ريشه دوقطبي شدن (۲)
عباس عبدي
نقدي بر سيطره عوامگرايي
فراموش نكنيم كه در بحران موشكي كوبا جان.اف. كندي نپذيرفت كه موشكهاي هستهاي شوروي در كوبا مستقر شود و تهديد نظامي كرد به نحوي كه جهان را در آستانه جنگ هستهاي قرار داد و آن تهديد را بهتر از سكوت صلحآميزي دانست كه رقابت نظامي بدتري را ايجاد كند. روسها عقبنشيني و تفاهم كردند و كار درست هم همين بود. اينبار نيز بايد مانع از شكلگيري يك جنگ ميشدند. اروپا و امريكا يا آگاهانه به سوي اين جنگ رفته و از آن استقبال كردند يا در جلوگيري از آن ناتوان بودند و شكست خوردند. به عنوان تحليلگر نميتوان نقش آنان در اين رخداد مهم ناديده گرفته شود. آنان بيطرف نبودند. بياييد يك لحظه تصور كنيم كه اين جنگ به برخورد هستهاي منجر شود.گرچه احتمال آن كم است، در هر حال غيرممكن نيست و هر اتفاقي ممكن است خواسته يا ناخواسته چنين جنگي را رقم بزند. احتمال اندك جنگ هستهاي هم بسيار خطرناك است. در اين صورت چه كسي را بايد سرزنش كنيم؟ هر چند ديگر فرصتي براي سرزنش كردن هم نخواهيم داشت، در عين حال ميتوانيم از حالا پاسخي براي آن داشته باشيم. پوتين؟ گمان نميكنم كه اين پاسخ جامع باشد. قطعا پوتين هم هست، ولي ديگران نيز هستند، زيرا اين بازي بازيگران گوناگوني دارد. همانطور كه هيتلر كه شر مجسم بود نيز به نحوي محصول فضاي ناشي از معاهده صلح ورساي در ۱۹۱۹ و آثار مترتب بر آن در اروپا دانسته ميشود. جالب است كساني در مقام تحليلگر سخن ميگويند كه منطق طرف روس را چنانچه اظهار و منتشر شده است، تحليل و نقد نميكنند. بحث سر اين نيست كه ما از پوتين يا روسها بدمان بيايد يا خوشمان بيايد و حتي مساله اين نيست كه مخالفت با اين حمله براي منافع ما بهتر است يا موافقت با آن يا اتخاذ موضع بيطرفي. فارغ از اينكه چه ارزيابي از اين جنگ داريم، ميتوان هر يك از سه موضعگيري را متناسب با منافع كشور اتخاذ كرد. همچنين مساله اين نيست كه اين جنگ اخلاقي است يا خير؟ پيشگيرانه است يا تجاوزكارانه؟ معلوم است كه كمتر كسي به ويژه ايرانيان به پوتين سمپاتي داشته يا از روسيه دل خوشي دارد. بهطور طبيعي ميتوان به راحتي هر جنگي را پيشاپيش و از منظر اخلاقي محكوم كرد و آن را تجاوزكارانه دانست، ولي اينها هيچ كدام كمكي به فهم ماجرا نميكند و راهگشاي نهايي نيست. كيفيت روابط بينالملل و ضرورت دفاع از منافع ملي و نيز وجود اختلافات ارضي و مرزي و وجود ساختاري چون شوراي امنيت و حق وتو و... واقعيتهايي است كه خود را بر رفتار كشورها تحميل ميكند. آنچه گفته شد به اين معنا نيست كه خواننده را به موضعي كارشناسانه و تحليلي بيطرفانه از اتفاق برساند. اينها فقط در حد طرح پرسش و نكات كليدي براي فهم موضوع است. مساله اصلي اين است كه بايد بتوان درباره اين مسائل نظر داد، نظراتي كارشناسي و تحليلي كه فراتر از تعلقات اخلاقي و منافع ملي، ايدهپردازي كند و براي همه چراغ راهنما باشد. اخلاق، دانش، قدرت و منفعت را نميتوان به يكديگر تقليل داد و به جاي هم گذاشت، در حالي كه همه آنها ضروري هستند، ولي بايد تمايز ميان آنها را در نظر داشت. در اين فضاي موجود شهروندان و سياستمداران كار خود را انجام ميدهند، ولي دانشمندان نبايد اجازه دهند كه اين دو گروه حوزه علم را بياعتبار كرده و از بيطرفي خارج كنند. نبايد اجازه دهند كه تحليل و توصيف آنها تحت تاثير فشارهاي اين دو گروه قرار گيرد. بايد استقلال حرفهاي و علمي خود را حفظ كنند. هم در نحوه و بيان گزارهها، هم در ادبياتي كه به كار ميبرند، هم در ارايه مستندات و شواهد؛ بيطرفي و التزام به اصول علمي را بايد حفظ كنند و اجازه ندهند كه با نقش كنشگري و تحليلگري آنان خلط شود. متاسفانه اتفاقي كه در جريان ماجراي اوكراين در ايران رخ داده، موضعگيريهاي رسمي و صداوسيما و رسانههاي نواصولگرايان از يك طرف و مواضع ضد حكومتي گروههاي مقابل موجب شد كه اين تمايز ميان دانش و علم با سياست و اخلاق شكل نگيرد. جامعه ايران به شدت دوقطبي شده است. هر اتفاقي رخ دهد به سرعت دو قطب موجود به تناسب خود را پيرامون آن اتفاق تعيين جايگاه ميكنند و بيش از آنكه به واقعيت بپردازند، شكاف ميان خود را در آن ماجرا بازتعريف كرده و ميكوشند كه مرزهاي هويتي را پررنگتر كنند. يكي از راههاي از ميان بردن اين قطبيت و شكاف عميق، احترام گذاشتن به استقلال حاملان دانش و علم و تحليلگران است. البته حاملان علمي نيز خودشان بايد در اجراي اين هدف كوشا باشند، در غير اين صورت مردم ما بيش از آنچه هست دو يا چند پاره خواهند شد. اين شكاف گفتوگو را غيرممكن و ممتنع ميكند. همه حوزههاي علم بايد استقلال نسبي پيدا كنند و الا جامعه ما رو به قهقرا خواهد رفت.