جشنواره تئاتر فجر در دو دوره اخير به محملي براي طرح يك مساله مهم بدل شده است. جايي براي لحظهاي توقف پيرامون «فقدان ديالوگ» در تئاتر و البته ممكلت كه تمام اركان اجتماعي را در نورديده و چه جايي بهتر از تئاتر تا موضوعي به اين اهميت را به بحث بگذارد. برگزاري سلسله نشستهاي تخصصي نمايشنامهنويسي سيوهفتمين جشنواره بينالمللي تئاتر فجر كه عصر روز گذشته، سهشنبه 11 دي با حضور فرهاد مهندسپور، كوروش نريماني، اشكان خيلنژاد و پيام لاريان در سالن كنفرانس مجموعه تئاتر شهر برگزار شد از همين منظر قابل تامل است. به عنوان جلسه دقت كنيد: «گفتوگوي نويسنده و كارگردان نمايشنامهنويسي امروز ايران: پيوستگيها/ ناپيوستگيها» كه مبين همين رويكرد است و به پيشنهاد امين عظيمي (تلاش انفرادي) برگزار شده و يك جلسه ديگر از آن باقي است. اولين جلسه از اين مجموعه نشستها روز سهشنبه (۴ دي ماه) با حضور داوران اين بخش (محمد چرمشير، شهرام زرگر و ريما رامينفر)، سلما سلامتي (مدير بخش مسابقه نمايشنامهنويسي)، نادر برهانيمرند (دبير جشنواره) برگزار شد. محمد چرمشير در بخشي از اظهارات خود در جلسه نخست بر اين نكته تاكيد كرد كه «بايد باور داشته باشيم تئاتر ما با تمام سابقهاي كه دارد، نسبت به تئاتر جهان جوان است. تئاتر ايران، تئاتري است در حال تجربه و آموختن كه در هر شرايطي تجربههاي خود را مجددا تكرار ميكند. بعد از خواندن نمايشنامهها به اين نتيجه رسيدم كه داريم دوره بازگشت را دوباره تجربه ميكنيم.»
اين نمايشنامهنويس همچنين خاطرنشان كرد كه «شرايط اجتماعي، سياسي و... دست به دست هم دادند تا اين بازگشت دوباره صورت بگيرد. اين تجربه قطعا هم ثمراتي دارد و هم اشكال. تئاتر و آموختنيهاي آن در همه جا غايب هستند. تعداد بالاي نمايشنامهنويسها، هم جاي خوشبختي دارد و هم نگرانكننده است. اينها علاقهمند هستند، اما خوراك خوبي ندارند.»
صحبتهاي چرمشير پيرامون آسيبشناسي وضعيت فعلي نمايشنامهنويسي در ايران چندان به گفتوگوي دو طرفه بدل نشد و در نهايت سوءتفاهمهايي به دنبال داشت؛ عملا اين دومين جلسه بود كه تا حدي به گفتوگو بدل شد و به قول اشكان خيلنژاد كه جلسه اول را به چيزي «شبيه دادگاه» تشبيه كرد، نشست دوم بهواسطه صراحت لهجه و اشراف فرهاد مهندسپور به چنين ورطهاي گرفتار نشد.
ناپيوستگي در تمام شؤون قابل مشاهده است
صحبتهاي مهندسپور در پاسخ به اين پرسش آغاز شد كه «آيا جريان نمايشنامهنويسي در ايران با شكلي از ناپيوستگي روبرو است؟» و خودش نيز پرسش ديگري مطرح كرد: «از بابتي بايد بپرسيم چه چيزي در ايران جرياني پيوسته بوده است كه نمايشنامهنويسي باشد؟!» اين نشان ميدهد كه ما هنوز دوره گذاري كه گذر از آن طولاني هم شده است را طي نكردهايم. ما در شرايط فعلي آگاهي آن چناني به اينكه در چه وضعيتي به سر ميبريم، نداريم و تا آگاهي نداشته باشيم، متوجه نميشويم جريان از چه قرار است. منظورم اين نيست كه هيچ كسي آگاهي ندارد، منظورم اين است كه اين آگاهي به هم پيوسته و نهادينه نشده است. از بابتي هم ميتوانيم ابراز خوشبختي كنيم كه جرياني پيوسته نداريم. نمايشنامه با تئاتر متفاوت است و بايد در دو دسته متفاوت در موردشان صحبت كرد. تئاتر نوسان دارد، گذراست و نميشود ثبتش كرد و هر چيزي هم كه به عنوان عكس و فيلم ثبت شود باز خودِ تئاتر نيست ولي نمايشنامه قابل ثبت است و اگر از اين زاويه بنگريم، ميتوانيم به اين نتيجه برسيم كه در روزگاران مختلف و از جمله آن زمان كه تحول بزرگي چون مشروطه در ايران رخ داد و تعداد زيادي نمايشنامه نوشته شد و بعضيهايشان هم كارهاي درخشاني بودند، ميخواستند از موادي كه در روزگارشان وجود داشت بيشترين بهره را ببرند و اين جالب بود كه نمايشنامه چطور مديومهاي ديگري را كه همزمان با خودش متولد شدند در خود متجلي كرد.
نمايشنامههاي دستوري در «سازمان پرورش افكار»
بخش بعدي صحبتهاي اين مدرس دانشگاه به دوره فعاليت «سازمان پرورش افكار» بازميگشت كه به گفته او در نمايشنامههاي «خدا- شاه- ميهني» متجلي شدند: «اين جريان به هم پيوسته بود و متنها به شكلي ناآگاهانه و نمايشي به تاريخ ميپرداختند و كارهاي بيمعني انجام ميدادند كه تنها براساس دستورالعملي كه نوشته و خواسته شده بود، صورت ميگرفت. در كنار اين نمايشنامهها، متنهايي را ميبينيم كه مورد حمايت نيستند تا جريان بسازند اما درخشانند. در روزگاري كه خلج، بيضايي، ساعدي و رادي مينويسند نكته قابل توجه اين است كه شبيه هم نيستند و از اين بابت جالبند. ما در مورد دورهاي حرف ميزنيم كه موقيعت اجتماعي كه انسان ايراني در آن زندگي ميكند راهي اين متون ميشود و نويسندگان به شخصيتهايي ميپردازند كه در حال از بين رفتن هستند و به گروههايي اجتماعي ميپردازند كه خاستگاه اجتماعيشان را از دست دادهاند. به عنوان مثال اسماعيل خلج درباره آنها نوشته و مبتكر زباني است كه آدمهاي ديگري كه همزمان با او مينوشتند به كارش نبردند. در كنار آن پرداختي كه در متن بيضايي به زبان فارسي ميشود با شيوهاي كه رادي از طريق آن زندگي را در نمايشنامههاي خود فراميخواند، متفاوت است. جاي خوشبختي بود اگر نهادهاي متنوعي از نمايشنامهنويسان حمايت ميكردند و ميتوانستند جريانهاي به هم پيوستهاي در كنار يكديگر بيافرينند. كاري كه امروز چندان امكان انجامش را نداريم.»
رخدادي به نام انقلاب و نگارش نمايشنامههاي آرمانگرا
با وقوع انقلاب اسلامي در ايران ارزشها دگرگون ميشوند و خواستي عمومي خلق آثار هنري از جمله نمايشنامهها و نمايشها را به سمت و سويي متفاوت سوق ميدهد. مقطع تاريخي مهمي در ايران كه از ذهن اين مدرس دانشگاه نيز دور نميماند: «پس از انقلاب نمايشنامهنويسي به كما ميرود. سال 64 يا 65 بود كه نمايشي با نام «حسينيه» در سالن چارسو ديدم. داستان در روستايي ميگذشت كه قرار بود تعزيهاي در آن اجرا شود ولي نه آن گونه كه شيوه اجراي تعزيه ميطلبد. در اين نمايش حسينخوان شهيد نشد و او بود كه يزيد را كشت! چون انقلاب پيروز شده بود، يعني خير پيروز شده بود و اين نكته بايد در نمايش تجلي پيدا ميكرد! اگر خاطرتان باشد ما در آن دوران تعداد زيادي نمايشنامه بدون كشمكش داشتيم و اين در آثار گروههاي مختلف سياسي كه تئاتر هم داشتند، ديده ميشد. چون انقلابي رخ داده بود و خوبي پيروز شده بود و شر شكست خورده بود و كشمكشي نبود! ولي خوشبختانه اين دوره را به سرعت سپري كرديم. »
ظهور احمدينژاد و سقوط آزاد متون بومي
به گفته مهندسپور «محمد چرمشير و عبدالحي شماسي» دو نمايشنامهنويسي هستند كه ايجاد نوعي پيوند بين دو جريان نمايشنامهنويسي قبل و بعد از انقلاب در آثارشان قابل ردگيري است: «اگر بخواهيم ردگيري كنيم و ببينيم با كدام قسمت از نمايشنامهنويسي پيش از انقلاب در ارتباط بودند، به نعلبنديان ميرسيم و در كنارش ميتوان رنگ و بوي نمايشنامههاي بيضايي را در آثار عليرضا نادري ديد. بعد از آن آدمهاي زيادي شروع به نوشتن كردند و ما محمد رحمانيان، محمد يعقوبي و خيليهاي ديگر را در خانمها و آقايان داشتيم كه تلاش كردند انسان ايراني و زيست ايراني را در آثارشان نشان دهند. ايراني كه انقلاب را پشت سر گذاشته بود و در بخشهايي احساس ناكامي ميكرد و ما اين جريان را تا سال 84 و به رياستجمهوري رسيدن احمدينژاد داشتيم تا امروز كه تعداد بسيار كمي نمايشنامه با اين سبك و سياق نوشته ميشود و آن قدر جلوي اجراها را گرفتند كه نمايشنامهنويسان ديگر به فكر نوشتن متون اينچنيني نميافتند. جريانهايي كه مانع رشد نمايشنامهنويسي در بعد از انقلاب شدند از قبل از انقلاب بيشترند. بعد از انقلاب، خط قرمزها رشد كرد و خود را بيشتر نشان داد و دلالتش هم افزايش بازخوانيها و دراماتورژيها از نمايشنامههاي پيش از انقلاب است. پاياننامهاي در دانشكده ما در حال كار شدن است كه نشان ميدهد بيشتر نمايشنامههاي برگزيده جشنواره تئاتر فجر يا خارجياند يا اقتباس و اين معنادار است. نمايشنامهنويسي در دهه 80 و دهه 90 كه در پايان آن هستيم به سمت سراشيبي ميرود و اگر آماري بگيريد، ميبينيد كه نمايشنامههاي ترجمه شده بسيار بيش از نمايشنامههاي ايراني است. منظور من اين نيست كه ترجمه نبايد صورت بگيرد ولي همين آمار ميتواند نشاندهنده هراسي باشد كه وجود دارد؛ هراسي كه در موضوعاتي كه براي ترجمه به سراغشان ميرويم هم دامنمان را ميگيرد.»
كوروش نريماني، نمايشنامهنويس و كارگردان نيز در اين بخش مثالي مطرح كرد كه به اظهارات مهندسپور بيارتباط نبود: «سيستم دولتي راه را بر شكلگيري گروهها و كمپانيها بست. جايي كه دولت هم متولي است، هم سالن دارد، هم تعيينكننده خط و ربطهاست و هم طرف حساب ما. اگر برحسب اتفاق احساس نياز كندكه بايد به هنرمندان نزديك شود شايد شانسي به گروههاي تئاتري رو كند و اگر اين گونه نباشد مثل دوره محمود احمدينژاد بلافاصله يك گسست فرهنگي و يك قطع رابطه اتفاق ميافتد و حاصلش نه دلسردي كه عصبانيت است. وقتي شرايط اين گونه است و آن كسي كه متولي است اساسا برايش مهم نيست كه چه اتفاقي براي ما رخ ميدهد ما نيز از هم ميپاشيم و اين حقيقتي تلخ است.»
مهندسپور در ادامه شاهدي بر اين مدعاي خود آورد و گفت: «چند وقت پيش نمايشنامه ترجمه نشده امريكايي خواندم كه پيچيده هم نبود و بحثش بر سر اين بود كه رفتارهاي داعشوار از كجا شكل ميگيرد. اين نمايشنامه نميتواند چاپ شود و روشن است كه ما نميتوانيم در مورد مسائلي كه در چنين متني با آن مواجهيم، صحبت كنيم. اگر به جريانهاي فرهنگي و سوگيريهايي كه داشتهايم نگاه كنيم چه قبل از پهلوي، چه بعد از پهلوي و چه در دوران انقلاب، ميبينيم كه موضوعات فرهنگي مسائل قابل توجهي نبودهاند. اگر بولتنها را ورق بزنيم متوجه ميشويم كه بيشترين اجراهاي جشن هنر شيراز خارجي بوده است، خارجي بودن بد نيست اما برگزاركنندگان را به اين صرافت انداخت كه هيچ نشاني از نمايشنامه ايراني وجود ندارد و شروع به سفارش دادن اين آثار كردند. اينكه يك باره متوجه شدند چيزي را ندارند و اين نشان ميدهد كه پيش از آن مشكلي وجود داشته است.»
نيرويي كه دوم خرداد در جامعه فعال كرد
طرح پرسشي از سوي امين عظيمي خطاب به مهندسپور درباره دوره همكارياش با محمد چرمشير در گروه « تئاتر آفتاب» توضيحاتي به دنبال داشت كه از منظر سياسي- اجتماعي به دوران پيش از احمدينژاد و نيرويي كه پس از دوم خرداد 76 در ميان اقشار گوناگون جامعه از جمله هنرمندان فعال شد، پيوند برقرار ميكرد. مهندسپور گفت: «آنچه شما تجربه خوب ميناميد، قابل دفاع نيست. چقدر نوشته وجود دارد كه بر اين امر دلالت كند كه آن آثار در دوران خودشان موفق بودهاند؟! چيز زيادي نيست و ما اين توهم را تكرار، حمل و نسل به نسل منتقل ميكنيم. اگر بخواهم به پرسش شما و به ضرورت انجام آن كارها برگردم بايد به ضرورت اجتماعي اشاره كنم كه انتخابات دوم خرداد براي ما ايجاد كرد و اصلا ربطي به صلاحيت آقاي خاتمي و برنامههايي كه اجرا شد يا نشد، ندارد. آن زمان مردم در مقابل جرياني كه به طور مشخص يك نفر ديگر را ابلاغ ميكرد، به شخص ديگري راي دادند. يعني ملت ايران اعلام كرد كه ميخواهد با وجود همه تبليغات نام فرد ديگري را روي برگه راي بنويسد. »
اصلاحات ايدهاي براي اصلاح نداشت
او با اشاره به رويدادي تاريخي ادامه داد:«خاطرم هست كه در دولت اول سيدمحمد خاتمي زماني كه حسين سليمي، رييس مركز هنرهاي نمايشي بود با محمد چرمشير، حسين مسافرآستانه و... جمع شديم و آييننامهاي نوشتيم. اعتقاد ما اين بود كه به دليل رفتار معناداري كه جامعه ايران از خودش نشان داده است ميل به تغيير بسيار است و در جريان توليد تئاتر نيز بايد رفتارهايي معنادار از ما سر بزند. از اين آييننامه به درخواست مدير مركز هيچگاه رونمايي نشد و دست ما ماند در حالي كه امروز گمان ميكنم موظف بودم همان زمان رسانهاياش كنم و بگويم دولتي كه با هدف اصلاحات آمده است، چقدر بيايده است. به جرات ميتوانم بگويم دولت خاتمي هيچ ايده فرهنگي نداشت. تكنوكراتها عموما چندان به فردا فكر نميكنند و فكر ميكنند كاري كه امروز انجام ميدهند، كفايت ميكند.»
مهندسپور با بازگشت به ادامه صحبت خود در مورد ضرورت شكلگيري گروه تئاتر «آفتاب» گفت: «من تا پيش از آن نمايشنامهاي برميداشتم و دخل و تصرفي در آن ميكردم تا بتوانم با مقتضيات اجرايي خودم روي صحنه ببرمش. دانشجويي جوان بودم و به تناسبات امكانات براي جواناني تنظيمش ميكردم كه قرار بود برايم بازي كنند تا شايد بتوان با مقتضيات روز تطبيقش داد و اين شيوه بعد از ماجراي دوم خرداد شكلي بارزتر پيدا كرد. به نظرم رسيد كه چرا متن را در حين تمرين ننويسيم. من و چرمشير صحنههايي را كه روزها كار ميكرديم، شبها مينوشتيم و آنجا بود كه متوجه شديم ميتوانيم وارد شكل ديگري از رابطه با يكديگر شويم. اينكه آقاي نريماني ميگويد گروه وجود ندارد، يعني نهاد مستقلي نبود و نيست كه بتواند فكر كند. تنها نهادهايي كه در طول اين 40 سال مستقلند نهادهاي بيزينسي و اقتصادياند. اين ميزان آزادي را كه اكنون در حوزه اقتصاد ما وجود دارد در هيچ جاي جهان نميبينيد.»
و گروه تئاتر از هم پاشيد
مهندسپور با اشاره به چگونگي پايان كار گروه تئاتر آفتاب گفت: «ما سال 81 «روز رستاخيز» را اجرا كرديم و بعد از آن متن ديگري را تمرين ميكرديم كه هنوز نوشته نشده بود و من از درون روابط ميديدم كه در حال از هم پاشيده شدنيم و ايدهها ديگر اجرايي نميشوند. من از «روز رستاخيز» هم ناراضي بودم و چون با خودم بسيار صريح و بيپردهام، ميگويم كه ميديدم كه راههاي نفوذ ما به هم و راههاي ارتباطيمان با هم در حال مسدود شدن است و ميديدم كه هنجارهاي ديگري در ميانمان عمل ميكند. اين چيزي بود كه داشت در جامعه هم رخ ميداد. اين را به دليل اهميت آن اجراها نميگويم، اما اگر آن متنها يك بار ديگر خوانده شوند، ميتوان دقيقتر متوجه شد كه چه اتفاقي رخ داده است.»
اين مدرس دانشگاه با اشاره به شكلگيري جرقههاي هويتي كه در انتخابات دوم خرداد 74 در برابر بحران بيهويتي زاده شد، اشاره كرد: «نه فقط نمايشنامههاي ما كه آثار ديگران نيز به شكلي تماتيك و نه به شكل داستاني بازگشت به وضعيتي بود كه در آن قرار گرفته بوديم. ما دچار بحران هويت بوديم و اين بحران هويت را با خود يدك ميكشيديم و سر و شكلي براي خود پيدا نكرده بوديم و آگاهيمان از خودمان دقيق و روشن نبود و به نظر ميرسد عرصهاي كه در آن با وجود تبليغات به ديگري راي داديم جرقه شكلگيري هويتي بود كه ميتوان گفت در انتخابات 88 نيز شاهد ظهورش بوديم. »
به تعويق انداختن به قصد رخ ندادن/ وضعيتي كه نه حماسي بلكه تراژيك است
مهندسپور با اشاره به آنچه كوروش نريماني تئاتر دولتي خوانده بود، گفت: «عبارت تئاتر دولتي دقيق نيست و كاش دولتي بود! تئاتر دولتي ايدهاي دارد كه ميتوان در موردش حرف زد اما اينجا همه چيز درهم و برهم، بيشكل و به تعويق افتاده است. آنچه ما شاهدش هستيم نه تئاتر دولتي كه به تعويق انداختن امكان وقوع يك رويداد است. همه چيز به تعويق ميافتد تا چيزي رخ ندهد.
فرهنگي كه به كالا تبديل شد
يا هجوم تازه به دوران رسيدهها
در بخش پاياني نشست امين عظيمي خطاب به فرهاد مهندسپور از مشكلات مورد اشاره كوروش نريماني گفت. از اينكه «زحمات يك گروه تئاتر چطور به يغما ميرود» و در نهايت پرسيد: شما براي برونرفت از اين وضعيت چه راهحلي ميبينيد؟ مهندسپور نيز در پاسخ بيان كرد: «اشارهاي كه آقاي نريماني ميكند به فرهنگي است كه تبديل به كالا شده و بيزينسي كه راه افتاده است. اتفاقي كه مقصرش فقط مديران نيستند و قشري هم هستند كه در دورهاي سياسي، صاحب ثروتي بادآورده شدند و از آن سو به تئاتر علاقهمند. كساني كه دوست داشتند تئاتر را به صرف حضور اجتماعي در مكاني به اين نام تجربه كنند و جالب است كه اين اتفاق در فقدان عقلانيت رخ داد و تفاهمي هم ميان آن مديران و اين صاحبان ثروت پديد آورد.»
چه گروهي انجمن نمايش را تعطيل كرد؟
او تعطيل شدن «انجمن نمايش» توسط جمعي از مديران دولتي در دوره احمدينژاد را يكي از دلايل وضعيت فعلي تئاتر دانست و بازگشت به آنچه در گذشته وجود داشت را يكي از راههاي علاج وضع نابسامان امروز دانست: «انجمن نمايش به شكل كاملا غيرقانوني كنار گذاشته شد در حالي كه بايد مجمعي عمومي تشكيل ميدادند و در آن مجمع تصميم ميگرفتند اما به جايش انجمن هنرهاي نمايشي را پديد آوردند و اگر آييننامههايشان را با يكديگر مقايسه كنيد، ميبينيد ايده استقلال تئاتر كه در اولي بود حذف شد تا توليت دولت بر تئاتر بيشتر شود و مالكيت تمام چيزهايي كه در اختيار انجمن نمايش بود به دولت برگشت و اينها جرياناتي بود كه در دوره آقاي احمدينژاد رخ داد.»
همينطور مانع ايجاد كردند تا بودجه تئاتر دود شود
مهندسپور همچنين در پاسخ به حميدرضا نعيمي نيز جزيياتي برشمرد: «من از تير 83 تا ارديبهشت 84 رييس انجمن نمايش بودم و اتفاقي كه به آن اشاره كردم دو سال بعد رخ داد و سر و ته قضيه را با حضور هيات امنا هم آوردند. كار به مجمع عمومي هم كشيده نشد. در ابتدا شيوهنامهاي نوشتند و منشوري و من هم چيزي تند و تيز عليهاش نوشتم كه براي اولين بار بعد از كانون پرورش افكار، چيزي شبيه منشور يا آييننامه نوشتهاند كه تكليف تئاتر را مشخص كند و اين اقدامشان پا نگرفت اما اقدام دومشان ايجاد انجمن هنرهاي نمايشي به شكلي غيرقانوني به جاي انجمن نمايش بود و بعد هم نظارتهايي از بيرون بر شوراي نظارت انجام شد و نظر داد كه چه تئاترهايي بايد اجرا شوند و چه تئاترهايي نبايد كه نتيجهاش را ديديد. اما راههاي برونرفت از اين
موقعيت چيست؟!
ما بايد به انجمن نمايش برگرديم. چون نهادي مانند خانه تئاتر نهادي خنثي است كه در حد يك موسسه هم نيست و وجاهت قانوني ندارد. زيباييشناسي تئاتر در ايران بسيار مبتذل شده است و نه تنها نوآورياي در آن نيست بلكه به كرات بازتوليدهايي را ميبينيد كه انجامشان نه بد اما معنادار است. مساله ديگر گردش مالي انجمن نمايش بود. انجمني كه من با يك ميليارد بدهي تحويلش گرفتم و 200 ميليون تومان بدهي تحويلش دادم و هر قدر هم به وزارت ارشاد نامه زدم كه باقيمانده بودجه ما را تخصيص كنيد تا بتوانيم بدهيمان را به گروههاي تئاتري پرداخت كنيم پاسخي ندادند. الان 36 ميليارد تومان بودجه تئاتر است كه 12 ميلياردش تا قبل از رسيدن به تئاتر تلف ميشود و به هوا ميرود و پيش از رسيدنش به آن جايي كه بايد برسد آن قدر موانع بر سر راهش ميسازند كه بخشي از آن دود ميشود.»
ما هنوز دوره گذاري كه گذر از آن طولاني هم شده است را طي نكردهايم. ما در شرايط فعلي آگاهي آن چناني به اينكه در چه وضعيتي به سر ميبريم، نداريم و تا آگاهي نداشته باشيم، متوجه نميشويم جريان از چه قرار است.
در دهه 70 آدمهاي زيادي شروع به نوشتن كردند و ما محمد رحمانيان، محمد يعقوبي و خيليهاي ديگر را در خانمها و آقايان داشتيم كه تلاش كردند انسان ايراني و زيست ايراني را در آثارشان نشان دهند. ايراني كه انقلاب را پشت سر گذاشته بود و در بخشهايي احساس ناكامي ميكرد و ما اين جريان را تا سال 84 و به رياستجمهوري رسيدن احمدينژاد داشتيم تا امروز كه تعداد بسيار كمي نمايشنامه با اين سبك و سياق نوشته ميشود و آن قدر جلوي اجراها را گرفتند كه نمايشنامهنويسان ديگر به فكر نوشتن متون اينچنيني نميافتند.
اگر آييننامهها را با يكديگر مقايسه كنيد، ميبينيد ايده استقلال تئاتر كه در اولي بود حذف شد تا توليت دولت بر تئاتر بيشتر شود و مالكيت تمام چيزهايي كه در اختيار انجمن نمايش بود به دولت برگشت و اينها جرياناتي بود كه در دوره آقاي احمدينژاد رخ داد.
سيستم دولتي راه را بر شكلگيري گروهها و كمپانيها بست. جايي كه دولت هم متولي است، هم سالن دارد، هم تعيينكننده خط و ربطهاست و هم طرف حساب ما. اگر برحسب اتفاق احساس نياز كندكه بايد به هنرمندان نزديك شود شايد شانسي به گروههاي تئاتري رو كند و اگر اين گونه نباشد مثل دوره محمود احمدينژاد بلافاصله يك گسست فرهنگي و يك قطع رابطه اتفاق ميافتد و حاصلش نه دلسردي كه عصبانيت است. وقتي شرايط اين گونه است و آن كسي كه متولي است اساسا برايش مهم نيست كه چه اتفاقي براي ما رخ ميدهد ما نيز از هم ميپاشيم و اين حقيقتي تلخ است.
اينكه آقاي نريماني ميگويد گروه وجود ندارد، يعني نهاد مستقلي نبود و نيست كه بتواند فكر كند. تنها نهادهايي كه در طول اين 40 سال مستقلند نهادهاي بيزينسي و اقتصادياند. اين ميزان آزادي را كه اكنون در حوزه اقتصاد ما وجود دارد در هيچ جاي جهان نميبينيد.