اميرحسين جعفري
روزنامهنگار
بروز و ظهورهاي سال 1401 در تمامي عرصهها، از اعتراضات شهريور ماه تا هر جنبه ديگر، نشاندهنده تغيير عظيم از جز تا كل رفتارهاي جامعه ايران بود كه اگرچه به اين دوره بازنميگشت و داراي ريشههاي عميقي در گذشته بود اما بروز و ظهور آن در اين سال باعث شد باز تعريفهاي جديدي از مفاهيم گذشته و رفتارهاي مرسوم شكل بگيرد. در اين بين عوامل مشخص و قابل توجهي در تغيير فوق موثر بودهاند كه ساختاري ثابت اما ماهيتي در حال تغيير دارند؛ ازجمله كالاها و اشيا، فرهنگ و مراودات و حتي در لايههاي جزئيتر زندگي روزمره در شكل ارتباطات و ابزار آن، تحولي در مواجهه خود با جامعه ايجاد كردهاند كه مسلما انسانها را به دنبال خود ميكشاند. اين تغيير ماهيت حتي در نوع خريد كردن، سفر كردن، تحصيل، نگاه به شغل، نگاه به چارچوبهاي عرفي نيز بروز پيدا كرده كه نتيجه آن را در رفتارهاي روزمره جامعه، به خوبي ميتوان مشاهده و مطالعه كرد. اضافه شدن ابزارهاي جديد به عموم مردم نيز در اين تغيير بيتاثير نبوده است، از جمله ابزارهاي ارتباطي وسيع، تغيير شكل رفع نيازهاي روزمره مانند شكلگيري فروشگاهها زنجيرهاي، حمل و نقل شهري اينترنتي و قبول قدرت عنصر پول در حل تمامي چالشهاي روزمره نيز به اين تغييرات دامن زده است، تغييراتي كه واقعي اما درگير مرور زمانند و نشانههاي انكارناپذير با سوالاتي عميق از خود به جا گذاشتهاند.
به جهت بررسي موضوع فوق گفتوگو كرديم با عباس كاظمي، جامعهشناس و نويسنده، كه در ادامه مشروح آن را ميخوانيد.
شما در كتاب امر روزمره در جامعه پساانقلابي به ماهيت كالاها و شكل تغيير آن نسبت به ادوار تاريخي با توجه به رويدادهاي اجتماعي اشاره ميكنيد. جامعه ايران در يك سال اخير، با نگاهي به اين پديده دچار چه تغييري در مواجهه با ماهيت كالاها، سوژهها، پديدهها و حتي سياست و حكومت شده است؟ به طور كلي رفتارهاي جامعه ايران از نوع خريد، رفتار جنسي، نگاه به فرهنگ كار، تحصيل و... دستخوش چه تغييراتي شده است؟
براي فهم تغييراتي كه امروز در زندگي روزمره تجربه ميكنيم ضرورتا بايد به سالهاي قبل برگشت و گاهي به دههها آن سوتر نگاه كرد. همچنان كه تحولاتي كه در دهه 80 شمسي جامعه ايران تجربه كرد نگاه كردن به رويدادهاي دهه 60 آن را فهمپذير ميكند. در سطحي كلانتر، ميتوان مدعي شد حتي تجربه انقلاب مشروطه در پشت رويدادهاي 1401 قرار گرفته است. در پاسخ به پرسش شما ابتدا بايد اشاره كرده كه جهان كالاها و اشيا نسبت به چند دهه قبل در ايران متراكمتر شده است يعني ما بيش از پيش غرق در ميان كالاها و اشيا شدهايم. اين كالاها عنصري مصرفپذير و تمامشدني نيستند بلكه زندگي انساني را به همان نسبت مصرف ميكنند، به ديگر سخن زندگي انساني را شكل ميدهند و تحت تاثير خود قرار ميدهند. سادهترين تاثير آن، اين است كه در بروز رويدادهاي سياسي و اجتماعي كه فرض ميشود كه ما انسانها صرفا در آن عامليت داريم، آنان نيز حضوري تعين بخش دارند. البته كه حضور انبوه كالاها جامعه ما را نمايشيتر كرده است اما از آن سو فرديتهاي جديدي را هم شكل داده، امكان متكثر شدن اخبار را فراهم كرده و تجربههاي انساني را شكوفاتر كرده و هم اينها ميتواند به عامليت اشيا در ابتداي قرن جديد برگردد. نقش شبكههاي اجتماعي را در بروز رويدادها نميتوان ناديده گرفت. اين جامعه نمايشي كه براي مثال در اينستاگرام پديد آمده است هم زاياست و هم ابتر. اينستاگرام به تكثير اخبار و اطلاعات تكراري دست ميزند براي مثال اين روزها كه با شما صحبت ميكنم، تصوير فردي لباس شخصي كه موي يك زن را جلوي يك مدرسه ميكشد، يا تصوير آقاي جواد طباطبايي، تصوير پيروز، مدارس دخترانه و سوگنامههايي كه براي آن مينويسند. اينستاگرام را اگر ببينيد چند تصوير پربسامد هستند و بقيه تصاوير در حاشيهاند. اين تصاوير چند روز ديگر چيز ديگري ميشود. روشن است كه خرد انساني نيست كه اين جامعه را به جلو ميبرد نوعي خرد سيال كه موجد رفتار گلهاي در ميان مردم ميشود دستاندركار است. رفتار گلهاي كه به همان اندازه كه نوعي محافظهكاري را دامن ميزند به همان اندازه ميتواند موتور تغييرات وسيع اجتماعي بشود. اكنون شبكههاي اجتماعي هستند كه عامليت دارند و نقش مهمي در خلق احساسات و عواطف و هيجانات در جامعه بازي ميكنند و زندگي اشيا را نيز در چنين بستري بايد درك كرد.
نوع رفتار و نوع مواجهه با مفاهيمي مانند خريد از جمله در كنار زدن ساختارهاي سنتي اين سبك و جايگزيني خريدهاي اينتترنتي و اينستاگرام و... تا چه حد بر تغيير نوع رفتار و ماهيتها در جامعه تاثيرگذار بوده است؟
سوال مهمي است كه آيا تحول در فرهنگ خريد ميتواند منجر به تحول در فرهنگ اجتماعي و سياسي شود يا خير؛ دنیل میلر مقاله معروفي دارد با اين نام كه «آيا خريد ميتواند موضوع مهمي باشد؟» براي ميلر در اين مقاله، خريد ميتواند ابزاري براي دموكراتيزه شدن جامعه درك شود. كافي است به خاطر آورد كه در طول چند دهه گذشته چگونه خريد در بستري از رفتارهاي دموكراتيكتر قرار گرفته است و رابطه سلسله مراتبي و عمودي فروشنده و خريدار ملايمتر شده است. به ميزاني كه قدرت انتخاب و تكثير در كالاها بيشتر شده، آدمها بهخصوص در جوامعي چون ما از خود پرسيدند كه آيا اين تغيير رفتار در سطوح ديگر از جمله سياست نيز قابل تسري است يا نه؟ در طول همين چند دهه ميبينيد كه ساختار خدماتدهي بانكها، مدارس و ادارات تغيير كرده؛ اما واقفيم كه اين تغيير در عناصر خرد و به ظاهر بياهميت زندگي روزمره اكنون نگاهش به ساختارهاي متصلب كلان جامعه در عرصه سياسي و اقتصادي است.
به طور كلي، امر روزمره كه به طور كلي پست و حقير بازنمايي ميشد و به مثابه چيزي پيش پاافتاده به بيان در ميآمد الان خودش تبديل به امر متعالي شده است. موضوعي كه ما نام آن را فوق معمولي شدن امر معمولي ميگذاريم. همه شعارها و مطالبات در جنبش اجتماعي مهسا چيزي جز همين مطالبه بر سر چيزهاي معمولي نبود. همين جمعيتي كه پيش از اين مصرفگرا، فاقد آرمانهاي متعالي و اهداف جمعي به تصوير كشيده ميشدند اينك امري بينهايت معمولي را به امري فوق معمولي ارتقا داده است.
به نظر شما پولي شدن تا چه حد بر اين تغيير برخورد تاثيرگذاشته است؟ براي مثال، با نگاهي واقعي، تفاوت برخورد در مدارس غيرانتفاعي و دولتي مشخص است.
زيمل ميگفت كه پول مناسباتي عقلاني و صوري در جامعه ايجاد ميكند و همه پيمانهاي خوني را ميگسلد و به جايش مناسبات كاملا حساب شده جايگزين ميكند. روي ديگر اين سكه فرديت بيشتر و آزادي عمل بيشتر قرار دارد. البته كه پول ميتواند مناسبات را تغيير بدهد اما همه اين مسائل و تغييرات را نبايد به پول برگرداند. بهخصوص اينكه براي مثال در مدارسي كه پولي هم نشدند نيز براي مثال اين تغييرات پيدا ميشود. چرا كه فهم نقش پول در جامعه مدرن را نبايد به پولي شدن موسسات فروكاست.
به طور كلي در چند دهه گذشته جامعه ايران در سطوح خرد انسانيتر شده است و شكل مناسبات فرهنگي و انساني ارتقا يافته است. براي مثال رابطه پدر با فرزندش، رابطه پليس راهنمايي و رانندگي با فرد خاطي، مناسبات معلم با شاگرد و... تغييراتي زياد داشته است. اما همان طور كه گفتيم متاسفانه اين تغيير را چندان در ساختارهاي كلان سياسي و نهادهاي بزرگ اقتصادي نميبينيم.
آيا به طور كلي ميتوان ادعا كرد كه جامعه ايران در ماهيت پديدههاي روزمره خود دچار تغيير شده است؟ اين تغيير تا چه حد زاييده 5 سال اخير و به نوعي معاصر و جديد و تا چه حد ناشي از روندهاي طي شده 20 سال اخير است؟
ما شاهد تغيير پاراديم فرهنگي جامعه هستيم؛ اين تغيير پارادايم از چند دهه قبل به آرامي شروع شده و در چند سال اخير سرعت و شدت گرفته است. بسياري از تحولات ناشي از يك انقلاب طولاني است كه از اواخر ناصري در ايران شروع شده و با ظهور مشروطه اوج گرفته است. يكي از مهمترين مولفههاي اين انقلاب طولاني، توسعه آموزش و بهداشت است. در فرآيند اين انقلاب، زنان به تدريج جايگاهشان در جامعه تغيير كرده است. نگرشهاي مردانه به تدريج در طول بيش از صد سال به آرامي دچار دگرديسي شده است. كوششها ومجاهدتهاي زيادي رخ داده تا ما به وضعيت فعلي برسيم. بسياري از چالشهاي بنيادين كه دختران ما امروز طرح كردهاند بر دوش كوششهاي پيشينياني بوده است كه به آرامي شرايط را تا به امروز براي طرح چنين پرسشهايي فراهم كردند.
نقش انقلاب مذهبي 57 را نبايد ناديده گرفت. جرياني در طول چند سال اخير شگل گرفته كه انقلاب 57 را يكسره تخطئه ميكند در حالي كه از نقش بنيادين اين انقلاب در تحول جايگاه زنان و رو آمدن مسائل بنيادين غفلت ميكنند. انقلاب 57 لايروبي عميق فرهنگي در اعماق فرهنگ جامعه بوده است. تنها يك انقلاب مذهبي ميتوانست نسل جديد را با پرسشهاي بنياديني اينچنين عميق روبرو كند .انقلاب مذهبي اگر نميشد اين پرسشها نيز طرح نميشد و خانوادههاي مذهبي از درون خود با چنين مناقشاتي روبرو نميشدند. به واسطه اين انقلاب بود كه تحصيلات فراگير زنان ممكن شد و جايگاهشان و سطح مطالبهگريشان ارتقا يافت. اكنون فرزندان خانوادههاي انقلابيون از ارزشهايي سخن ميگويند كه در شرايط عادي غيرممكن بود كه با آنها مواجه شويم. انقلاب 57 طبقه متوسط را گسترش داد و در نهايت نگاه به فرهنگ سنتي و ارزشهاي ديني را واقعبينانه كرد. برآمدن طبقات و نيروهاي جديد اجتماعي با مطالباتي نو همراه بود. فرزنداني كه طالب زندگي مدرناند و ميكوشند كه شادي و نشاط را به زندگي معمولي بازگردانند. انقلابي كه درون زندگي روزمره جاري است در اعتراضات 1401 عريانتر خود را نشان داده اين انقلاب محصول تغييرات تدريجي در جامعه در طول سالهاي گذشته است. دگرديسي در روحيات و عناصر زندگي جديد ممكن است در برههاي مشخص خود را به ما نشان داده باشد اما اين تغييرات بطئي درون زندگي جاري بوده است.
اگر از من بپرسيد كه چرا مهمترين خواسته مردم نفس زندگي است به شما پاسخ خواهم داد كه تحت شرايط ممتنع شدن زندگي در ايران، طبيعي است كه مردم نفس زندگي را طلب كنند. از اين رو خواست زندگي را من خواستي عرفي تعبير ميكنم و مسير حركت مردم در دهههاي آينده را به سمت عرفيشدن بيشتر جامعه ميبينيم.
با اين وجود يعني جامعه ايران ترسيده است؟ اين رفتار از يك هراس بر نميآيد؟ ترس از فقدان يك زندگي عادي؟
نبايد تصور كرد كه جامعه ترسيده است بلكه حساسيتهاي جامعه و توجه مردم به خودشان بيشتر شده است. يكي از همكارانم كه هيات علمي است نوشته بود كه در سن 50 سالگي نميتواند خطر كند و يك سري حرفها را كه قبلا ميزده براي ما بازگو كند. معناي ديگر اين سخن نوع محافظهكاري، افزايش تعلق به داشتهها و در عين حال، فقدان آينده براي «زندگي زيست نشده» است. به همان نسبت ميدانيم كه بخش عمدهاي از جامعه در سن ميانسالي قرار دارند. سني كه همين الان فرصت نهايي زندگيشان است و به كارهاي نكرده و شكستها و توفيقاتشان فكر ميكنند. جمعيت ميانسال به جامعه بافتي عقلاني ميدهد. از اين رو هم از رويدادهاي پيشبيني ناپذير بيشتر ميترسد و هم به رفتارهاي عقلانيتر سوق مييابد. از سويي ديگر ناكامي يا احساس ناكامي آيا خودش نميتواند به نوعي دلهره و اضطراب بيشتر دامن بزند. اين دلهره از يك سو ميتواند به افسردگي ملي بينجامد و از ديگر سو شورش ويرانگر را موجب شود. به نظر من جامعه خيز برداشته تا زندگياش را پس بگيرد؛ اين را از شواهد تاريخي ميگويم. مردم ما همواره ميدانند كه زندگي را چگونه پس بگيرند اما متاسفانه در حراست آن ناتوانند.
جامعه ايران - آن طور كه در اعتراضات امسال نشان داد - ويتريني جوان داشت، اما ميتوان ادعا كرد كه مطالبات، تغييرات و آنچه امروز با آن به عنوان يك پديده جديد مواجه هستيم صرفا متعلق به نسل جوان است؟
من در صحبتهاي قبل گفتم كه مطالبه تغيير اتفاقا از نسلهاي ميانسال ريشه ميگيرد، نسلي كه تلاش خود را براي تغيير دموكراتيك در يك وضعيت نسبتا غيردموكراتيك كرده است، به اين معنا كه سعي كردند تغييرات تدريجي ايجاد كنند اما پاسخ مثبتي نگرفتند؛ اين ناكامي نسل ميانسال قطعا يك پشتوانه براي اعتراضات نسل جوان است. اينجا دو تحليل ميتوان كرد، نخست اينكه اين پشتوانه بودن ميتواند اعتراضات وسيعتري را دامن بزند چون بدنه ميانسال در نارضايتي با جوانان همراهند. از سوي ديگر نسل ميانسال ميتواند بهتر ناكامياش را توضيح بدهد و از آنجا كه به شيوهاي عقلاني از فرداي تغييرات ميپرسد، نميتواند با اعتراضات كاملا همراه شود. از اين رو به محافظهكاري متهم ميشود. پس همان نيرويي كه موتور نارضايتيها را به حركت در ميآورد خود نيز ميتواند جلوي حركت آن را بگيرد.
اين محافظهكاري كه ميفرماييد، نتيجه بدهكاري نيست؟ چون نيروي كار در ايران عمدتا يك عنصر بدهكار است، به بانك، صاحب خانه، شركت خودروساز، كافه محله و حتي اطرافيان خود بدهكار است و هراس از عدم بازپرداخت بدهيها در هر حكومت و زمان و شرايطي او را محافظهكار ميكند.
مفهوم انسان بدهكار اصطلاحي شناخته شده در سنت انتقادي است در ايران نيز تحقيقات اندكي در مورد تولد انسان بدهكار در ايران مدرن انجام شده است. البته كه انسان بدهكار كه در ميانسالي خود روزگار ميگذراند، خانه و زندگي و فرزند دارد چندان نميتواند از موقعيتي كه در آن گرفتار آمده رهايي يابد. اما توجه به دو نكته مهم است. اول اينكه اگر بدهكاري از ميزاني بالاتر برود يعني انسان بدهكار ضمن بدهكاري آيندهاي هم در پيش روي خود نبيند، ميتواند تاثير معكوسي در روند محافظهكارياش بگذارد و در نتيجه سر به طغيان بردارد. دوم اينكه ما انسانهاي بدهكاري داريم كه ضمن بدهكاري حتي اندك تعلقي در جامعه ندارند. نه ازدواج كردهاند، نه خانه دارند و نه شغل اما باز بدهكارند و نسلي جوان بزرگسالي كه اگر چه در سن ميانسالياند اما هنوز جوانند چون دوره گذار به بزرگسالي را طي نكردهاند. همين هويت معلق وضعيتي پريكاريايي به آنها ميبخشد كه به عنوان يك طبقه معترض و راديكال ظاهر شوند.
با اين حساب يعني دهه شصتيها پتانسيل راديكال شدن دارند؟
بله، با اين محاسبه آنها ميتوانند پشتوانه اعتراضات قرار بگيرند و چنانچه من مشاهده كردم در اين اعتراضات هم اين نسل حضوري غيرملموس داشتند.
نسلي كه تجربه 88 هم در دست دارد!
بله، تجربه شكست 88 را هم دارند.
دانشجويان نيز فصل جالبي از سال1401 بودند، زيرا تا پيش از آن تصور ميشد نسل جديد دانشجو ديگر توان پيش بردن جنبش دانشجويي يا به طور كلي رفتارهاي اجتماعي يك دانشجو را ندارد، اما نشان داد كه هنوز اين پتانسيل وجود دارد هر چند مقداري رفتار جديدتر از خود نشان ميدهد و مسائل عرفي را نيز براي خود حل كرده است؛ به نظر شما دانشجوهاي ايراني در سال جاري چه تعريف جديدي از خود به جا گذاشتند؟
كل جامعه ايران يك تعريف جديد از خود در 1401 به جا گذاشت، تغييراتي كه در مردم رخ داده است صرفا در فضاي دانشگاه مشاهده نشد البته دانشجويان چندان متمايز نبودند هرچند نسبت به دوره قبل تغيير كردند. ما در اوايل دهه نود به اين تحليل رسيديم كه جنبش دانشجويي سياسي به شكل قبل نخواهيم داشت و بيشتر با مسائل صنفي و علمي در داخل دانشگاه درگير ميشوند تا مسائل كلان و آرمانگرايانه و مطالبات مليتر و وسيعتر از دانشگاه مورد هدفشان باشد.اين تحليل تا اواخر دهه نود هم درست بود يعني اعتراضات شكل ميگرفت اما دانشگاه در صدر نبود. در ۱۴۰۱ دانشجويان به سياست برگشتند نه در شكل انجمني بلكه در شمايلي كاملا متفاوت.
به معناي آنچه در نيمه اول دهه چهل جريان داشت؟
ما در دهه هفتاد و هشتاد و دهه پنجاه جنبش دانشجويي تاثيرگذار داريم. نيمه دوم دهه هفتاد تا اواخر دهه هشتاد نيز جنبش دانشجويي جدي بود بعد از آن دگرديسيهايي در فعاليتهاي دانشجويي رخ داد، مثلا تحكيم وحدت تعطيل شد و نهادهاي بديل حكومتي جاي آنها را گرفتند و شبكه وسيع جنبش دانشجويي در كشور به طور كلي از بين رفت و كنترل شد. اين سياست در دهه نود، دانشگاه را غيرسياسي كرد و حركات دانشجويي در قالب گروههاي مستقل خود را نشان ميداد. اما در 1401 وراي فعاليتهاي انجمني، حركات دانشجويي جدا از نهادها شكل گرفت و حلقههاي دانشجويي نقش خيلي مهمي در شكل دادن به اعتراضات داشتند و نشان داد كه برنامه غيرسياسي كردن دانشگاه فقط براي يك دهه موفق بود. شايد يكي از ريشهها را بايد در مدارس جستوجو كرد كه تحولات فضاي خانواده و مدارس خود را در دانشگاه نشان داد، ما با يك نسل جديدي از دانشجويان مواجهيم كه مشتاق شنيدن و شنيده شدن هستند، مشتاق هستند كه بدانند در گذشته بر جامعه چه رفته است. از سوي ديگر، قدرتهاي نوظهور دانشجويي به واسطه شبكههاي اجتماعي در اواخر دهه نود شكل گرفت و هر كدام از اين افراد چندين هزار فالوئر داشتند. به نوعي ما با يك قدرت جديد در دانشگاه مواجهيم كه نهادهاي رسمي فكر ميكردند بايد در قالب تشكلها با دانشجويان سر و كار داشته باشند اما دانشجوها در بيرون دانشگاه فعال بودند و روشنفكران گذشته ديگر مرجعشان نبودند و منابع مطالعاتيشان و ترجيحاتشان تغيير كرد. موضوعاتيكه در دهه هفتاد مسائل زندگي دانشجويان بودند و بخشهاي فرهنگي دانشگاه روي آن حساس بودند اينك بخشي از زندگي عادي و روزانه دانشجويان شده است.
درست بعد از بازگشايي دانشگاه بعد از كرونا يكي از مسائل بخش فرهنگي دانشگاه اين بود كه چرا دخترها حجاب ندارند؟ چرا سيگار ميكشند و... در حالي كه دانشجويان يك دوره مجازي را طي كردند و بدون حضور در دانشگاه مناسبات دانشجويي خاص خود را شكل دادند. آنها بدون آنكه فضاي رسمي دانشگاه را ببينند، دانشجو شدند و در شرايط پاندميك سبك زندگي دانشجويي جديدي را شكل دادند و بعد از آن با خود به محيط واقعي دانشگاه آوردند.
برخي معتقدند در اثر بروز اعتراضات اخير، جامعهشناسان و حتي حاكميت سياسي با وجوه جديدي از جامعه ايران آشنا شدند كه تا پيش از آن نگاهي سنتي به آن داشت. آيا به واقع كسي نفهميده بود در زير پوست رفتارهاي مردم ايران چه ميگذرد؟ اگر اين اعتراضات شكل نگرفته بود، تغييرات فوق چگونه بروز ميكرد؟
اينكه گفته ميشود بدنه حكومت و سپس جامعهشناسان و دانشگاهيان متوجه اين داستان نشدند، درست نيست؛ به نظر من هم در بدنه حاكميت متوجه شده بودند و سعي كردند تغييرات به نحوي كه خودشان فكر ميكردند، مديريت كنند اما اغلب در برنامهريزي دچار خطاهاي فاحش ميشوند. در علوم اجتماعي نيز مشخص بود، محققان اين تغييرات را رصد ميكردند. ممكن است برخي از نشانهها را متوجه نشده باشند اما تغيير در مصرف و سبك زندگي و تحول نسلي توضيح داده شده بود. حداقل از ميانه دهه نود جامعهشناسان هشدارهاي جدي دادند و عصيانگري جامعه و رسيدن آن به وضعيت فعلي گفته شده بود. به ميانجي رويداد ۱۴۰۱ انقلابي درون جامعه اتفاق افتاد كه كسي در مورد آن فكر نكرده بود. جامعه، حكومت و علوم اجتماعي با يك شگفتي روبهرو شدند. اگر ماجراي مهسا پيش نميآمد رويدادي شبيه به اين در هر صورت رخ ميداد چون مردم منتظر جرقهاي بودند تا نارضايتي خود را نشان بدهند.
براي عباس كاظمي اين تغيير از چه زمان مشخص شد؟ چه نشانهاي در چه چه زماني ديديد كه متوجه تغيير شديد؟
ماجرايي كه بعد از مرگ مهسا اميني رخ داد پيشبيني ناپذير بود ولي همه منتظر يك تحول در جامعه بودند؛ وقتي اين اتفاق افتاد همه دچار شگفتي شدند و آمادگي لازم را براي توضيح آن نداشتند چون جنس اين اعتراض با 96 و 98 فرق ميكرد. ما به اين معنا آمادگي لازم را براي اين تغيير نداشتيم.
حسي كه من پيش از اين داشتم مانند بسياري از مردم، يك حس يأس بود كه تصور ميكردم جامعه در حال درگير شدن با يك كرختي است و هر چه ضربه به جامعه زده ميشود عقبتر ميرود، تورم و ناملايمات و بياحتراميهاي شديد را تحمل ميكند؛ مثلا ماجراي ساقط كردن هواپيما كه بسيار تكاندهنده بود و برخوردي كه دولت در آن زمان كرد اساسا پذيرفتني نبود و حس عميق تحقير كه جامعه داشت و حس ميكرد كه كسي پاسخي به اين تشويشها نميدهد، سختتر بود. جامعه به ميزاني كه پس زده ميشود همان لحظه ميتواند برگردد، بيگانگي لحظهاي براي اعتراض انقلابي ميتواند فرض شود. شرايط اجتماعي ما به گونهاي نيست كه چيزهاي خارقالعاده كاملا خارقالعاده باشد. همه مردم منتظر حادثهاي هستند. تحقيقات اجتماعي نشان ميدهد كه اين انتظار در ميان فرودستان شهري و جماعت پريكاريا (بيثباتكاران) از همه بيشتر است. با اين حال در علوم اجتماعي تعيين روند مشخص از آينده نزديك غيرممكن است ما با سناريوهايي روبرو هستيم كه در هر كدام جامعه مسيري متفاوت را طي خواهد كرد.
به عنوان مثال برجام يا جنگ؛ دو واقعه مثبت و منفي تغيير روند فعلي هستند؟
مثالها بسيار است؛ مثلا يك روز صبح بيدار شويد و تلويزيون اعلام كند ما آزادي اجتماعي و سياسي ميدهيم، فضای اقتصاد را باز ميكنيم، انحصار را از بين ميبريم، رابطه با جهان را خوب ميكنيم، در داخل با گروههاي سياسي گفتوگو ميكنيم و... در اين شرايط سناريوی تجربه انقلابي را كنار ميگذاريد. سخت است اما ممكن است كه اين اتفاق بيفتد. اما با وضعيتي كه الان داريم به نظر ميرسد ما را به تجربه عميقا راديكال انقلابي ميرساند يا با يك فروپاشي سريع ساختار و نهادهاي اجتماعي و سياسي مواجه ميشويم. يعني با توجه به ناكارآمدي موجود سيستم به جايي ميرود كه قادر به انجام هيچ كاري نخواهد بود. وضعيتي شبيه بيدولتي كه ممكن است دچارش شويم.
خلاصه، مختصر، مفيد؛ با تغييرات فعلي و نسل جديد و روندهاي پيش رو، براي ايجاد يك زيست مسالمتآميز كه طرفين ماجرا، يعني حكومت و مردم بتوانند با رضايت مندي نسبي به مسير خود ادامه بدهند، چه بايد كرد؟
به نظر من مردم نبايد كاري بكنند؛ قدم اول را حكومت بايد بردارد و از اين رو خود را موظف به رعايت قواعد دموكراتيك در همه سطوح سياسي، اقتصادي و اجتماعي كند. رعايت قواعد دموكراسي و شفافيت در همه عرصهها، اميد را به جامعه بر ميگرداند و به اين ترتيب، مردم در بهسازي جامعه با دولت مشاركت خواهند كرد. اما به رسميت شناختن عموم مردم كار سادهاي نيست از اين رو چنين توصيههاي تكراري هم براي حكومت و هم مردم ملالآور خواهد بود.
مردم نفس زندگي را طلب ميكنند
جامعه خيز برداشته است تا زندگياش را پس بگيرد
جامعه ايران يك تعريف جديد از خود در 1401 به جا گذاشت
در ۱۴۰۱ دانشجويان به سياست برگشتند
قدم اول را حكومت بايد بردارد
جنس اين اعتراض با 96 و 98 فرق ميكرد. ما به اين معنا آمادگي لازم را براي اين تغيير نداشتيم