جامعه ناوابسته به سن
شيما محمديزرغان
در روانشناسي معاصر چند واژه خاص بار معنايي سنگيني را به دوش ميكشند. يكي از اين واژگان دوران پيري است. پيري يك سازه اجتماعي است. بدين معنا كه فاقد يك مفهوم مطلق است و ماهيت خود را از ادراكها و مفروضات هر جامعهاي ميگيرد. در برخي جوامع به افراد بالاي شصت سال پير گفته ميشود اما در جوامع ديگر چنين صفتي به راحتي به افراد با 75 سال سن هم نسبت داده نميشود. بنابراين مرزهاي پيري دقيق و مشخص نيست. اما ميتوان متفقالقول گفت كه براي همه انسانها پيري همزاد مرگ است. وقتي انسان حس كند كه طبيعت به او اهميت نميدهد و كم شدن او را از دنيا، زياني نميشمارد، آماده مبارزه با هستي ميشود. اما اين مبارزه درست زماني ما را به خود فرا ميخواند كه بدنمان در ضعيفترين حالت ممكن خود است و نيرويي براي جنگيدن در ما باقي نمانده. باليدن و به بلوغ رسيدن نوع بشر، فرآيندي دشوار و پرزحمت است و از همه تلختر آنكه حال بايد همه تلاشهايمان را بگذاريم و بگذريم و در نهايت تماشاگر رقص مرگ باشيم. آنچه ابراز ميشود يا خشم است يا پذيرش. اگر خشم برجاي ماند يا با كجخلقيهاي زياد همراه ميشود كه اطرافيان را عاصي كرده و خستگي مفرطي برايشان برجاي ميگذارد. اما آن روي ديگر سكه كه پذيرش است، معقول و دلنشين به نظر ميرسد و سريع اين سوال را به ذهن ميآورد كه «چطور ميتوان به پذيرش دوران پيري رسيد؟» يا «بهترين مسير مراقبت از نفس كدام است؟»
در بسياري از فرهنگهاي رشد نيافته، جوانان پيري را مترادف با افت حافظه، كاهش قواي جسمي و عدم خويشتنداري ميدانند و سالخوردگان را افرادي تحملناپذير، كندذهن و كسلكننده توصيف ميكنند؛ چنانكه گويي هرگز خودشان چنين روزگاري را تجربه نخواهند كرد. اما در جوامع ديگر، پيشرفت دانش اجتماعي باعث شده سن، عامل تعيين كننده موقعيت افراد نباشد و نگرشها نسبت به دوران سالمندي دستخوش تغيير شود. ديگر عجيب نيست كه افراد سالخورده پستهاي مهمي در سياست داشته باشند يا آنها را در جايگاه رياست دانشگاههاي معتبر بيابيم يا مديريت شركتهاي مطرح، استاندار، شهردار و حتي ظاهر و پوشش اين دسته از سالمندان هم تغيير كرده است و گهگاه آنها را با لباسهاي رنگارنگ ورزشي در حال پيادهروي در خيابان يا نرمش در پاركها ميبينيم؛ تصويري كه صد سال پيش كاملا دور از ذهن بود. يك سالمند سالم در كنشهاي اجتماعي شركت كرده و مطالبات سياسي دارد، در جمع خانواده و دوستان حاضر شده و خاطرات خوشي ميسازد. «من هرگز بازنشسته نميشوم.» اين جمله را جورج برنز، بازيگر فيلمهاي كمدي در 87 سالگي نوشت. او تا دو سال قبل از مرگش در 100 سالگي با عشق به كار محبوب خود ادامه داد. يكي از مهمترين تصميماتي كه يك سالمند بايد بگيرد، سن بازنشستگي است. سن جدا شدن از زمينه. برنيس نيوگارتن اصطلاح «جامعه ناوابسته به سن» را عنوان كرد كه مشاركت سالمندان را در تمام عرصهها مدنظر دارد. حفظ نقش در زمينه زندگي، به فرد كمك ميكند به مرگ خودخواسته مبتلا نشود. پذيرش يعني پرهيز از انزواي عاطفي. انزواي عاطفي صدها مرتبه دشوارتر از مواجهه با مرگ واقعي است، نوعي مرگ دردناك، خودخواسته و زودهنگام. آنچه يك سالمند بايد هدف قرار دهد، پرهيز از انزواي عاطفي است.