• 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 4320 -
  • 1397 يکشنبه 12 اسفند

نگاهي به امكان هاي سياسي فلسفه ملاصدرا

سياست صدرايي در زمانه‌اي غيرصدرايي

سياستنامه

 

 

صدرالدين محمد بن ابراهيم قوام شيرازي معروف به ملاصدرا و صدرالمتالهين متاله و فيلسوف شيعه ايراني سده يازدهم هجري و بنيانگذار حكمت متعاليه است. كارهاي او را مي‌توان نمايش‌دهنده نوعي تلفيق از هزار سال تفكر و انديشه اسلامي پيش از زمان او به حساب آورد. اما آراي فلسفي ملاصدرا بي‌بهره از امكان‌هاي سياسي نيست. امكان‌هايي كه البته گاهي مورد مناقشه و بحث‌هاي جدي اهل نظر واقع مي‌شود. در اين شماره سياستنامه سعي كرده‌ايم در حد بضاعت اين صفحه به بررسي امكان‌هاي سياسي آراي فلسفي صدرالمتالهين شيرازي بپردازيم. ناگفته پيداست كه اين مباحث از چنان عمق و اهميتي برخوردارند كه در يك صفحه روزنامه امكان انعكاس نظرات مختلف وجود ندارد. اما گروه سياستنامه روزنامه اعتماد از اخذ و انتشار ديدگاه‌هاي مختلف منتقدان مختلف استقبال مي‌كند و از صاحب‌نظران امر براي ارايه ديدگاه‌هاي خودشان و انعكاسش در اين صفحه استقبال مي‌كند.

 

زمانه ما زمانه‌اي است كه در آن، توسعه مادي، اقتصادي و فرهنگي، فعاليت‌هاي فكري انديشمندان در كشورهاي مختلف را با خود همراه ساخته است. دغدغه توسعه اجتماعي و تكنيكي نه‌تنها در جوامع اروپايي كه پيشگامانِ حركت مدرن در زمينه توسعه بوده‌اند، بلكه در تمامي كشورهاي ديگر نيز به شكلي جدي مطرح شده است. استفاده از طبيعت براي برآوردن نيازهاي انساني، فعاليت‌هايي را سامان بخشيده است كه در راستاي انگيزش‌هاي زميني بوده و انسان را براي بهره‌بري بيش از پيش از زمان و مكان مهيا ساخته است. در اين ميان، بايد توجه كنيم كه اين امر محصول فرآيندي است كه در اومانيسم، رنسانس و مدرنيته جلوه كرده و به زيست‌جهان «اكنون» و «اينجا» شكل داده است. بنابراين، سياست نيز در چنين جهاني معنايي متفاوت از معناي سنتي آن دارد.

تا قرني پيش در ايران و تا حدود 6 قرن پيش در اروپا، سياست با مفهومي غايت‌شناختي ناظر به كمال ذاتي انسان تعريف مي‌شد و از آنجايي كه بر اساس نگره افلاطوني- ارسطويي و در بستر اديان ابراهيمي اسلام و مسيحيت مورد توجه قرار مي‌گرفت، زمينه را براي تبييني كمال‌گرايانه از سياست مدني فراهم مي‌‌آورد. حكيمان مسلمان نيز فلسفه را به دو بخش نظري و عملي تقسيم مي‌كردند و «سياست مدن» را در كنار تدبير نفس و تدبير منزل، شاخه‌اي از حكمت عملي مي‌دانستند. ايشان اصطلاحاتي نظير سياست مدن، تدبير‌المدينه و علم المدني را براي ناميدن آن بخشي از حكمت عملي به كار مي‌بستند كه براي تدبير امور جامعه ضروري مي‌نمود. به اين ترتيب، سياست مدني نزد ايشان، با «بايد» و «نبايدهاي» اخلاقي قرين و با مفهوم سعادت اخروي عجين بوده است. ايشان كه دغدغه سياست مدني را داشته‌اند، پس از تعريف سعادت راستين و تمييز آن از سعادت دروغين، راه‌هاي وصول اهل مدينه به سعادت حقيقي را تبيين مي‌كردند؛ تبيين‌هايي كه بيش از هر چيز حول مفهوم حاكم و زمامدار فاضل شكل گرفته و بر حول اين مضمون مي‌چرخيده است كه محور حكومت شايسته رييس فاضلي است كه بر اهل مدينه حكم مي‌كند. شايستگي رييس مدينه نيز در تبعيت از شريعت الهي و نواميس خلقت آشكار مي‌شود. در اين ميان، انديشه سياسي در نظام فكري صدرايي نيز از اهميت بالايي برخوردار است؛ انديشه‌اي كه تحت تاثير حكماي پيشين و نيز در زيست‌جهانِ فكري- فرهنگي خودِ وي، حول مفهوم سعادت و با تاكيد بر نقش شريعت الهي تنظيم شده است.

مفهوم سياست‌ورزي نزد حكماي اسلامي

حكماي مسلمان در بحث از مفهوم سياست و تدبير مدينه، ضمن تاثيرپذيري از فلسفه افلاطون و ارسطو و با توسل به مباني ديني در باب سياسيات و اجتماعيات، كوشيده‌اند مفهومي از سياست‌ورزي الهي را توسعه دهند.

چنانكه فارابي مدعي مي‌شود كه انسان‌ها بر اساس نياز گرد هم مي‌آيند و مقصودشان معاونت در اموري است كه منجر به سعادت ‌شود و ضمانت چنين سعادتي را بايد در حضور زمامدار فاضلي جست‌وجو كرد كه ايشان را بر طبق سنت الهي رهبري مي‌كند. رواج انديشه سياسي نزد متفكران مسلمان، به مرور زمان و با تاكيد بيش از پيش بر مفهوم شريعت همراه مي‌شود و جايگاه شريعت الهي، به مثابه مبناي سعادت اخروي كه توسط انبيا و به واسطه وحي براي انسان حاصل شده است، بسيار مهم ارزيابي مي‌شود؛ تا جايي كه ابن‌سينا بحث از سياست مدني را بحث از شريعت و سياست را فرع بر شريعت مي‌داند. اما رنگ شرعي سياست در حكمت متعاليه صدرالمتألهين جايگاهي استوارتر از پيش مي‌يابد. چرا كه وي بنا بر اقتضائات زمانه‌اي كه در آن مي‌زيسته است، به اين‌هماني حكيم، متكلم، فقيه و عارف در وجود حاكم الهي باور داشته و مي‌كوشد بر اين اساس، زمينه‌اي را براي توضيح وحدت نحله‌هاي فكري در عالم اسلام فراهم آورد.

وجود انساني از نگاه ملاصدرا

نظام صدرايي انديشه، حول مفهوم توحيد و در راستاي كمال انساني در مسير الهي سامان يافته است. به همين ترتيب، مكتب سياسي وي نيز خدامحور بوده و بر بناي حضور خداوند در متن زندگي فردي و اجتماعي استوار است. مطابق ديدگاه صدرالمتألهين، وجود انساني وجودي است در سفر كه حركت آن از مبدأ وحدت آغاز شده و به سوي مبدأ وحدت ادامه مي‌يابد. در اين ميان، جهان مادي نيز گذرگاهي است كه راه سعادت اخروي از آن مي‌گذرد، چرا كه نفس انساني اگرچه برآمده از ماده و جسم است، اما نهايتا او نفس الهي است كه بقاي روحاني دارد. در نگاه صدرالمتألهين، اين شريعت الهي است كه راه سعادت را تعيين مي‌كند و اگر قرار بر آن است كه تدبير مدينه و جامعه انساني مسير سعادت را براي بني‌آدم نمايان سازد، آن سياست و آن تدبير بايد بر شريعت الهي استوار شود. بحث درباب زمامدار فاضله نيز بر مبناي حضور رهبر الهي است كه به تبعيت از انبيا زمينه را براي سعادت انسان كمال‌جو فراهم مي‌كند. بنابراين، سياست بدون شريعت همچون جسد بدون روح است. سياست در انديشه صدرالمتألهين، غايت‌مدار و آخرت‌محور است، و تمام عناصر فكري و عملي آن بر اساس رسيدن به سعادت الهي در جهان اخروي تنظيم مي‌شود. به‌راستي بايد اذعان داشت كه صدرالمتألهين صورت تماميت‌يافته‌اي از سياست مدني در جهان سنت ارايه كرده است كه متناسب و درخور همان زمانه و زيست‌جهاني بوده كه وي در آن مي‌زيسته است. با اين‌حال، ما مي‌دانيم كه زمانه ما زمانه‌اي غيرصدرايي است و جهان «اكنون» و «اينجاي» ما را فلسفه صدرايي رقم نزده است. زيست‌جهاني كه صدرالمتألهين و ديگر حكماي سنتي در درون آن و براي آن انديشه‌ورزي كرده‌اند، زيست‌جهاني بوده است مبتني بر اصالت نفس ملكوتي كه با محوريت سلوك روحاني، تمام جهان جسماني را بستر و زمينه‌اي براي رسيدن به غايت متعالي حيات تلقي كرده است. اما آن زيست‌جهان، براي ما حكمِ گذشته را دارد، چرا كه دوران مدرن از راه رسيده و زيست‌جهاني متفاوت را رقم زده است. جهان كنوني ما جهان صدرالمتألهين نيست و سياست صدرايي براي ما زندگانِ عصر مدرن و آشنا به مدرنيته معناي ديگري دارد؛ معنايي كه براي خود صدرالمتألهين و در زمانه وي مطرح نبوده است.

نظام فلسفي ملاصدرا و روح تمدني ما

بي‌شك بسياري از ما در موارد متعددي دريافته‌ايم كه «نمي‌دانيم كجاييم». اين امر ناشي از آن است كه ما از مأمن جهان سنت بيرون آمده‌ايم اما همچنان بر مباني حكمي و فلسفي و سياسي دوران مربوط به پيشينيان تاكيد مي‌ورزيم. روح تمدني ما بر اساس نظام فلسفي صدرالمتألهين سامان يافته است و در فراز و نشيب تاريخي به جايگاهي رسيده است كه در دوران كنوني با چالش‌ها و پرسش‌هايي نوين روبه‌روست؛ اين پرسش‌ها محصول مواجهه با زيست‌جهاني است كه نه برآمده از نظام حكمت صدرايي، بلكه برآمده از انديشه فلاسفه مدرن است. پيش از رنسانس، چنانكه نزد بسياري از متفكران مسلمان نيز مشهود بوده است، انسان‌ها زندگي را در راستاي متعالي‌ترين اهداف ممكن سپري كرده و باور داشتند كه بايد براي شناخت خداوند به عنوان عالي‌ترين موضوعات نفس كشيد. اما در دوران نوزايي، انسان‌ها به اين نتيجه رسيدند كه به جاي «چرايي» زندگي، بايد به «چگونگي» آن توجه كنند.

فهم رنسانس مقدم بر فهم مدرنيته

براي فهم نوزايي و مدرنيته، به ناچار بايد به فهم رنسانس از منظر تاريخي و فلسفي مبادرت ورزيد كه با نهضت انسان‌گرايي آغاز شد. انسان‌گرايي متجدد نوعي رجعت به دوران باستان بود كه درآن، انسان به‌مثابه موجودي خودبنيان معيار هرچيزي است كه به زندگاني او مربوط مي‌شود. اين خودارجاعي انسان‌گرايانه كه نخستين‌بار درباب علوم و فنون مطرح مي‌شود، آغاز دوران نوزايي است كه در نهضت اصلاح ديني، انگيزش‌هاي اجتماعي، و كنش‌هاي معرفتي آن دوران نمايان شده است. دراين ميان، بزرگ‌ترين رخداد را بايد در مكتب ديني مارتين لوتر جست‌وجو كرد كه مدعي است آمرزش و سعادت انسان، بيش از آنكه وابسته به نهاد ديني باشد، مستلزم عمل اخلاقي است. به تعبير اونامونو، مذهب پروتستان، مستغرق در انديشه عدالت است، و اين انديشه به‌رغم ظاهر مذهبي‌‌اش، بيش از هر چيز فحواي اخلاقي دارد و مساله معاد را به كلي خنثي و تقريبا ملغي مي‌كند و به دامان فردگرايي ناب ديني و دينداري كمابيش زيبايي‌شناختي، اخلاقي و فرهنگي پناه مي‌برد. اين امر، در گام بعدي سياست مدرن را نيز از بستر ديني آن خارج كرده و رنگ‌وبوي اخلاق و حقوق زميني به آن مي‌دهد.

نسبت نفس و بدن

با نقد دوگانه‌انگاري دكارتي در دوران انديشه جديد، تعريف انسان به‌مثابه موجودي دوساحتي جاي خود را به انساني مي‌دهد كه نفس و بدن وي، دو روي يك سكه و همراه و همتراز در هستي‌اند. چنانكه اسپينوزا نفس و بدن آدمي را به‌مثابه حالاتي از جوهر الهي يكي دانسته و حكم به همراهي دايمي آنها مي‌كند. نفس و بدن نمي‌توانند بدون هم باشند و از آنجا كه نفس خواهان بقاي بي‌نهايت است و از ذات خود صيانت مي‌كند، حفاظت بدن، جذب منافع و كمالات بدني و دفع مضرات و آسيب‌هايي كه وي را تهديد مي‌كند، در اولويت كنش انساني قرار گرفته و چيزي به نام «صيانت ذات» معنادار مي‌شود. اين يك گام مهم در توجه بيش از پيش به انسان اخلاقي و زندگاني ناسوتي بوده است.

صيانت ذات، حق طبيعي و قرارداد اجتماعي

مفهوم «صيانت ذات» مبناي عموم نظريات مدرن درباب اخلاق و سياست بوده است. صيانت ذات ضمن همپوشاني با مفهوم «حق طبيعي» كليدواژه «قرارداد اجتماعي» را رقم زده است. در ديدگاه انديشمندان مدرن، «حق طبيعي» همان آزادي و اختيار است كه هر انساني از آن برخوردار است تا به ميل و اراده خود، از قدرتش براي حفظ طبيعت، يعني زندگي‌اش بهره‌مند شود. به تبع آن، حق طبيعي هر انساني است كه هركاري را كه بر طبق داوري و عقل خودش مناسب‌ترين ابزار براي تحقق آن هدف تصور مي‌كند، انجام دهد. با اين‌حال، چنان‌كه جان لاك مي‌گويد، حق طبيعي همواره در معرض تجاوز ديگران قرار دارد. همين موضوع، سبب مي‌شود تا آدمي آن وضعيتي را كه هرچند قرين آزادي، ولي سرشار از هراس و مخاطرات دايمي است، ترك كند و درصدد پيوستن به اجتماعي باشد كه ديگران تشكيل داده يا به فكر تشكيل آنند. به اين ترتيب، حق طبيعي آدمي براي محافظت از آورده‌هاي جسماني طبيعت كه ذات وي را مي‌پرورد و در بقا كمك‌حال اوست، انسان را وادار به تشكيل جامعه مدني مي‌كند تا در سايه الزام قانون و حق، نظم اجتماعي براي بهره‌مندي از صلح و آرامش و رفاه فراهم شود. از ديد انديشمندان جهان مدرن، غايت سياست نه امري الهي، بلكه امري زميني است كه در وضع مدني سامان مي‌يابد. به ‌اين‌ ترتيب، اخلاق و سياست مدرن، بر مبناي هم‌افقي نفس و بدن، و بر اساس اصل موضوعه «صيانت ذات»، با تاكيد بر مفهوم «حق طبيعي» و با رسيدن به «قرارداد اجتماعي»، شكل مي‌گيرد.

زندگي زميني در دوران مدرن

اين رويكرد سياسي و چنين ديدگاهي در فلسفه هگل تماميتي مي‌يابد كه مباني علوم سياسي بعد از وي را در مكاتب سوسيال و ليبرال تحت تاثير قرار مي‌دهد. هگل كوشيده است تا با صورت‌بندي زمانه خود، آزادي را به‌عنوان توانايي انتخاب آزادانه مجموعه‌اي از خواست‌هاي فردي يا پايبندي به شرايط موجود تعريف كند. اين آزادي شرط ضروري براي رسيدن به سعادت فردي از طريق تحقق حقوق طبيعي است؛ و شرايطي كه در آن يك فرد قادر به اعمال آن توانايي باشد، داشتن حريم خصوصي است، در فضايي كه در آن، افراد متعدد حريم يكديگر را به رسميت شناخته و به آن احترام گذارند. بنابراين، سياست از حالت طولي سنتي به يك ارتباط عرضي چندسويه تغيير جهت مي‌دهد.بنابراين در دوران مدرن، توجه به قدرت، توانايي و اراده اخلاقي انسان، توجه بيش‌از‌پيش به زندگاني زميني را در جهان زماني- مكاني ممكن ساخته است و مفهومي از انديشه سياسي را بارور مي‌كند كه متناسب با زمانه مدرن و هماهنگ با تعاريف نوين از نسبت انسان، جهان و خدا است. امري كه انسان مدرن را، متوجهِ ساختارهاي عادلانه‌، همگن، متوازن، و روبه‌رشدي در سياست، اقتصاد، تكنولوژي و فرهنگ مي‌كند تا مفهومي از «توسعه» را دريابد و بر اساس آن انديشه سياسي را به سمتي نوين رهنمون شود. توجه به آباداني زمين، احترام به طبيعت، احترام به حقوق انسان‌ها، عدالت اجتماعي و توسعه دانش و فناوري به‌مثابه دست‌آوردهاي انديشه‌اي دوران مدرن، ديدگاه ديگري را به مسائل انساني ارايه مي‌كند كه نه بر اساس «بايد»‌ها كه بر اساس «هست»‌ها شكل گرفته است. ما در زمانه‌اي كه چهار قرن بعد از زمانه صدرالمتألهين است، در ساختار سياسي برآمده از نظام انديشه‌اي وي به دستاوردها، نگره‌ها و رويكرد‌هاي سياسي مدرن مي‌نگريم و ناخودآگاه چنين سوالي قابل طرح است كه آيا در زمانه‌اي غيرصدرايي، سياست صدرايي مي‌تواند يا توانسته است از عهده مسائلي برآيد كه انسان ايراني در دوران مدرن و در جهان برساخته از انديشه مدرن با آن‌ها مواجه است؟

* استاد حوزه و دانشگاه


رواج انديشه سياسي نزد متفكران مسلمان، به مرور زمان و با تاكيد بيش از پيش بر مفهوم شريعت همراه مي‌شود و جايگاه شريعت الهي، به مثابه مبناي سعادت اخروي كه توسط انبيا و به واسطه وحي براي انسان حاصل شده است، بسيار مهم ارزيابي مي‌شود.

ابن‌سينا بحث از سياست مدني را بحث از شريعت و سياست را فرع بر شريعت مي‌داند. اما رنگ شرعي سياست در حكمت متعاليه صدرالمتألهين جايگاهي استوارتر از پيش مي‌يابد. چرا كه وي بنا بر اقتضائات زمانه‌اي كه در آن مي‌زيسته است، به اين‌هماني حكيم، متكلم، فقيه و عارف در وجود حاكم‌الهي باور داشته و مي‌كوشد بر اين اساس، زمينه‌اي را براي توضيح وحدت نحله‌هاي فكري در عالم اسلام فراهم آورد.

در نگاه صدرالمتألهين، اين شريعت الهي است كه راه سعادت را تعيين مي‌كند و اگر قرار بر آن است كه تدبير مدينه و جامعه انساني مسير سعادت را براي بني‌آدم نمايان سازد، آن سياست و آن تدبير بايد بر شريعت الهي استوار شود.

زمانه ما زمانه‌اي غيرصدرايي است و جهان «اكنون» و «اينجاي» ما را فلسفه صدرايي رقم نزده است. زيست‌جهاني كه صدرالمتألهين و ديگر حكماي سنتي در درون آن و براي آن انديشه‌ورزي كرده‌اند، زيست‌جهاني بوده است مبتني بر اصالت نفس ملكوتي كه با محوريت سلوك روحاني، تمام جهان جسماني را بستر و زمينه‌اي براي رسيدن به غايت متعالي حيات تلقي كرده است. اما آن زيست‌جهان، براي ما حكمِ گذشته را دارد، چرا كه دوران مدرن از راه رسيده و زيست‌جهاني متفاوت را رقم زده است.

انسان‌گرايي متجدد نوعي رجعت به دوران باستان بود كه درآن، انسان به مثابه موجودي خودبنيان معيار هرچيزي است كه به زندگاني او مربوط مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون