امتناع گفتوگو
محسن آزموده
تنوع و تكثر انديشهها در يك جامعه و به خصوص ميان روشنفكران و صاحبنظران آن جامعه، به خودي خود امري مثبت و مفيد است. هم نشانه زنده بودن و پويايي جامعه است و هم پيامدهاي ارزشمندي در پي دارد. به ويژه زماني كه اين چندگانگي و رنگارنگي به تضارب آرا و گفتوگو و مباحثه و مناظره گفتاري و نوشتاري ميان صاحبان فكر و انديشه بينجامد. در جامعه ما نيز گهگاه شاهد در گرفتن مناظرات و مباحثاتي از اين دست ميان اهل تفكر هستيم؛ گفتوگوهايي كه وقتي گسترش مييابند، به شكلگيري گفتمانهايي راهگشا و روشنگر منجر ميشود. البته ناگفته پيداست كه تكوين چنين حوزه عمومي پويا و زندهاي، اولا نيازمند فضايي گشوده و آزاد و ثانيا مستلزم روشنفكراني متعهد و مسوول است كه نسبت به آنچه در گستره همگاني بيان ميشود، دلسوزانه حساس باشند و كمترين شرايط گفتوگو را رعايت كنند.
در هفتهها و ماههاي اخير اما شاهد شكلگيري منازعات و بلكه مجادلاتي ميان برخي جريانهاي فكري و روشنفكري داخلي هستيم كه متاسفانه نه فقط به هدف گفتوگو صورت نگرفتهاند و به شكلگيري گفتماني روشنگر نميانجامند، بلكه بيش و پيش از هر چيز به كار تخطئه و تخريب رقيبان ميآيند و حاصلي جز دامن زدن به بياعتمادي عموم جامعه نسبت به نخبگان فكري دربرندارند. نمونه بارز و آشكار اين مجادلات قلمي و گفتاري را ميتوان در مباحثي كه اخيرا دو گروه از روشنفكران و صاحبنظران ايراني پيرامون مسائل سياسي و اقتصادي مبتلا به روز مطرح ميكنند، رديابي كرد؛ مشاجراتي كه عمدتا به صورت سخنراني و گفتوگوهاي رسانهاي يا به شكل اظهارنظرهايي كوتاه و خطابي در شبكههاي اجتماعي مطرح ميشود و همراه است با هياهو و جنجال مخالفان و موافقان.
دسته نخست اين صاحبنظران كه عمدتا خاستگاهي جامعهشناختي دارند و صدالبته در ميان آنها پژوهشگران حوزه اقتصاد و علوم سياسي و ساير شاخههاي علوم انساني يافت ميشود، با ادبياتي تند و گاه زننده، ماهيت ساختار اقتصاد سياسي ايران را «نئوليبرال» ميخوانند و با پافشاري بر اين ديدگاه، به حملههاي شديد عليه روشنفكران و صاحبنظراني ميپردازند كه از خصوصيسازي يا كاهش حجم دولت در اقتصاد دفاع ميكنند. در وهله بعدي اين گروه متفكراني را مورد هجمه قرار ميدهند كه به شكلي از مليگرايي با خوانشهاي متفاوت مثل دفاع از انديشه ايرانشهري برخاستهاند و در نهايت با يك كاسه كردن اين هر دو گروه، آنها را «فاشيست» ميخوانند.
سوي ديگر ماجرا اما دانشآموختگان و محققاني هستند كه عمدتا به لحاظ مطالعاتي يا از دانشكدههاي علوم سياسي و تاريخ و فلسفه و ادبيات برآمدهاند يا اقتصاد خواندهاند. اقتصاديها، منتقدان چپگراي مذكور را بيسواد، ناآشنا به «علم» اقتصاد، متوهم و خيالباف ميخوانند و مدام تاكيد ميكنند كه سياستهاي اقتصادي در ايران نه ربطي به نئوليبراليسم دارد و نه آنچنان كه مد نظر ايشان بوده، امكان عملي شدن يافته يا مييابد. تاريخدانان و اديبان و اهالي حقوق و علوم سياسي و فلسفه نيز، باز با بيسواد خواندن دسته اول، اصرار دارند كه آنچه خودشان ميگويند «علم» و دانشي منزه و مبرا از هر گونه سياستزدگي و ايدئولوژيانديشي است و مخالفانشان نه تاريخ و فلسفه و ادبيات ميدانند و نه حتي از نظريههاي جديد چيزي سر در ميآورند. اين گروه در نهايت مخالفان خود را افرادي بيمسووليت و «عليه ايران» خطاب ميكنند و آنها را كساني ميدانند كه به راحتي چوب حراج به ميهن و سرزمين خود ميزنند!
مجال مختصر كنوني، نه فقط براي بررسي تفصيلي ديدگاههاي دو سوي ماجرا كه براي اشاره به سرفصل آراي ايشان هم فرصتي فراهم نميكند. ناگزير تنها به اختصار نكاتي درباره حاشيه اين مشاجره خشن مياندازيم. با مطالعه دقيق ادعاهاي دو سو روشن ميشود كه اولا طرفين حتي جايي كه كلماتي مشابه را به كار ميبرند، نه از يك واقعيت كه از مصاديق گوناگوني صحبت ميكنند، ثانيا شوربختانه روشن ميشود كه دو طرف آثار يكديگر را دقيق و درست نخواندهاند، ثالثا در سخنان هر دو سو حقايق انكارناپذير طرح شده كه متاسفانه معمولا لابلاي ادبياتي خشن و زشت و ناپسند و توام با تهمت و تخفيف، از نظر دور ميماند و رابعا در نهايت چنان كه آمد به توهين و برچسب زدن به يكديگر ختم ميشود. در نتيجه نوشتهها و گفتارها نه فقط به همافزايي و تبادلي روشنگر و راهگشا منجر نميشود، بلكه صرفا چنانكه آمد، به تخطئه و اتهامزني روشنفكران به يكديگر و در نتيجه گسترش فضاي بياعتمادي و نااميدي ميانجامد. اسفناك آنكه اين ميان برخي مطبوعات و رسانهها نيز با مقاصد و اهداف مختلف (از جمله جلب مخاطب) در اقدامي غيرمسوولانه و غيراخلاقي آتشبيار معركه ميشوند و با دامن زدن به اين جدالهاي قلمي و كلامي، صرفا به گلآلود شدن آب و ابهام فضا ميافزايند و به جاي تنوير افكار، به تيره شدن فضا و امتناع گفتوگو كمك ميكنند.