر نو كثافتي به دنيا نيامده است تا به هر نمي شاعر پوستينش را بر سر بگرداند؛ هم او كه خواني دركشيده است با چند شعر نيمايي از چندين گرده نان با قاتق چند رباعي و يكي دو تا غزل و قصيده كه پيامهاي چون شوخش را بگزارد. باري، اكنون بدون تعلل، به مقاله برشت بازميگردم. پر واضح است كه «طرف مردم ايستادن» پيمان محكم و قديم و سديد روشنفكري در هر مقام از مرجعيت و خويشكاري ادبي در همه زمانهاي احتمالي در تمامي اقطار عالم است؛ فارغ از اينكه در كوران كدام بحث، از چه مضايق و شواهقي بدان باز ميرسيم؛ چنانكه پرداختن به رمان در غرب يا پرداختن به كار شاعري و شعرشناسي در ايران نسبت به اين پيمان در سرانجام كار عليالاطلاق در حكم مسيري براي آن فرض ميگردد كه بايسته است تا پيموده شود. مرجعيت ادبي و روشنفكري بارها بيرون از بيغوله و در شاهراه قرار خويش را بازميجويد و نو به نو «طرف مردم ايستادن» را بررسي ميكند و چنان در فراز رسيدن به آن موقعيت بيوقفه خودش را بازمييابد كه گويي تا ديدار ديگرش از آن منطقه آرماني «سرمه مازاغ» بر چشمها كشيده است؛ رصدگاهي كه از هر حيث روي در ترقي گذاشته است و از پرداختن به رماني كه تلقّي ما از «شاهكار ادبي» را جابهجا كرده نيز بلندايي خواست كرده است. برشت در واقع يكسره تعريف «نوشتار رئاليستي» را تغيير ميدهد تا با بيان شاعر انقلابي، شلي، همسرايه شود. باري، اكنون پس از گريز زدن به شعر شلي، تازه بستري ممهّد شده است كه خوانندگان مقاله برشت صداي او را بشنوند: «ما زيباييشناسي خود را همانند اخلاقمان از الزامات پيكارمان استنتاج ميكنيم.»
دو- زين پس، از مرجعيت كار ادبي و روشنفكري نيما يوشيج سخن ميگويم. شعرشناسي نيما در اين بحث همان قطبنمايي است كه در زمان حيات شاعر حساب كار شاعري او را با منورالفكران زمانه جدا كرده بود. «پرسپكتيو مولف» در شعر سبك هندي و شعر بازگشتي مگر زمين تا آسمان با شعر اجتماعي و سياسي دوره مشروطه تفاوت كرده بود اما همچنان يك نفر است كه در «شب تاريك و بيم موج و گردابي [چنين] هايل» فرياد استمداد مردم را از بيرون زمان شنيده است. باري، پس از سرايش «افسانه» در 1301 چنانكه گفتيم كمترين تاثيرگذاري نيما آن است كه خودش را بشناساند و شعر شورشي و انقلابي ميرزاده عشقي را متحول كند تا او «سه تابلوی مريم» را بگويد. با اين همه، «افسانه» بيرون از صورت پيش نرفته خود در محتواي قضيه نيز بارها نسبت به تمامت كار شاعري نيما يك عقب نشستن و شكست تمام عيار در حساب ميآيد. بيترديد انقلاب ادبي نيما با زودشعريهاي او محقق ميشود؛ در قطعاتي نه كوتاه و نه بلند كه مصاريع با يكديگر هماندازه نيستند، قوافي محدوديتي نساختهاند و موسيقي شعر مبتني بر قواعد عروضي شعر فارسي است؛ يعني در همان وزني پايان مييابد كه در مطلع آغاز ميگردد؛ چنانكه مطلقا صداي موزونيتي كه در حكم وصمتي براي موسيقي شعرهاي بلند نيمايي است، به گوش نميرسد. نگاه كنيد به شعر «برف» كه بر تارك شعر مدرن فارسي ميدرخشد: «زردها بيهوده قرمز نشدند / قرمزي رنگ نينداخته است بيخودي بر ديوار / صبح پيدا شده از آنطرف كوه عزاكوه اما / وازنا پيدا نيست / گرته روشني مرده برفي، / همه كارش آشوب / بر سر شيشه هر پنجره بگرفته قرار / وازنا پيدا نيست.. / من دلم سخت گرفتهست ازين: / ميهمانخانه مهمانكش روزش: تاريك / كه به جان هم نشناخته انداخته است / چند تن خوابآلود / چند تن ناهموار / چند تن ناهشيار.» باري، ميتوان گفت شاعر با سرايش «ققنوس» در 1318 يكسره در شروع انقلاب ادبي خود قرار گرفته است. در پرسپكتيو نو كه از مجموعه قطعات يك يا دو صفحهاي و شاهكار نيما رقم ارتسام مييابد، درمييابيم كه كار شاعري او پس از «افسانه» ديگر عقبنشيني نداشته است و بر سر شعرشناسيهاي جبهه سنتگرا و جبهه نو كه براي آزادي ملت در برابر ظلم بازو به هم ايستادهاند، وقت را هدر نداده است. شعر انقلابي مشروطه بيرون از زمان خودش نيز رصدگاهي ميخواست؛ چنانكه حتی پس از آنكه رضاخان رضاشاه شد، اين رصدگاه را يكسره ياوه ميكرد. به عبارت ديگر، منورالفكران آن زمان، «طرف مردم ايستادن» را در ضديت با ظلم آشكار در برابرشان ابتر درمييافتند. مطلب از اين قرار است: «شعر اجتماعي» نيما كه با آن نبض جامعه را ميگرفت، با «شعر اجتماعي» شاعران آزاديخواه معاصر او صورتاً و معناً مختلف است. نيما فرانسه ميدانست و با آزادسازي «قافيه» از قيد قوالب كلاسيك از ابنالوقت بودن خودش قياسي ساخته بود؛ چنانكه او در واقع خودش زودتر از هر كسي پس از سرودن «ققنوس» بيرون از گذشتن از سر قالبهاي ميانجي شعر كلاسيك و نو، محتواي «افسانه» را تهي ساخته بود. «شعر» و «نمايشنامه» را به هم نزديك كنيم كه چه بشود؟ «گويايي» زمانه بر آستان نشسته بود. شعر، «گويايي گويايي» است و بر آستان نشسته بود. سخنشناسان از همسنگري ملكالشعرا بهار بيرون از آنكه حد بلاغت را گم و پيدا ميكردند، چه طرف برميبستند؟ صداي كوتاه نيما قبل از آنكه او «پرسپكتيو مولف» را در زبان فارسي تغيير دهد، يك رمز است. «شعر مردمي» عارف و فرخي يزدي يك رمز است. كار ادبي تقي رفعت يك رمز است. مولوي ميگويد: «بر آستان آن كس بود، كو ناطق اخرس بود / اين رمز گفتي بس بود، ديگر مگو! دركش زبان!». نيما نخستين روشنفكر ايراني است و همچنان با كارش نخستين روشنفكران ايراني را پرورده است. او رتوريك زبان فارسي را با همان تعيين «پرسپكتيو مولف» تقدير كرده است. پس از مرگ نيما، قطب نمايي به دست نزديكترين كسان او افتاده است كه مهمترين فصل بدعتها و بدايع نيما يوشيج را به دستمان ميدهد. اينكه جلال آلاحمد گفته است «پيرمرد چشم ما بود» سخن درستي است. نيما اساس كار ادبي و روشنفكري بعد از خود را تغيير داده است. بر اين سخن همين جا قبل از آنكه در بخش سوم اين مقاله بدان بازگردم، تاكيدي ميگذارم: رتوريك زبان فارسي پس از نيما دگرگون شده است. كافي است بيرون از شعر او نثر نيما را با نثر زمانه او و نثر زمانه خودمان قياس كنيم. كدام كار سبكشناسي بر اين ارجح دانسته شده است؟ هنوز كسي از تاثير در زماني نثر نيما بر هدايت سخن نگفته است. اكنون ديگر بارها ترجمه آثار كلاسيك و معاصر ادبيات جهان تحت تاثير شعرشناسي نيما و شاگردانش باليده است.
سه- از اين جا به بعد پس از يك توضيح مختصر سخن را با ذكر يك مثال تمام ميكنم: سخنشناسي و شعرشناسي و ادبياتشناسي گاهي با يكديگر منطبقند و گاهي چنانند كه از يكديگر با فاصله ميايستند اما همچنان ناگزیرانِ يكديگرند. درواقع بيرون از حالت مقارنه سه نام و سه مفهوم مييابند؛ چنانكه اين سه نام مذكور بر سه چيز مختلف و متجانس اطلاق ميشوند كه در شروع قضيه نقطه عزيمتي از شعرشناسي مييابند؛ ادبياتشناسي در وسط ميايستد و جملگي كار سخت و بيهمال يك اديب و روشنفكر در تمام طول عمر كوتاه انسان را ميسازند. باري، نيچه يك اديب است و اثر فلسفياش موسيقيي در زبان آلماني خلق ميكند كه «ترجمهناپذيري» ازقضا از بارزترين صفات اوست؛ مثل هر شعري كه در فرآيند ترجمه همچنان ترجمهناپذيرياش نيز بايد در زبان مقصد بازتابي داشته باشد؛ چنانكه مترجمِ شاعر در فرآيند «بازسرايي» يك شعر بر اطلاق همانا ترجمهناپذيري متن ترجمه شده را نيز خلق ميكند. نيچهاي كه داريوش آشوري ترجمه كرده است از نمونههاي موفق ترجمه يك اثر فلسفي در زبان فارسي است. نيچه آشوري بسا وامدار ظهور شعر سخته و بليغ نيما و شاگردان اوست. شاگردان نيما پس از نيما در واقع بار ديگر رتوريك زبان فارسي را وسيع كردهاند؛ چنانكه خصلت گفتوگو در زبان فارسي با شعر نيما و شاگردان نيما و شاگردان شاگردان نيما دگرگون شده است.