مرگ سيمون بوليوار
مرتضي ميرحسيني
سيمون بوليوار تابستان 1783 در ونزوئلا متولد شد و به پشتوانه ثروت فراوان خانوادهاش، فرصت زندگي و تحصيل در اروپا را پيدا كرد. مدتي را در اسپانيا و زماني را هم در فرانسه گذراند و گويا همان روزها به انقلاب دل بست. از نوجواني مجذوب شعارها و آرمانهاي انقلابي فرانسويان بود و هرچه سنش بالاتر رفت اين دلبستگي عميقتر و اصوليتر شد.
اوايل قرن نوزدهم به مبارزه مردم امريكاي لاتين با استعمار اسپانيا پيوست و رهبري جمعيت بزرگي از آنان را به عهده گرفت. هدفشان اين بود كه اين نواحي را از تسلط پادشاهي اسپانيا آزاد كنند.
اسپانياييها خودشان درگير مشكلات داخلي بودند و مانند گذشته نميتوانستند در مستعمرات آن سوي آب اعمال قدرت كنند. اما شورشيان حتي در اين شرايط هم كار آساني پيش رو نداشتند. خود بوليوار دو بار شكست خورد و هر بار به زحمت و دشواري، به بهاي مرگ برخي متحدانش از مهلكه جان به در برد. بار سوم، با عبور از مناطقي كه امروزه در مرز كشورهاي كلمبيا و بوليوي قرار دارند به ديگر رهبران انقلابي آن قاره پيوست و در شرايط بهتري با اسپانياييها مواجه شد. از سير حوادث آن سالها و شرح نبردهاي بوليوار كه بگذريم، سرانجام پادشاهي اسپانيا، البته نه بيمقاومت كه بعد از چند شكست از مستعمرات خود در امريكاي لاتين دست كشيد و انقلاب بوليوار، دستكم در ظاهر به پيروزي رسيد. اما براي بوليوار پيروزي بر اسپانياييها و كوتاه كردن دست آنان نه پايان مبارزه كه تازه اولين گام در مسيري طولاني بود. وي متاثر از آرمانهاي انقلاب فرانسه به دگرگونيهاي بزرگ در اقتصاد و جامعه ميانديشيد و تغيير حكومت از مستعمره به ملي را ـ هرچند ضروري ـ ناكافي ميدانست.
اما قدرت پنهان ولي تثبيتشده و تقريبا تزلزلناپذير زمينداران بزرگ، راه هر اصلاح و تغييري را بسته بود. آنها بوليوار را در جنگ همراهي كردند و براي خود او هم احترام زيادي قائل بودند، اما تحولاتي را كه وي در تحققشان ميكوشيد نميپسنديدند. از نظر آنان هر تغييري در ساختار اقتصادي و هر تلاشي براي ايجاد برابري در جامعه، حركتي در ضديت با منافع سنتيشان بود؛ چيزي كه زير بارش نميرفتند. از نظر اين طبقه متنفذ، ايرادي نداشت ـ و حتي بد هم نبود ـ كه بوليوار قهرمان و حتي اسطورهاي براي مردم لاتين باشد و مجسمهها و تنديسهايي از او در شهرها ديده شود. چيزي كه از نظر آنان خطرناك بود و بايد مهار ميشد فكر و آرمان انقلابي او بود. بوليوار به خانوادهاي بسيار ثروتمند از طبقه اشراف ونزوئلا تعلق داشت و درآمد حاصل از مزارع نيشكر و معادن طلا و نقره و مس وي را در فهرست ثروتمندترين مردان آن قاره جاي ميداد. او بخش زيادي از اين ثروت را براي مبارزه تاريخي خود و مردمش هزينه كرد؛ گويا به برپايي يك جمهوري بزرگ كه همه كشورهاي امريكاي لاتين را فرابگيرد اميد داشت و گامهايي را هم براي اجراي آن برداشت. اما روياي او فراتر از ظرفيتهاي زمانه و حتي شايد «ناممكن» بود. وي زودتر از آنچه بايد، در چهل و هشت سالگي از دنيا رفت. تشديد بيماري سل كه بوليوار سالهاي آخر هميشه با آن درگير بود سرانجام وي را از پا انداخت (17 دسامبر 1830)