اظهارنظر در مورد قاسم هاشمينژاد براي من به سبب نوع كاري كه انجام ميدهم از يك طرف ميتواند با كتاب «فيل در تاريكي» و جايگاه تاريخي آن در ژانر خودش همراه باشد و از سوي ديگر به كاركرد ادبي او در جايگاه مترجم ارجاعم دهد.
فيل در تاريكي را به عبارتي ميتوان اولين رمان تريلر ايراني دانست. خيليها وقتي از «فيل در تاريكي» حرف ميزنند، سعي دارند آن را رماني پليسي بدانند. در حالي كه آنچه من در مورد اين كتاب فكر ميكنم، اين نيست. چون اگر منظور از رمان پليسي، رمان جنايي- معمايي باشد در «فيل در تاريكي» به آن معنا با معما روبهرو نيستيم. من فكر ميكنم بيشتر بايد آن را در ژانر تريلر يا رمان حادثهاي قرار داد تا رمان پليسي. كمااينكه عنوان آن هم برگرفته از مثنوي است و اين تا حدي نشاني از گرايش سليقهاي نويسنده دارد. در اين كتاب ما با معمايي به آن معنا كه افراد مختلف از چند وجه آن را ببينند كه هر كدام تصوري جداگانه نسبت به آن داشته باشند و ساختاري پيچيده داشته باشد، روبهرو نيستيم. «فيل در تاريكي» سادهتر از اين حرفهاست. در اين كتاب با زباني شاعرانه و نثري پاكيزه روبهرو هستيم. با اين حال كاري ارزنده است و در عين حال اثري راهگشا. اهميت «فيل در تاريكي» بيش از همه در اين است كه تا قبل از آن ما در آن نوع ادبيات اندر خم يك كوچهايم و به همين دليل هنوز از آثار مهم ادبيات شبهپليسي فارسي به حساب ميآيد. يك روايت ماجرايي كه در عين حال با توجه به ساختار و نثرش، اثر آبرومندي است. تنها اثر ادبي كه در اين ژانر پيش از آن نوشته شده «شراب خام» اسماعيل فصيح است كه البته برجستگي «فيل در تاريكي» را ندارد. به جز آن مابقي آثار در حدي نبودند كه بتوان از آنها به عنوان اثر ادبي ياد كرد. بيشتر در حد پاورقيهاي پليسي بودند كه توسط افراد مختلف نوشته ميشدند. پاورقيهايي كه اعتبار ادبي نداشتند. از اين نظر «فيل در تاريكي» اثر راهگشايي بود. ديگر اينكه حالوهواي شهر را خيلي خوب توصيف كرده است. فضاسازي در آن قابل ملاحظه است. چهره بتوني و سيماني شهر، سنگيني خاصي در اثر دارد و حال و هواي به خصوصي به آن داده است. يكي از ويژگيهاي ادبيات پليسي بعد از عصر طلايي، حضور ملموس شهر در داستان است. اين حضور در اثر برجستگي دارد و سنگيني آن را در اثر حس ميكنيم و روي حالوهواي اثر، تاثير ميگذارد. اين ويژگي را در «فيل در تاريكي» دقيقا با حضور پررنگ شهر تهران در اثر ميبينيم.
زندهياد هاشمينژاد تاكيد زيادي بر عنصر زمان و مكان در اثر داستاني داشتند و اين تاكيد مهمي است كه در «فيل در تاريكي» خود را نشان ميدهد. با اين حال اينكه گفته ميشود تا پيش از اين اثر داستاننويسي- نه فقط داستان پليسي- در ايران قائل به زمانمندي و مكانمندي نبوده به نظرم درست نيست و حتي بايد گفت، اغراق است. «فيل در تاريكي» كتابي است كه همه ويژگيهاي يك اثر ادبي را دارد اما اين طور نيست كه داستان فارسي قبل از آن زمان و مكان را نشناخته باشد.
اگر بخواهم مثالي در اين زمينه بزنم، ميتوانم بگويم كه رمان «طوطي» زكريا هاشمي خيلي پيشتر از «فيل در تاريكي» منتشر شده و نبايد آثاري مانند آن را ناديده گرفت. شهر به مثابه عنصر مكان در داستان، حضور بسيار پررنگي در «طوطي» دارد.
به هر حال «فيل در تاريكي» اثري است كه خيلي روي آن كار شده است و به همين دليل طرح و ساختار سفت و محكمي دارد. من جز «فيل در تاريكي» و رمان كوتاه ديگر زندهياد به نام «خيرالنسا» كه خودشان به من دادند، چيز ديگري از ايشان نخواندم. فضاي اين دو رمان خيلي با هم متفاوت است. يعني «فيل در تاريكي» در قياس با «خيرالنسا» در فضاي كاملا متفاوتي ميگذرد. با اين حال باز تاكيد ميكنم كه هاشمينژاد را نميتوان پليسينويس دانست چون «فيل در تاريكي» به آن معنا يك رمان پليسي نيست؛ اما اثر قابل اعتنايي است. كتابي كه در تاريخ ادبيات معاصر ايران، اثري مهم و ماندگار است.
با توجه به اينكه ما در اين زمينه در ايران هنوز نوپاييم و در آغاز راه هستيم، «فيل در تاريكي» را ميتوان به عنوان سنگ اول به شمار آورد.
و اما در مورد ترجمه و حد تسلط زندهياد هاشمينژاد روي اين كار. يك بار به صورت حضوري، چند ساعتي با آقاي هاشمينژاد گفتوگو داشتم. بهانه ديدار ما اين بود كه ايشان از من در مورد ترجمه يك متن اسپانيايي نظر خواسته بودند. گفتم خيلي مشتاقم اين كتابتان را بخوانم ايشان گفتند اگر پيدا كنم حتما نسخهاي به تو ميدهم. بعد كه پيدا كردند، تلفن زدند و در باغي نزديك ونك، رفتم پيششان. يك نسخه از كتاب «فيل در تاريكي» را هم به من دادند. همان موقع مشغول ترجمه كتاب «خواب گران» بودند.
كتاب را روي مانيتور كامپيوتر نشانم دادند و پرسيدند: «نظرت چيه؟» و من گفتم بديع است و اگرچه سبك نگارش آن سبك چندلر نيست اما در نوع خودش خواندني است. اگر بخواهم راجع به ترجمه زندهياد هاشمينژاد از «خواب گران» اظهارنظري كنم، موردي كه بيشتر از همه به نظرم ميرسد اين است كه بگويم اين ترجمه مرا ياد ترجمه آنتونن آرتو از رمان «راهب» ماتيو لوييس مياندازد. آرتو، رمان لوييس را بازنويسي و خلاصه كرد و چيزي خلق كرد كه خود من شخصا آن ترجمه را بيشتر از متن اصلي دوست دارم. چون رودهدرازيهاي متن اصلي را ندارد. البته صادقانه بگويم كه من ترجمه «خواب گران» را بيشتر از متن اصلي دوست ندارم و زبان را هم چندان مناسب با اثر نميبينم ولي خب، روحيه شاعرانهاي كه آقاي هاشمي نژاد داشت كاملا در اين اثر مشهود و جذاب است.
اينكه ميگويم زبان را با متن چندلر متناسب نميبينم، دليلش اين است كه نثر شاعرانه زندهياد هاشمينژاد اصلا با اثر مطابق نيست. به عبارتي زبان چندلر اصلا شاعرانه نيست. در واقع ما يك جور روايت شاعرانه از متن چندلر در قالب ترجمه زندهياد هاشمينژاد داريم. يك جور روايت شاعرانه از متن چندلر است. به طوري كه حتي ميتوان نام آن را ترجمه- تفسير گذاشت. كما اينكه عنوان آن يعني «خواب گران» هم يك مقدار به همان خصلت شاعرانگي نسب ميبرد. در حالي كه مثلا اگر من مترجم اين اثر بودم، آن را خواب ابدي ترجمه ميكردم. كما اينكه اين اثر در اسپانيا هم همان خواب ابدي ترجمه شده كه به نظر من ترجمه خوبي هم هست و منظور را ميرساند.
از تركيب خواب گران كه آقاي هاشمينژاد ترجمه كرده، دو معنا استنباط ميشود. يكي ممكن است غفلت باشد و ديگري همان خواب ابدي. با اين وصف معتقدم كه عبارت خواب گران براي اثر چندلر، زيادي ادبي است. به خصوص كساني كه اثر را به زبان اصلي خوانده باشند، ميدانند كه فضاي اثر به هيچ رو اين حد از شاعرانگي و ادبيت را برنميتابد. باز صادقانه ميگويم كه آن روز هم به خود ايشان اين موضوع را گفتم كه اين عنوان از نظر سبك اصلا مطابقتي با اثر ندارد و اين را هم البته اضافه كردم كه با اين وجود من خيلي از آن خوشم ميآيد. نظر امروز من هم در مورد ترجمه «خواب گران» همين است.
شايد بعضيها تعجب كنند از اينكه من چطور اينها را به ايشان گفتم؛ اما كساني كه آقاي هاشمينژاد را ديده بودند، ميدانند كه ايشان اصلا آدمي نبود كه از اين دست مسائل ناراحت شود و اين چيزها را به دل بگيرد. خيلي هم آدم بيرودربايستي و بيتعارفي بود. يك مقدار كه از ديدارمان گذشت براي انجام كاري كه در ادامه خواهم گفت، از من خواستند كه ديدارمان پايان پيدا كند. در همان ديداري كه با زندهياد داشتم خيلي از ايشان خوشم آمد. يك جور معصوميت كودكانه در چهره داشتند كه هم در نگاه و هم رفتارشان مشهود بود. برايم جالب بود كه در پاسخ به نظرم درباره ترجمه «خواب گران» چيزي نگفتند و فقط خنديدند.
تفاوت است بين كسي كه از روي ناشيگري مرتكب اشتباه ميشود و كسي كه عامدانه دست به انجام ديگرگونه كاري ميزند. اولي نميداند و اشتباه ميكند اما دومي به خوبي ميداند و آگاهانه كار ميكند. زندهياد هاشمينژاد در مقام مترجم ابدا متوهم نبود. اصلا گمان نميبرد كه دارد لحن چندلر را به فارسي درميآورد. ميدانست اين طور نيست و كار خودش را ميكرد. آنقدر درك ادبي داشت كه بداند چه كاري دارد، انجام ميدهد. دلش خواسته بود اين كار را بكند و ميكرد. آدمي بود كه مطابق دلش عمل ميكرد. كما اينكه ترجمهاي از «قتل در كليساي جامع» تي.اس اليوت انجام داد هم مطابقتي با متن اصلي ندارد و بيشتر تابع روحيه شاعرانه مترجم است.
همانطور كه گفتم، من فقط يك ملاقات 3 ساعته با ايشان داشتم. موقعي كه با من تماس گرفته بودند، نميدانم به چه دليل، در مقام مترجم و يا در مقام ويراستار، داشتند روي رمان «پل سن لوييس ري» اثر تورنتون وايلدر كار ميكردند. قسمتهايي از متن رمان وايلدر اسپانيايي بود و دليل اينكه از من خواسته بودند به ديدارشان بروم، اين بود كه ميخواستند در مورد آن قسمتهاي اسپانيايي نظر بدهم. جالب است كه «پل سن لوييس ري» از نظر مضمون هيچ ربطي به ديگر ترجمه ايشان يعني «خواب گران» ندارد.
نپرسيدم از ايشان كه به چه منظور دارند روي آن رمان كار ميكنند ولي در مجموع فكر نميكنم پروژهاي جدي براي ايشان بوده باشد. يعني كار روي آن رمان را خيلي براي زندهياد هاشمينژاد هدفمند نديدم. احتمالا خوششان آمده بوده و دلشان ميخواسته قدري با آن بيشتر مأنوس بشوند. دستكم استنباط من بعد از آن ديدار 3 ساعته اين بود ضمن اينكه ايشان دنبال كاري كه دلشان ميخواست، ميرفتند.
چيزي كه هم دورادور و هم به خصوص در آن ديدار 3 ساعته از شخصيت و حال و هواي زندهياد استنباط ميشد، گرايشهاي عرفاني آشكاري بود كه ايشان داشتند. 3 ساعت كه از ديدارمان گذشت، گفتند ساعت 6 است و وقت مناجاتشان رسيده و از من خواستند كه ديدارمان پايان پيدا كند و ايشان را تنها بگذارم. اين گرايش و حال و هواي عرفاني نه تنها در آثار تاليفي بلكه در بخشهايي از از ترجمههايشان هم مشهود است. همانطور كه در نگاه و حس صورتشان هم اين حالوهواي عرفاني را ميديديد. چهره زندهياد هاشمينژاد-به قول قديميها- به قاعده با صفا بود. با چشمان درشت روشني كه سيمايشان را نورانيتر ميكرد.