اندر حكايت ورق خوردن ناگزير روزگار
هنوز عكس باجو به ديوارشه
علي ولياللهي
ديگر هيچ چيز مثل سابق نيست. بياييد قبول كنيم كه دوره ما دارد ميگذرد و دوران جديدي آغاز ميشود. اگر نگوييم شروع شده. دور، دور تازه به دوران رسيدههاست. تازه به دوران رسيده را با بار منفي نخوانيد. منظورم كساني است كه تازه از راه رسيدهاند و تازه نفستر هستند. كسلاني كه سلايق متفاوتي دارند و دنيا را يكجور ديگر نگاه ميكنند. ما هي تلاش ميكنيم به آن گذشته جذابمان بباليم و در مقام مدافعش پا برجا بمانيم، اما نميشود. زورمان نميرسد. موجي كه به راه افتاده همهچيز را با خود ميبرد. ميترسم كه تمام ما بشود آن پيرمرد يا پيرزني كه همه دلخوشياش شده خاطرات گذشتهاش و تنها دليل به دردبخور بودنش سينه مخزن اسرارش است. اسرار كه نه، همان خاطرات آلوده به نوستالژي.
هرجا را نگاه ميكنيم، موج عوض شدن زمانه ميخورد توي صورتمان. توي تاكسي وقتي راننده پخش را روشن ميكند، موزيكهايي به گوش ميرسد كه هيچ سنخيتي با ما ندارد. آرمين تو ايافام! مسعود صادقلو! چه ميدانم از اين خوانندهجديدها. بعد ما گوشيمان را در ميآوريم و هدفون را ميچپانيم توي گوشها و وسط پليليست دربهدر دنبال آهنگ سياوشي، ناصر عبدالهياي، چيزي ميگرديم. اگر خيلي توانسته باشيم خودمان را با تجدد همراه كنيم، محسن چاوشي هم گزينه خوبي است. دنيا عوض شده. روي سردر سينماها جاي عكس خسرو شكيبايي و جمشيد هاشمپور و فاطمه معتمد آريا و حتي شهاب حسيني كلي بازيگر جديد آمده كه حسابي گل كردهاند و كلي هم طرفدار دارند. ما هم هي ميخواهيم بگوييم قديم اين طور بود، قديم آنطور بود.
تنها راه درروي ما از دست نسل جديد، فوتبال بود. تنها جايي كه ميتوانستيم با اعتماد به نفس بالا از گذشته دفاع كنيم. جايي كه وقتي يك نفر نظرات ما را در مورد فوتبال يا تيمي كه طرفدارش هستيم به چالش ميكشيد، ميگفتيم: ببين بچه جان، تو نميتواني در مورد فوتبال حرف بزني و بيخيال اين تيمها بشوي. شايد ما طرفداران اين چهار تا تيم با هم كلكل و كريخواني داشته باشيم، اما هيچ كس نميتواند قدرت اين چهار تا تيم را انكار كند. تيمهايي كه روي هم پانزده قهرماني جهان را در كارنامه دارند. تا به حال پيش نيامده جامي برگزار شود و يكي از اين چهار تيم در نيمه نهايياش حضور نداشته باشند. فوتبال يعني اين. بعد شروع ميكرديم خاطراتمان از جامهاي جهاني قبلي را تعريف كردن. جام جهاني 90 و اشكهاي مارادونا، فينال 94 و پنالتي باجو، 98 فرانسه و دم درازي خروسها در خانه؛ و همينجور ميآمديم جلو تا برسيم به حال. بعد بگوييم نگاه نكن برزيل هفت تا خورد، نگاه كن از كي خورد. از آلمان. نگاه نكن ايتاليا توي مرحله گروهي حذف شد. بالاخره از اين چيزها پيش ميآيد توي فوتبال. مهم اين است كه قهرماني از دست اين چهار تا تيم در نميرود، مگر به ندرت. يك بار اسپانيا بيايد قهرمان شود و يك بار هم فرانسه. اينها را ميگفتيم تا شروع جام جهاني روسيه. ميگفتيم تا قبل از سوت پايان بازي برزيل و بلژيك.
ديگر هيچ چيز مثل سابق نيست. حتي فوتبال. براي اولينبار در تاريخ داريم جامي را نظاره ميكنيم كه چهار تيم كلاسيك دنيا در آن سلاخي شدهاند. ايتاليا كه احتمالا ميدانست وضعيت چقدر به هم ريخته است، از همان اول اصلا خودش را وارد اين بازي نكرد و دستهايش را به علامت تسليم بالا برد. ماندند سه تا تيم. آلمان كه با شكست مقابل كره در مرحله گروهي حذف شد، آرژانيتن هم كه به زور رسيده بود تا يك هشتم، مقابل فرانسه زانو زد. تنها اميد قديميهاي فوتبال به برزيل بود تا يك كاري كند. ببرد بازي را و لااقل برود جزو چهار تا كه ما حرفي داشته باشيم براي گفتن. همچنان بتوانيم جمله «توي فوتبال هر اتفاقي ممكن است بيفتد، اما هميشه يكي از اين چهار تيم در نيمه نهايي هستند» را تكرار كنيم. اما جوانهاي بلژيكي نگذاشتند. آنها مثل طرفداران ديوانهشان كه هيچ چيز را به رسميت نميشناسند چنان از روي برزيل رد شدند كه كسي جرات نكند بگويد برزيل يك بار هم توپ را زد به تيرك. ادن هازارد جوري زمين برزيليها را با دريبلهاي سرسامآورش شخم زد كه ديگر ما بيجا بكنيم حرفي از تكنيك ناب و فوتبال امريكاي جنوبي بزنيم. كمپاني و فرتونگن و فليني و رفقاش ديواري جلوي برزيليهاي عشقِ بازي با توپ كشيدند كه مدافعان كشور چكمه بايد بيايند ياد بگيرند. مارتينز و بازيكنانش در بازي مقابل برزيل نظم داشتن را يك بار ديگر براي لو و شاگردانش معنا كردند. ما طرفداران تيمهاي كلاسيك تنها كاري كه بعد از بازي از دستمان برآمد اين بود كه سكوت كنيم و در دلمان لعنت و تحسين توامانمان را نثار ديبروينه و لوكاكو و كورتوا كنيم.
دوران جديدي توي فوتبال شروع شده، مثل همه چي. مثل موزيك و سينما و كتاب و ابزارآلات جديد. ما آخرين پناهگاهمان را هم داريم از دست ميدهيم. جام جهاني روسيه زنگ خطري براي ما به حساب ميآيد. تيمهاي مدعي دنيا بايد در اسرع وقت فكري به حال خودشان بكنند و ما هم بايد فكري به حال خودمان بكنيم كه بدجور از قافله عقب افتادهايم. ما دو راه بيشتر نداريم. يا خودمان را با اين تغييرات جديد هماهنگ ميكنيم، يا ميخزيم توي پستوي اتاق و با پوسترهاي باجو و روماريو و مارادونا عشقبازي ميكنيم. نهايتش هم اگر جايي بحثي از فوتبال شد، مثل پيرمرد، پيرزنها كه از عصر پس از كودتاي 28 مرداد و اين چيزها خاطره تعريف ميكنند و آه ميكشند، ما هم شروع ميكنيم و ميگوييم: يادش بخير، آن قديمها برزيلي بود، ايتاليايي بود، آلماني بود، آرژانتيني بود...